گروه حوادث: از سه ماه قبل با شکایت چندین پیرزن، این پرونده در دستور کار ماموران پلیس پایتخت قرار گرفت. مالباختگان همگی زنان سالمندی بودند که گرفتار توریستی قلابی شده بودند. آنها مقابل یک مسجد هدف سرقتی عجیب قرار گرفته بودند.
اظهارات شاکی
یکی از شکات به پلیس گفت: «من برای خواندن نماز به مسجد محلهمان میروم. آن روز هم مثل همیشه به مسجد رفتم و نماز خواندم. هنگام بازگشت به خانه جلوی در مسجد، مردی سد راهم شد. او با لهجه عربی حرف میزد، حتی بعضی از جملههایش را به زبان عربی میگفت. مدعی شد که توریست است و از کربلا میآید. آن مرد گفت نذر کرده و برای چند پیرزن در ایران مُهر و پارچه آورده است و میخواهد برای تبرک آن را به من بدهد. از حرفهایش تصور کردم حقیقت را میگوید.
میگفت بهخاطر اینکه یکی از آرزوهایش برآورده شده است، تصمیم گرفته این نذر را اجابت کند. من هم خیلی خوشحال شدم و پارچه و مُهر را از او گرفتم. آن مرد در ادامه گفت میخواهد برای همسرش طلای ایرانی بخرد و خواست طلاهایم را نشانش دهم تا مدل و مارک طلاهای ایرانی را از نزدیک ببیند. حرفهایش را باور کردم و طلاهایم را به او دادم. یک انگشتر و النگو بود. آن مرد طلاها را داخل یک کیسه نایلون مشکی انداخت و مدعی شد داخل آن پارچه متبرک وجود دارد، بعد هم کیسه را به من داد و خداحافظی کرد. وقتی رفت، دیدم ته کیسه سوراخ بوده و تمام طلاهایم را دزدیده است.»
دردسر دزد حواسپرت
تعداد مالباختگان روزبهروز افزایش مییافت. توریست قلابی با همان شگرد قدیمی توانسته بود از مادربزرگها سرقت کند و طلاهایشان را بدزدد. با این حال، هنوز ردی از خود به جا نگذاشته بود، تا اینکه حواسپرتیاش کار دستش داد. یک روز یکی از شکات با پلیس تماس گرفت و گفت: «امروز وقتی از مسجد محل برمیگشتم، دزد طلاهایم سد راهم شد. او با همان شگرد قصد داشت باز هم از من سرقت کند. فکر میکنم مرا نشناخته بود، چون داشت با چربزبانی فریبم میداد. بیماری را بهانه کردم و گفتم باید به خانه بروم. پس از اینکه از آن مرد کمی دور شدم، با پلیس تماس گرفتم. او حالا روبهروی مسجد ایستاده تا طعمه جدیدش را شکار کند.»
با اظهارات این مالباخته، ماموران پلیس به همان مسجد رفتند، دزد را شناسایی کردند و بعد از تحت نظر قرار دادن او برای دستگیریاش اقدام کردند. این در حالی است که با استعلام و تحقیقات پلیسی مشخص شد او سابقهدار است و پیش از این به جرم سرقت و کیفقاپی به زندان رفته بود. متهم که تحت بازجویی قرار گرفت، چارهای جز اعتراف نداشت. او به سرقت از زنان میانسال اعتراف کرد و در اختیار پلیس قرار گرفت.
همیشه در زندگیام بدشانس بودم
بهرام دستبند به دست در حیاط پلیس آگاهی ایستاده است و جزئیاتی از ماجرای دزدیهای عجیبش را روایت میکند. او شوکه است و از اینکه به این زودی دستگیر شده و نتوانسته به آن زندگی رویایی که میخواست برسد، ناراحت است. یک برنامه تلویزیونی باعث شد نقشه سرقت از مادربزرگها را بکشد. از آخرین باری که به زندان افتاده بود، 10 سال میگذرد. او در این مدت ازدواج کرده و خلاف را کنار گذاشته بود. اما یک تلنگر، باز هم او را به دنیای مجرمان انداخت. این مرد در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» از دزدیهایش گفت:
چرا پیرزنها را هدف دزدی قرار میدادی؟
تصور میکردم شگرد راحتی است و میتوانم به سادگی آنها را فریب دهم. این شگرد را سالها پیش وقتی در زندان بودم، همسلولیام انجام داده بود. آن زمان هزار زن را فریب داده و از آنها سرقت کرده بود.
