به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۴ - ۲۱:۲۹
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۴ ساعت ۱۴:۳۲
کد مطلب : ۴۷۹۴۱۱

آیا انتقال قدرت به جنگ منجر می‌شود؟

آیا انتقال قدرت به جنگ منجر می‌شود؟
گروه بین الملل:  در ابتدا بسیاری در واشنگتن تصور می‌کردند که ظهور چین قابل مدیریت است. همان طور که "رابرت زولیک" معاون وزیر امور خارجه ایالات متحده در سال ۲۰۰۵ اظهار داشت که در پاسخ به منطق اجتناب ناپذیر مدرنیزاسیون، چین به یک "ذینفع مسئول" در نظام بین المللی تبدیل خواهد شد. برای مدتی این دیدگاه وجود داشت که پکن کنترل شده، اما امروز نظر می‌رسد چین به جای پذیرش نظم جهانی تحت رهبری ایالات متحده در مسیر برخورد با واشنگتن و بحث‌های بی پایان درباره چگونگی حل "چالش چین" قرار گرفته است.
به گزارش فرارو به نقل از فارن افرز، به نظر می‌رسد که چین در حال رد کردن نظم جهانی می‌باشد. در چنین وضعیتی غرب و آمریکا با پرسش‌های مهمی مواجه هستند: چگونه می‌توان از تهاجم چین به تایوان جلوگیری کرد؟ در مورد ادعا‌های توسعه طلبانه پکن در دریای چین جنوبی چه باید کرد و این که آیا غرب باید از نظر اقتصادی و فناوری از چین جدا شود یا خیر. معمای بزرگتر و قدیمی‌تر در روابط بین الملل این است که چگونه یک قدرت حافظ وضع موجود با یک قدرت در حال ظهور مقابله می‌کند و آیا لحظات گذار به طور اجتناب ناپذیری به جنگ منجر می‌شوند؟
"گراهام آلیسون" دانشمند علوم سیاسی درگیری به ظاهر اجتناب ناپذیر بین ایالات متحده و چین را "تله توسیدید" نامیده است. این عبارت به الگویی اشاره دارد که برای اولین بار توسط آن مورخ یونانی قرن پنجمی در مطالعه اش درباره درگیری بین اسپارت قدرت مسلط در یونان باستان و آتن رقیب در حال ظهور آن ارائه شد. او با بررسی تاریخ جنگ پلوپونز به این نتیجه رسید که آن چه جنگ را اجتناب ناپذیر می‌ساخت رشد قدرت آتن و ترسی بود که این موضوع در اسپارت ایجاد کرد. در عصر مدرن محققان روابط بین الملل نامی برای این پویایی پیدا کرده اند: نظریه انتقال قدرت.
با اشاره به تاریخ این نظریه این ایده را مطرح می‌کنند قدرت‌های صعود کننده به طور معمول بدین خاطر ظهور می‌کنند که قدرت مسلط و نظم بین المللی ایجاد شده توسط آن را به چالش بکشند و در نهایت منجر به درگیری شوند.
این چارچوب مفهومی مدتهاست که تفکر رسمی را هدایت کرده است. برای مثال، پس از جنگ جهانی دوم سیاستگذاران در واشنگتن و مسکو نگران بودند که جنگ سرد بین قدرت مستقر آمریکا و شوروی در حال ظهور ممکن است داغ شود. با این وجود، نظریه انتقال قدرت حقیقت ضمنی دیگری را ارائه می‌کند که اغلب نادیده گرفته می‌شود: این که نحوه مدیریت نظم بین المللی توسط قدرت مستقر می‌تواند به اندازه جاه طلبی‌های رقیب اگر نه بیش‌تر از آن اهمیت داشته باشد. دقیقا به دلیل آن که آنان هنوز در حال اوج گرفتن هستند رقبا معمولا باید در چارچوب قوانین، هنجار‌ها و نهاد‌های موجود حاکم بر روابط بین الملل عمل کنند حتی اگر با آن مخالف باشند. در مقابل، قدرت‌های مستقر این توانایی را دارند که این قوانین و نهاد‌ها را به گونه‌ای تنظیم کنند که موقعیت خود را حفظ کرده یا ارتقا دهند. به عبارت دیگر، برای یک هژمون که در بازه زمانی طولانی مدتی مسلط بوده بهترین پاسخ به یک شروع تهدیدآمیز ممکن است مقابله با آن یا تلاش برای شکست دادن آن نباشد بلکه استفاده از نظم بین المللی برای مهار آن باشد.
