گروه بین الملل: روزنامه شهروند نوشت: «پوتین: استقلال دو جمهوری را به رسمیت بشناسیم؟ ناریشکین: بله موافق انضمام آنها به روسیه هستم! پوتین: موافق پیشنهاد به رسمیت شناختن استقلال دو جمهوری دونتسک و لوهانسک هستید؟ ناریشکین: من حمایت خواهم کرد. پوتین: رُک حرف بزن! ناریشکین: من پیشنهاد به رسمیت شناختن را تایید خواهم کرد. پوتین: تایید خواهی کرد یا میکنی؟ صریح باش! ناریشکین: من تایید میکنم... گفتم میکنم... پیشنهاد پیوستن آنها به روسیه را تایید میکنم! پوتین: پیوستن به روسیه؟ من این حرف را زدم؟ موضوع صحبت ما پیوستن آنها به روسیه نیست، صحبت بر سر به رسمیت شناختن یا نشناختن استقلال این دو جمهوری است! ناریشکین: بله، همین که شما گفتید، یعنی پیشنهاد به رسمیت شناختن استقلال آنها را تایید میکنم. پوتین: بسیار خب، ممنون، بشین!»
این دیالوگی است که فقط ٧٢ ساعت از ردوبدل شدن آن بین ولادیمیر پوتین رئیسجمهوری روسیه و سرگئی ناریشکین، مدیر سرویس اطلاعات خارجی روسیه یا همان رئیس سرویس جاسوسی این کشور میگذرد و همچنان مرورش حیرتانگیز است. گفتوگویی که نه در اتاقهای دربسته کاخ کرمیلن، بلکه مقابل دوربینهای تلویزیونی انجام شد و حال تصور کنید این میزان بهت و دستپاچگی نفر اول سرویس جاسوسی کشوری چون روسیه را که حتی در این متن پیاده شده نیز ابعادش شدیداً مشهود است. مجادله پوتین - ناریشکین برای آنهایی که مطالعه دارند و تاریخ را جدیتر دنبال میکنند به نوعی یادآور خاطرهای از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی بود. در آخرین روز این کنگره که ٢٤ فوریه ١٩٥٦ میلادی با حضور نمایندگان احزاب کمونیستی اقصینقاط عالم در شهر مسکو برگزار شد، نیکیتا خروشچف رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی پشت تریبون قرار گرفت و در میان تعجب و حیرت حاضرین به نقد دوره حکمرانی ژوزف استالین - که سهسال قبل بر اثر سکته مغزی درگذشته بود - پرداخت و شیوه رهبر قبلی در حکومتداری را ناقض ارزشهای مارکسیسم لنینیسم عنوان کرد.
خروشچف بخش اعظم سخنرانی خود را به برشمردن اشتباهات استالین اختصاص داد، اما نقطه عطف این سخنرانی جایی اتفاق افتاد که یکی از حاضرین با صدای بلند از خروشچف پرسید: «آن موقع که استالین اینها را مرتکب میشد، تو کجا بودی؟» عکسالعمل رهبر وقت شوروی به این سوال اما سالن برگزاری کنگره را در سکوت محض فرو برد، زیرا او بلافاصله با تحکم پرسید: «کی بود؟ چه کسی این سوال را پرسید؟» و هنگامی که سوال خود را سه بار تکرار کرد و جوابی نگرفت، گفت: «رفیق عزیز، من دقیقا همین جایی نشسته بودم که حالا تو نشستی!» اما آیا رئیسجمهوری فعلی روسیه دوست دارد او را با استالین مقایسه کنند؟ کسی که حتی ملایمترین مخالفت با اوامر خود را با تبعید بدون بازگشت به سیبری پاسخ میداد و ترس از پلیس خفیهاش به اندازهای بود که زن و شوهر جرات نداشتند افکار بعضاً دگراندیشانه خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند، زیرا اطمینان نداشتند آن دیگری تا غروب همان روز دستگاه امنیتی را در جریان انحراف شریک زندگیاش قرار ندهد!
