گروه جامعه: صبح و ظهر و شب ندارد؛ این بچهها همیشه در خیابان هستند؛ نه این که همهشان همیشه در خیابان باشند، نه، اما باز هم خیابان از آنها خالی نمیشود. این گوشهای از صنعت پردرآمد «آشغال جمعکنی» است.
بچههایی که میانگین سنشان به 15 نمیرسد، ولی هر کدام سرقفلی خودشان را در خیابانهای شهر دارند، گاری خودشان را اگر داشته باشند که «نانشان توی روغن است»، اگر نه، هر کسی صبح که بیدار میشود با همان کیسه بزرگی که معمولاً از الیاف پلاستیک است، معمولاً جای دست رویشان مانده، معمولاً گوشه و کنارشان خورده و ساییده شده، راه میافتد که برود سر کار. این بچهها اگر برای یک خریدار مشخص کار کنند، اگر منطقهای که میروند در آن کار کنند دور باشد، اگر تعدادشان بیشتر از دو - سه نفر باشد، اگر صاحب کارشان ماشین داشته باشد، آن وقت همهشان، با کیسههای سپید نایلونی یک شکل، سر صبح جمع میشوند سر قرار، صاحب کارشان با وانت سپیدش آنها را میرساند، مقصد این گروه پنج نفری که همراهشان شدم، محله میرداماد تهران است، سطل آشغالهای تمام خیابان میرداماد و خیابانهای فرعیاش، صبح تا ظهر در اختیار این پسربچههاست.
کار را با هم تقسیم میکنند، پخش میشوند، گاهی دو نفری، خیابانهای فرعی را میگردند، یکی سمت پلاکهای زوج، یکی سمت پلاکهای چپ، تکتک سطلهای بزرگ زباله را میگردند، چه میخواهند؟ نه لباس کهنه و نه کاغذ، بطریهای نوشابه و ظرفهای پلاستیکی را جدا میکنند و ظرفهای فلزی را هم جدا. اگر کیسههای نان خشک را هم ببینند برمیدارند و آنقدر سطلهای آبی و سیاه را میگردند تا ظهر کیسههایی که معمولاً از قدشان هم بلندتر است، کاملاً پر شود و وانت پیکان سفیدی که صبح با آن تا اینجا آمدهاند، برگردد دور میدانی که محل قرارشان است. کیسهها را بار وانت کند و بچهها را هم؛ برمیگردند.
بعضیهایشان بعدازظهر میروند مدرسه، بعضیهای دیگر روز را میگذرانند تا فردا شود و برگردند، بعضیها هم عصر دوباره برمیگردند توی خیابان، همان طرفهای خانه خودشان. با گاری یا بدون آن فرقی نمیکند. برمیگردند که پول بیشتری در بیاورند. میگویند تهران اینطور است، پول روی زمینش ریخته، فقط باید خم شد و جمعش کرد. این بچهها هم همین کار را میکنند؛ خم میشوند، منتها توی سطلهای زباله و پول هم درمیآورند. زبالههای خشک را کیلویی 500 تومان میفروشند. میگویند میشود روزی 20 - 30 هزار تومان. اگر هر روز هفته را کار کرده باشند، جمعهها دیگر توی شهر نمیچرخند: «کارگاهها جمعه تعطیل میکنند، ما هم فوتبال بازی میکنیم»
کارگاهها، همان جاهایی هستند که این زبالههای خشک را از بچهها میخرند و ماشینهای بازیافت پلاستیک دارند که زندگیشان را با آنها میگذرانند. کارشان غیر رسمی است. میخواهم از بچهها عکس بگیرم. به هرکدامشان که میرسم ،میگوید: «دوست ندارم عکسم را بگیری.» با این حال خوشحال و خندانند، همدیگر را با سوت صدا میزنند و برای گفتن اینکه چهکار میکنند، کی بیرون میزنند و کی برمیگردند، حرف را از هم میدزدند. قبل از حرف زدن مدام میگویند «خانم اجازه؟!»: «همین که کاری داشته باشیم، خوبه»، «با خنده: من که صبحها با لگد مامانم بیدار میشم»، «ما همهاش دستامون سیاهه، کتابامون سیاه میشه»،« وقت نمیکنیم بریم خونه لباس عوض کنیم، همینجوری میریم مدرسه»، «فوتبال خوبه، عصرها با بچهها گاهی بازی میکنیم»، «نصف روز بیشتر کار نمیکنیم، پنجشنبه و جمعه هم کار نمیکنیم، ولی باز از بابا و مامانمون بیشتر کار میکنیم»، «کیسههامون رو میکشن، بعد آخر هفته یا آخر ماه پولش رو به بابامون میدن»، «اگه گاری داشتیم برا خودمون کار میکردیم، دیگه هر وقت دلمون میخواست» و ...
