به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۴ - ۱۴:۴۵
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱ ساعت ۱۸:۲۴
کد مطلب : ۴۱۵۵۶۲

چرخش به شرق و آفات آن

چرخش به شرق و آفات آن
گروه بین الملل:احمد زیدآبادی در هم‌میهن نوشت: حمایت روسیه از موضع کشور‌های عضو شورای همکاری خلیج‌فارس در مورد جزایر سه‌گانۀ ایرانی در خلیج‌فارس که به‌دنبال اقدام مشابهی از سوی چین صورت گرفته است، سیاست موسوم به «چرخش به شرق» را با چالشی تازه روبه‌رو می‌کند.
چرخش به شرق که عملاً سرمشق سیاست خارجی جمهوری اسلامی قرار گرفته است، از نگاه مدافعانش ظاهراً بر دو انگاره استوار است؛ انگارۀ نخست، انتظار تحول قریب‌الوقوعی در نظام بین‌الملل است که طبق آن ثقل قدرت جهانی از آمریکا و اروپا به شرق کرۀ خاکی یعنی چین و روسیه منتقل می‌شود و بنابراین باید پیشاپیش با نزدیکی به این کشورها، جایگاه مستحکم و مطمئنی در نظم آیندۀ عالم به دست آورد. انگارۀ دوم، باور به تلاش دنیای غرب برای صدور ارزش‌های فرهنگی و تمدنی خاص خود به سایر کشور‌های جهان به‌خصوص در زمینۀ حقوق بشر و نحوۀ حکمرانی در آنهاست، در حالی‌که روسیه و چین نه‌فقط چنین داعیه‌ای ندارند بلکه به چگونگی حکمرانی و اصولاً سیاست داخلی دیگر کشور‌ها بی‌اعتنا هستند و حتی به آن‌ها احترام می‌گذارند.
از این دو انگاره، مورد نخست بنیان علمی متقن و دقیقی ندارد و به نظر می‌رسد که عمدتاً به قصد توجیه سیاست نزدیکی به شرق در نزد افکار عمومی ساخته و پرداخته شده است از این جهت امری تبلیغاتی محسوب می‌شود.
قاعدتاً نظم بین‌الملل امری ثابت و ایستا نیست و بنا به ظهور و افول قدرت‌های جهانی، دستخوش تغییر و تحولاتی می‌شود. این مسئلۀ بدیهی، اما به آنچه از زبان مسئولان جمهوری اسلامی و رسانه‌های تحت امر آنان مبنی بر افول قریب‌الوقوع قدرت جهانی آمریکا و نشستن چین به جای آن مطرح می‌شود، هیچ شباهتی ندارد.
انگارۀ دوم در واقع، پایۀ اصلی سیاست چرخش به شرق است که به اشکال گوناگون، ولی اغلب با صورت‌بندی مبهم از طرف مسئولان کشور مطرح می‌شود.
این مسئله که محافلی در جهان غرب ارزش‌های لیبرالِ برخاسته از نوعی مدرنیسم را امری انسانی و جهان‌شمول می‌دانند و برای فراگیر شدن آن در سطح عالم تلاش می‌کنند، امر مکتومی نیست. از قضا جمهوری اسلامی نیز نسبت به نظام ارزشی خود داعیۀ مشابهی دارد و با نسبی‌گرایی فرهنگی به شدت مخالف است. این جملۀ معروف و تکراری که «جهان تشنۀ معارف ناب دینیِ» نظام حاکم بر ایران است، خود به روشنی از این نگاه پرده برمی‌گیرد.
با این همه، روشن است که صدور ارزش‌های آمریکایی یا اروپایی به دیگر جوامع بشری، پایۀ اصلی سیاست خارجی آمریکا یا کشور‌های اروپایی نیست. منطق حاکم بر روابط خارجی آنان «رئال‌پلتیک» است، بدین معنا که آن‌ها سیاست خارجی خود را بر مبنای تأمین منافع ملی خویش و تأثیرش بر نظم و ثبات جهانی تنظیم می‌کنند. ده‌ها کشور در نظام بین‌الملل وجود دارند که شیوۀ حکمرانی و پایبندی آن‌ها به «حقوق بشر» مورد رضایت و پسند آمریکا و اروپا نیست و به‌رغم ابراز منتقدانه و اغلب بی‌اثر این نارضایتی‌ها از سوی کشور‌های غربی، روابط سیاسی و اقتصادی تنگاتنگی بین دو طرف برقرار است.