از ظواهر امر چنین بر نمیآید که ولادیمیر پوتین علاقهمند باشد خود را در قامت ژوزف استالین ثانی به روسها و جهانیان بشناساند زیرا هنوز و بعد از گذشت دههها، بدنامی مقتدرترین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و کسی که آلمان نازی را به زانو درآورد همچنان به اندازهای است که احتراز از مقایسه شدن با او، بر علاقه به آن میچربد. اما شاید پوتین بدش نیاید با یکی از مشهورترین تزارهای تاریخ روسیه و کسی که این سرزمین را شایسته عنوان «امپراتوری» کرد یعنی «پتر کبیر» مورد سنجش قرار گیرد. اگر احیاناً پوتین در تصورات خود شباهتهایی را نیز بین دوران حکمرانی خود با دوره سیادت پتر بر روسیه قائل باشد بر او خرده نمیتوان گرفت، چه آن که در تاریخ آمده است پتر تا پیش از تحویل گرفتن تاج و تخت از خواهرش سوفی - که نایبالسلطنه روسیه بود - هیچ نشانی از لیاقت برای در دست گرفتن این مسئولیت مهم از خود بروز نداده بود، کما این که پوتین نیز تا پیش از تحویل گرفتن قدرت از بوریس یلتسین فردی ناشناخته و فاقد ویژگی خاص در نزد افواه مردم بود.
اما پتر پس از تکیه زدن بر اریکه قدرت لیاقت خود را بروز داد و با پیگیری مهمترین هدف خویش یعنی سرآمد کردن کشورش در صنعت و فناوری، همچنین نوسازی و بهسازی سازوبرگ ارتش، روسیه را به ابرقدرتی که جهان یارای چشم بستن بر تواناییهایش را نداشت تبدیل کرد. حال سوال این است آیا پوتین از این لحاظ نیز خود را در قامت پتر میبیند؟ قطعاً! حرفشنوی و دنبالهروی روسیه از سیاستهای ایالات متحده که حتی تصور آن نیز در دوران اتحاد جماهیر شوروی غیرممکن مینمود، در دوره ریاست جمهوری بوریس یلتسین به امری چنان بدیهی تبدیل شده بود که از جایی به بعد دیگر حتی تعجب کسی را نیز بر نمیانگیخت. بر هم زدن این بازی کار هر کسی نبود آن هم با اقتصاد ورشکسته و به یادگار مانده از دوران شوروی سابق که قدرت هرگونه مانوری را از دولت سلب میکرد، تا آن جا که منطقه خودمختار کوچکی چون «چچن» را به فکر اعلام استقلال انداخت. ظهور پوتین به عنوان یک ناجی در سپهر سیاست فدراسیون روسیه گویی شاید دقیقاً همان چیزی بود وسیعترین کشور جهان برای برخاستن از خاکستر بدان نیاز داشت و امروز روسها با وجود همه بیکفایتیهای بوریس یلتسین، تا حدودی خود را به خاطر کشف این افسر سابق کا.گ.ب (سرویس جاسوسی شوروی سابق) و ارتقاء تا مقام نخستوزیری و سپس ریاستجمهوری، مدیون او میدانند.
راهی که ولادیمیر پوتین طی ٢٣ سال حضور مداوم در راس عرصه سیاستورزی کشوری بزرگ چون روسیه پیمود در یک گزارش یا مقاله قابل جمعبندی نیست. اما امروز که روسیه خود را درگیر بحرانی بینالمللی و پیچیده به بزرگی کشور ٦٠٠ هزار کیلومتر مربعی اوکراین با ٢ هزار کیلومتر مرز مشترک میبیند و قدرتهای جهانی از ژاپن تا استرالیا، ایالات متحده، کانادا و اتحادیه اروپا مقابلش صفآرایی کردهاند، حتی یک نفر روی کره زمین نیست که اعتقاد نداشته باشد کلید این بحران فقط و فقط در دستان یک نفر یعنی شخص ولادیمیر پوتین است. مردی که علاقه دارد خود را در قامت شهیرترین تزار تاریخ روسیه یعنی پتر کبیر ببیند، اما تصور دنیای غرب از او در بهترین حالت کپی برابر اصل ایوان چهارم، معروف به «ایوان مخوف»، توسعهطلبترین تزار تاریخ روسیه است که از قضا روسها وسعت کنــــونی سرزمیـــنشان را تا حد بسیار زیادی مدیون او هستند. .
اما ارمغان بحران اوکراین که سالها پس از پایان جنگ سرد بار دیگر بلوک غرب را بر علیه مسکو متحد کرد چه خواهد بود؟ تبعات الحاق کریمه به روسیه در سال ٢٠١٤ میلادی که به نوعی نقطه آغازین این بحران بود، امروز با شناسایی جمهوریهای دونتسک و لوهانسک توسط پوتین به نقطه جوش خود رسیده است. آیا این افسر سابق کا.گ.ب میتواند با هوش سرشار خود وضعیت موجود را مدیریت کند، یا جنگ سردی دیگر را چون مولود شوم این زایمان دردناک بر جهان تحمیل خواهد کرد؟