اما چیزهای دیگری هم هست که به هم نزدیکشان میکند. توی یکی از همین خیابانها، وقتی یک بطری نوشابه خانواده را که تا نیمه پر بود، از توی سطل آبی زباله درآوردند، سه تایی ایستادند و نوشابه را جرعه جرعه تقسیم کردند، بعد هم بطری سهم کسی شد که آن را پیدا کرده بود. قد بعضی از این بچهها هنوز از سطل آشغالها کوتاهتر است، باید از آن آویزان شوند و تا کمر در آن فرو بروند تا چیزی گیرشان بیاید، از توی سطلهای آشغال غذا برنمیدارند، اما اگر چشمشان به لباسی، یا کیفی که قابل استفاده باشد بیفتد، برش میدارند، «بالاخره شاید به درد یک کسی بخورد.»
یک چیزهایی هم هست که اذیتشان میکند. بوی غذای فاسد و آشغالهای گندیده یا کثیفی تهمانده میوهها و آشغالهایی که گربه کیسهشان را پاره کرده دیگر آزارشان نمیدهد. میگویند: «عادت کردهایم». مایه اذیت شدن چیز دیگریست، یکی از این بچهها که اسمش محسن است و دوازده ساله، میگوید:«مامانهای بچهها، بچههایشان را میترسونن، اگر بچهشون توی خیابون گریه کنه، منو با دست نشون میدن و میگن میدم نمکی ببردت!، بچهها از ما میترسن، بعد بچههایی که ما رو توی خیابون میبینن فرار میکنن، میدوند اون طرف خیابون.»
فقط بچهها نیستند که توی خیابانها آشغال جمع میکنند، آفتاب که میافتد، آشغال جمعکنهایی که شبکارند هم به خیابان میآیند، کمتر با گاری، بیشتر با کیسههای روی دوش، مردان جوان و میانسال، یکیشان که غذایی تعارفی گرم را هم رد میکند، میگوید: «گرسنه نیستم، سر کارم!» آن وقت زود دور میشود تا مجبور نشود به سوال دیگری جواب بدهد و در کوچهای گم میشود. آنهایی که شب کار میکنند هم همان چیزهایی را برمیدارند که بچهها صبح تا شب جمع میکنند، اما شانس با آشغال جمعکنها یار است که سطل آشغالها همیشه پر هستند، ظاهراً ماشینهای شهرداری چندان هم سر موقع سطلهای آشغال را خالی نمیکنند و تازه مردم هم تمام طول روز و شب مشغول تولید زبالهاند.
سازمان مدیریت پسماند شهرداری تهران میگوید هر شهروند تهرانی بطور متوسط سالانه شش برابر وزن خود زباله تولید میکند. متوسط سرانه زباله تولید شده در شهر تهران 320 کیلوگرم در سال و ارزش روزانه زباله تولید شده در آن 180 میلیون تومان است. سرانه تولید روزانه زباله در جهان 250 تا 300 گرم است. این عدد در ایران 600 گرم و در شمال تهران 1200 گرم است. سرانه تولید زباله در مناطق مختلف شهرداری تهران طی یک دوره یک ساله به ازای هر نفر از 21 کیلوگرم در مناطق شهر تهران تا 883 کیلوگرم در منطقه 20 بوده است. زباله تولید شده در شمال شهر تهران طبق مطالعات انجام شده حداقل دو برابر میانگین آن در سطح کشور و چهار برابر استاندارد جهانی است. راست میگویند، پول در تهران ریخته است، برای بعضیها روی زمین، برای بعضیها هم توی سطلهای زباله.