نظریه انتقال قدرت مدرن از ایده‌های "اُرگانسکی" دانشمند علوم سیاسی سرچشمه گرفت که یک پایه نظری کلی برای مسئله‌ای که برای اولین بار توسط توسیدید بیان شد ارائه کرد. ارگانسکی در سال ۱۹۵۸ میلادی آن چه را "الگوی تکرارشونده" در روابط بین الملل می‌نامید شناسایی کرد: او استدلال می‌کرد که در هر دوره‌ای از تاریخ یک قدرت حافظ وضع موجود وجود دارد که در نهایت با یک رقیب روبرو می‌شود. محققان پس از او این ایده را بسط دادند و بر سر این موضوع به اجماع نظر رسیدند که که یک قدرت در حال ظهور تمایل دارد از روشی که قدرت مسلط بر توزیع کالا‌ها در نظام بین الملل تاثیر می‌گذارد ناراضی باشد بنابراین مانع از به دست آوردن منافع مساوی توسط رقیب می‌شود و در نتیجه قدرت را جابجا می‌کند رویارویی‌ای که اغلب به جنگ منتهی می‌شود.
در راستای این نظریه اکثر سیاستگذاران و تحلیلگرانی که امروز در مورد چین فکر می‌کنند تقریبا به طور انحصاری نگران تهدید مستقیم ناشی از ظهور پکن بوده اند. این تعجب آور نیست، زیرا مفهوم اصلی نظریه انتقال قدرت آن است که چالش‌های قدرت‌های در حال رشد می‌تواند منجر به بروز جنگ شود. به همین دلیل نسل اول نظریه پردازان انتقال قدرت تمایل داشتند تا بر چگونگی تاثیر توزیع قدرت بر احتمال جنگ و صلح تمرکز کنند: از نظر آنان  تمرکز قدرت در یک هژمون می‌تواند سیستم را تثبیت کند تا زمانی که یک رقیب به قدری قوی شود که بتواند با آن قدرت رقابت کند.
این چارچوب که امروزه در ایالات متحده و چین اعمال می‌شود نتیجه‌ای را نشان می‌دهد. حتی اگر انتقال قدرت به طور کامل رخ ندهد یعنی حتی اگر چین در نهایت دچار رکود شود پکن ممکن است به قدرت اقتصادی و نظامی کافی برای عقب راندن واشنگتن دست یابد و احتمال جنگ را افزایش دهد. 
نظریه پردازان انتقال قدرت استدلال می‌کنند که تعارض صرفا به عنوان پیامد قدرت رو به رشد یک رقیب ظاهر نمی‌شود بلکه به دلیل رابطه رقیب با نظم بین المللی بروز پیدا می‌کند. به طور خاص یک قدرت در حال ظهور ممکن است از ترتیبات بین المللی موجود ناراضی باشد و ممکن است به دنبال کسب قدرت کافی برای تغییر در آن باشد بنابراین، نحوه مدیریت نظم بین الملل توسط قدرت موجود می‌تواند تعیین کند که آیا رقابت به درگیری تبدیل می‌شود یا خیر.
برای درک چرایی این امر لازم است دقیقا درک کنیم که قدرت‌های در حال ظهور می‌خواهند کدام جنبه از نظم موجود و چگونه تغییر کند. اکثر قدرت‌های در حال ظهور کاملاً رویزیونیست (تجدیدنظرطلب) نیستند بلکه تمایل دارند برخی از عناصر نظم بین المللی را دوست نداشته باشند و برخی دیگر از عناصر آن را بپذیرند. توسیدید خود به طور ضمنی به این نکته اشاره کرده بود. از نظر او نه تنها قدرت در حال ظهور آتن بود که به جنگ پلوپونز انجامید بلکه نارضایتی آن از برخی از هنجار‌های فرهنگی و سیاسی که اسپارت پذیرفته بود نیز در این باره تاثیر داشت. توسیدید استدلال می‌کند که برخورد بین کاراکتر ملی اسپارت (درون نگر) و آتن (جسور و جاه و جلال طلب) بر نحوه رویکرد آنان به توزیع قدرت و نظم بین المللی تاثیر گذاشته بود. برای مثال، اسپارت در دفاع از کشور‌های دوست کُند و مردد بود. این امر آتن را جسور کرد تا به یک کشور بی طرف یعنی جزیره ملوس حمله کند و آن را نابود نماید تا قدرت خود را نشان دهد. در روایت دراماتیک توسیدید از مذاکرات آتن و ملوس آتن  اعلام می‌کند که "قوی‌ها آن چه را که می‌توانند انجام می‌دهند و ضعیفان از آن چه باید رنج می‌برند".