گذشته از این، آنچه به‌عنوان ارزش‌های لیبرالی غرب در زمینۀ حقوق بشر و حکمرانی مطرح می‌شود، کلیت یکپارچه و همترازی را تشکیل نمی‌دهد. برخلاف آنچه از سوی برخی محافل داخلی ایران ادعا می‌شود، مبانی حقوق بشر آنگونه که در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر آمده است، میراث اختصاصی فرهنگ و تمدن غربی نیست و ارزش‌هایی مربوط به جامعۀ انسانی در عصر کنونی است. از این رو، چالش بر سر مبانی اصیل و بخشِ جهان‌شمولِ حقوق بشر با جهان غرب به‌جای آنکه مایۀ افتخار باشد، قرار دادن خود در معرض اتهام است و کمترین همدلی داخلی یا خارجی را برنمی‌انگیزد.
برای نمونه آیا می‌توان گفت که یک شهروند اروپایی یا آمریکایی از شکنجه آزار می‌بیند و به همین دلیل منع شکنجه به‌عنوان یکی از موازین حقوق بشر، مختص فرهنگ غربی است، اما یک فرد آسیایی یا آفریقایی از شکنجه آزار نمی‌بیند و یا از آن لذت می‌برد و به همین جهت اعمال شکنجه در این قاره‌ها نباید ممنوع باشد؟ کدام فرد عاقل یا صاحب وجدانی می‌تواند از چنین منطقی دفاع کند؟
هنگامی که پای این موضوعات وسط کشیده می‌شود، چرخشی در بحث‌ها پیش می‌آید و گفته می‌شود که محل نزاع جمهوری اسلامی با غرب، بحث حقوق بشر و یا دموکراسی نیست و در واقع این خود غربی‌ها هستند که این دو مورد را نقض می‌کنند، بحث اصلی بحث اعمال سلطه است که غربی‌ها در پی آنند، اما چین و روسیه تمایلی به اعمال سلطه ندارند.
واقعیت آن است که در نظامِ دولت – ملتِ حاکم بر جهان، عموم قدرت‌های جهانی برای پیشبرد منافع خود از یک الگو استفاده می‌کنند و به هر میزان که نظام داخلی آنان اقتدارگراتر و غیردموکراتیک‌تر باشد، از صورت‌های خشن‌تر سلطه و زورگویی استفاده می‌کنند.
از این جهت، چین و روسیه هیچکدام کارنامۀ درخشان‌تری نسبت به آمریکا و اروپا ندارند و تحرکات خارجی‌شان را بنا به منافع‌شان و اغلب به‌صورتی عریان‌تر و خشن‌تر تنظیم و تعقیب می‌کنند.
یک مورد مشخص آن، سیاستی است که پکن و مسکو در برابر ایران و کشور‌های عرب حوزۀ جنوبی خلیج‌فارس دنبال می‌کنند. آن‌ها از نزدیکی با ایران بدون تردید سود می‌برند، اما حفظ روابط گرم خود با شش کشور حوزۀ جنوبی خلیج‌فارس را سودمندتر از صِرفِ رابطه با جمهوری اسلامی می‌بینند و درست به همین علت نیز هر دوی این قدرت‌ها، حمایت از موضع شورای همکاری را در برابر جزایر سه‌گانۀ ایرانی سودمندتر از جلب رضایت جمهوری اسلامی در این زمینه می‌دانند و به آن مبادرت می‌کنند.
در واقع، مسئولان دیپلماسی کشور در رده‌های مختلف باید به افکار عمومی توضیح دهند که چرا شش کشور حوزۀ جنوبی خلیج‌فارس توانسته‌اند در سیاست خارجی خود، توازن و تعادل لازم را به وجود بیاورند و با شرق و غرب عالم ارتباط معقول برقرار کنند و از ارتباط‌شان سود ببرند، اما آن‌ها نتوانسته و نمی‌توانند!
پاسخ به این پرسش آیا جز این است که آن‌ها مشروعیت داخلی خود را به‌نوعی تعارض حل‌ناشدنی و تضاد و خصومت مستمر با دنیای غرب به‌خصوص آمریکا گره زده‌اند و برای حفظ این مشروعیت در نزد پایگاه اجتماعی محدود خود و انحصار حکمرانی در دست جناحی خاص، منافع مشخص و عینی کشور را قربانی آن می‌کنند؟
برچسب ها: روسیه
پربيننده‎ترين مطالب و خبرها