چرا بعد از ۱۰ سال به فکر این سرقتها افتادی؟
در این 10 سال توبه کرده بودم. وقتی از زندان آزاد شدم، عاشق شدم. ازدواج کردم و یک دختر سه ماهه دارم. کار میکردم و نان حلال درمیآوردم، ولی باز هم دست به خلاف زدم و وسوسه شدم.
چرا دوباره تصمیم به خلاف گرفتی؟
من همیشه در زندگیام بدشانس بودم. هیچوقت زندگیام رو به روال عادی پیش نرفت. همیشه مشکلات مالی داشتم. پدرم سالها پیش ما را ترک کرد و رفت. مجبور بودم هم خرج زندگی خودم و همسرم و هم مادرم را تامین کنم. مشکلات مالی داشتم و به هر دری میزدم فایدهای نداشت. این را هم بگویم که من همیشه بلندپرواز بودم و دوست داشتم زندگی رویایی داشته باشم. لاکچری زندگی کنم و به ثروت زیادی برسم. حتی چند سال پیش با دوستانم سراغ گنج رفتیم. چند روز یک منطقه را حفاری کردیم، ولی به چیزی نرسیدیم. تصمیم گرفتم دوباره دست به خلاف بزنم، البته یک برنامه تلویزیونی هم باعث شد که وسوسه شوم.
چه برنامهای؟
در یک برنامه تلویزیونی، اعضای باندی را دستگیر کردند که به همین شگرد سرقت میکردند. وقتی این برنامه را دیدم به یاد همان زمانی که در زندان بودم، افتادم. همان مردی که از هزار پیرزن با همین شگرد سرقت میکرد. وسوسه به جانم افتاد تا من هم به این شیوه دست به سرقت بزنم، ولی خب دیگر پیرزنها مثل قبل فریب نمیخوردند.
چرا؟
احتمالا بهخاطر پیشرفت تکنولوژی، همه آنها این خبرها را خواندهاند و در جریان این ماجرا هستند. من در روز سراغ 50پیرزن میرفتم و شاید یکی از آنها فریب میخورد، بقیه دادوبیداد راه میانداختند و فرار میکردم.
درباره شگردت بیشتر توضیح بده؟
گاهی اوقات با خودرو سراغ آنها میرفتم و گاهی هم با پای پیاده. همیشه یک کیسه نایلون سوراخ همراهم بود. به بهانه اینکه میخواهم برای همسرم طلای ایرانی بخرم، طلاهایشان را میگرفتم و درون کیسهای که مدعی میشدم متبرک است، میانداختم. اگر با ماشین بودم، طلاها کف خودروام میافتاد. اگر با پای پیاده بودم، یک کیسه دیگر برمیداشتم و طلاها درون کیسه دوم میافتاد. با همین شگرد دست به سرقت میزدم.
چرا دو بار برای سرقت سراغ یک شاکی رفتی؟
این هم یکی دیگر از بدشانسیهای زندگیام است. اصلا فکرش را نمیکردم که از این مالباخته یک بار سرقت کردهام. چهرهها در ذهنم نمانده بود. از طرفی، در تعطیلات عید به خودم استراحت دادم و 20روزی کار نکردم. وقتی دوباره تصمیم به سرقت گرفتم، اتفاقی سراغ همان مالباختهای رفتم که قبل از عید او را سرکیسه کرده بودم و دستگیر شدم. میخواستم آنقدر این کار را ادامه دهم تا به ثروتی برسم.
آخرین بار به چه جرمی زندان رفتی؟
17 ساله بودم که برای کریخوانی و کلکل با دوستانم به کیفقاپی رفتیم. وقتی به زندان افتادم، توبه کردم و بعد از آزادی 10 سال دست به خلاف نزدم.