در حدود یک دهه گذشته نسل جدیدی از محققان حوزه انتقال قدرت توجه بیش تری به نحوه تعامل قدرت‌های در حال ظهور داشته اند. برای مثال، بریتانیا که مدت‌ها مسلط بود در دهه ۱۸۲۰ میلادی با قدرت گیری واشنتگتن مصالحه کرد، زیرا متوجه شد که  واشنگتن از طریق دکترین مونرو از هنجار‌های موجود تجارت آزاد، قوانین بین المللی و عدم مداخله حمایت می‌کند. در مثالی دیگر چین در تلاش برای تبدیل قدرت اقتصادی به قدرت دیپلماتیک  از طریق بانک سرمایه گذاری زیرساخت آسیایی خود به بخشش و امور خیریه روی آورده است. هم چنین، رقبا برای پذیرفته شدن به عنوان بخشی از باشگاه‌های قدرت بزرگ حاضر شده اند منافع مادی شان را قربانی کنند. برای مثال، ژاپن در کنفرانس دریایی واشنگتن در سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۲ میلادی با محدود کردن ابعاد ناوگان خود موافقت کرد علیرغم آن که پیش‌تر برای تبدیل شدن به یک قدرت دریایی بزرگ تلاش کرده بود. هم چنین، چین علیرغم تلاش هایش برای ایجاد زرادخانه هسته‌ای بزرگتر با امضای معاهده منع جامع آزمایش هسته‌ای در سال ۱۹۹۶ موافقت کرد.
این مجموعه رو به رشد کار‌های نظری بینش‌های مهمی در مورد چگونگی هدایت نظم بین الملل توسط قدرت‌های در حال ظهور مطرح کرده اند: آن قدرت‌ها به جای به چالش کشیدن مستقیم نظم بین الملل تمایل دارند بسیاری از هنجار‌های موجود را بپذیرند برای رد سایر جنبه‌های آن همکاری کنند و نسبت به مواجه شدن با اتهام تلاش برای برانداختن ترتیبات موجود حساس هستند. با انجام این کار آنان یک بازی طولانی را با دو هدف انجام می‌دهند: استفاده از ترتیبات نظم فعلی برای تقویت خیز خود و تضعیف معمار آن نظم تا زمانی که بتوانند به قدرت کافی برای ایجاد نظم جدید دست یابند.
نه تنها این نکته مهم است که قدرت بزرگ چگونه روابط خود را با قدرت در حال ظهور مدیریت می‌کند بلکه هم چنین مهم است که آیا قدرت بزرگ آمادگی تجدید نظر در نظمی که ساخته را دارد یا خیر. تاکنون ایالات متحده از فکر کردن به تغییراتی در نظم بین المللی لیبرال که می‌تواند به کاهش روند زوال آن کمک کند اجتناب ورزیده است. واشنگتن به جای تقویت یا حتی اصلاح نهاد‌های بین المللی موجود نظم بین المللی را بیش از هر زمان دیگری متلاشی‌تر و مناقشه برانگیز ساخته است. چنین فرسایشی در نهاد‌های بین المللی می‌تواند رشد چین را تسریع بخشد و چین را بیش‌تر به سوی چالش با نظم موجود یا حتی تسریع درگیری مستقیم با ایالات متحده سوق دهد.
چین حتی زمانی که به دنبال دور زدن برخی از رویه‌ها و هنجار‌های ثابت می‌باشد باید با آن بازی کند. با این وجود، رهبران آمریکا ممکن است متوجه شوند که این چین است و نه امریکا که قواعد بازی را می‌نویسد.
بازی برای برنده شدن
برای عملی کردن بینش‌های جدیدتر نظریه انتقال قدرت شناسایی آن جنبه از نظم بین المللی لیبرال که چین و دیگر رقبا آن را می‌پذیرند مهم است و نه صرفا جنبه‌هایی که آنان آن را رد می‌کنند. قدرت‌های در حال ظهور اغلب باید عناصر مهم نظم بین المللی را در آغوش بگیرند تا به عنوان یک قدرت مسلط در آینده برسمیت شناخته شوند.
در پایان قرن نوزدهم هم ایالات متحده و هم ژاپن عصر میجی فهمیدند که داشتن و اداره مستعمرات به معنای موقعیت قدرت بزرگ است حتی اگر در مورد ایالات متحده بحث‌های زیادی از نظر اخلاقی، نژادی و اقتصادی در مورد آن وجود داشت. پیامد‌های انجام این کار آن بود که هر دو قدرت در حال ظهور نیاز به تبدیل شدن به یک استعمارگر برای دستیابی به موقعیت را پذیرفتند، زیرا ژاپن امپراتوری وسیعی را به دست آورد و ایالات متحده هاوایی و فیلیپین را ضمیمه خاک خود کرد. رفتار چین امروز مشابه با رویکرد ذکر شده است. طرح ابتکار عمل کمربند و جاده، زیرساخت‌های گسترده و برنامه سرمایه گذاری چین را در نظر بگیرید.
تحلیلگران غربی از بریکس به دلیل "دیپلماسی تله بدهی" انتقاد کرده اند و استدلال می‌کنند که پکن وام‌هایی را به کشور‌های کوچک‌تر در جنوب جهانی به عنوان راهی برای به دست آوردن نفوذ بی رویه بر امور آنان اعطا می‌کند، اما به سختی می‌توان این واقعیت را رد کرد که این ابتکارعمل بر اساس اصول چند جانبه تثبیت شده مبتنی بر نظم بین المللی لیبرال به رهبری ایالات متحده ساخته شده است.
متهم کردن چین و بریکس به تحدیدنظرطلبی نه تنها باعث می‌شود سایرین بتوانند امریکا را به ریاکاری متهم کنند بلکه این تصور را ایجاد می‌کند که ایالات متحده به سادگی قادر به رقابت با چین در اقتصاد جهانی نیست. در این میان اقدامات امریکا ضعیف بوده است. برای مثال، اجلاس سال ۲۰۲۱ دولت بایدن برای دموکراسی با هدف تقویت لیبرالیسم برگزار شد، اما این نشست شامل کشور‌هایی مانند هند و نیجریه بود که امروزه به سختی به عنوان نمونه‌های عمل دموکراتیک در نظر گرفته می‌شوند.  در زمینه اقتصاد ایالات متحده به میزان قابل توجهی اعتقاد دیرینه خود به آزادسازی تجارت را کنار گذاشته است با این وجود حتی به خود زحمت نداده است که استفاده تهاجمی از تعرفه‌ها و سیاست‌های صنعتی را به عنوان بخشی از بازنگری سیستماتیک نظم اقتصادی جهانی در نظر بگیرد.
دوستان بیش تر، قدرت بیش‌تر
دولت بایدن برای مقابله با تهدید  ناشی از هکر‌های چینی و روسی امنیت سایبری را یک اولویت ملی قرار داده با این  وجود نتوانسته همکاری بین المللی گسترده تری از جمله تعیین مقررات و مجازات‌های بین‌المللی برای حملات سایبری ایجاد کند. برای بازسازی واقعی نظم ایالات متحده هم چنین به خرید از سوی متحدان خود نیاز دارد. نظم بین المللی را نمی‌توان به تنهایی توسط یک هژمون ساخت یا بازسازی کرد بلکه برای این منظور به ائتلافی از دوستان و متحدان نیاز است.
جنگ سرد را در نظر بگیرید که می‌توان آن را یک مورد موفقیت‌آمیز از انتقال قدرت توصیف کرد که به درگیری مستقیم بین خود سلطه گران ختم نشد: ایالات متحده در مواجهه با ظهور اتحاد جماهیر شوروی توانست از اتحاد‌های خود برای ایجاد یک اتحاد استفاده کند. نظم بین المللی لیبرال به شیوه‌ای که غرب را تقویت کرد به مهار چالش شوروی کمک کرد. در واقع، تهدید کمونیستی به متحدان و شرکای واشنگتن توجیه روشنی برای حمایت از چنین تلاش‌هایی داد. برعکس امروزه بسیاری از کشور‌ها از تجارت با چین و ایالات متحده خوشحال هستند و می‌خواهند این انعطاف پذیری را حفظ کنند. با این وجود، شراکت در حال ظهور چین با روسیه هنوز شکننده است. جای تعجبی  ندارد که نهاد‌های بین المللی که پکن رهبری آن را بر عهده داشته مانند سازمان همکاری شانگ‌های کشور‌های اوراسیا و بریکس گروهی که توسط برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی تاسیس شده نفوذ محدودی دارند.
با این وجود، همان طور که نظریه انتقال قدرت نشان می‌دهد واشنگتن نمی‌تواند روی موفقیت‌های خود تکیه کند. برای چندین دهه مرکز ثقل سیاست جهانی از غرب دور شده است. چین و هند برای رهبری جهان در حال توسعه رقابت می‌کنند و هر دو به دنبال برجسته کردن شکاف بین جنوب جهانی و غرب بوده اند.
یک انتقال قدرت در راه است: چین هنوز در حال ظهور است و به زودی می‌تواند توانایی تجدید نظر در نظم بین المللی را داشته باشد که در نهایت می‌تواند قدرت بزرگ حافظ وضع موجود را از بین ببرد. این همان کاری است که رقبا پس از قیام انجام می‌دهند. اگر ایالات متحده امیدوار است از بروز این سناریو جلوگیری کند نمی‌تواند به سادگی به رویارویی با چین یا شکایت از نحوه بازی چین تکیه کند.
برچسب ها: آمریکا
پربيننده‎ترين مطالب و خبرها