گروه هنري- رسانهها: علیرضا افتخاری ميگويد: بعد از آن اتفاقات با آقای احمدینژاد نه تنها برای من در حوزه اجتماعی تبعات زیادی داشت، بلکه باعث شد بسیاری از هنرمندان این مملکت هم پشت من را خالی کنند.
خوانندهی نامآشناي موسيقي ايران در گفتوگو با هفتهنامه تماشاگران امروز درباره دیدار و در آغوش کشیدن احمدینژاد در سال ۸۹، گفت: از صحنه که پایین میآمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدینژاد بهخاطر شما ایستادهاند و معطل شما شدهاند.» اسمشان یادم رفته که اینفرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و میخواستم بروم. ولی دور و بریهای ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواسشان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدنژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانهای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آنرا هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟
افتخاری در ادامه میافزاید: آقای احمدینژاد جوری خودش را به آغوش من انداخت که انگار من یوسف گم گشته ایشان بودم. یک جوری به من چسبید و من را بوسید و پشتسر هم این اتفاقات را شکل دادند که… بابا بوسیدن یک بار، دو بار… جمله بعدیام را امیدوارم جرات انتشارش را داشته باشید ولی من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانوادهام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد و گفت: «بابا نکن». گفتم نمیتوانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید را ندارم. در ایران که هیچکس حواسش به من نبود و درد دل من را نمیشنید. در خارج از کشور هم یک روز چهره بد بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک هنرمند غیرقابل تحمل بود. سوپر مارکت محل به من جنس نمیفروخت! آرایشگر محل ما میگفت آقا وقتی شما روی این صندلی مینشینید دیگر هیچکس به مغازه من نمیآید و عذرخواهی میکرد و مودبانه میگفت دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمیداد. مردم تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته بودند و امیدوارم این صحبتها به درستی به گوش مردم برسد. حرف آخرم هم این است که آقای احمدینژاد خیر نبینید. آقای ضرغامی خیر نبینید. و قطعاً خیر نخواهند دید. در این موضوع شک ندارم. چون من حقم این نبود. من بعد از ۳۰ سال خواندن با تمام وجود، این حقم بود؟ بعد از سی و خردهای سال این حق من و خانوادهام نبود.
وی در ادامه میگوید: آقای احمدینژاد در این مدت حتی یکبار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان میگویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان میآورم و امیدوارم به گوششان برسد. شما را به جان مادرتان قسم میدهم که به من کمک کنید تا این حرفها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازیها رسیدهام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانهها انعکاس پیدا کند. علیرضا افتخاری دربارهی تبعات اجتماعی این اتفاق تشریح میکند: مدتها کلاه میگذاشتم روی سرم و برای خرید اینور و آنور میرفتم. اگر هم کسی من را میشناخت، برخوردهای اهانتآمیز و زشتی میشد. خوب یادم هست وقتی در فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حدفاصل ده متری من همه مردم از صندلیها بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را مهمانیهای خودشان هم دعوت نمیکردند و میترسیدند بلایی سر بچههایشان بیاید. میگفتند علیرضا تو دوست بیست ساله ما هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان همسر و بچههای ما را مورد توهین قرار میدهند که چرا افتخاری را اینجا راه دادهاید. میگفتند چرا با «رفیق احمدی نژاد» رفت و آمد میکنید!
او ادامه داد: اگر تلویزیون اجازه میداد من ده دقیقه همین صحبتهایی که با شما داشتم را مطرح کنم، شاید تبعات آن اتفاقات اینگونه زندگی من را تحت تأثیر قرار نمیداد. فرزند کوچک من دیگر دانشگاه نرفت و انصراف داد. میگفت به من توهین میکنند و به شدت فضای بدی علیه من در دانشگاه راه افتاده است. روی وایت برد عکس من را میکشیدند و دشنامهای زشتی مینوشتند. دخترم بارها با چشم گریان به خانه آمد. VOA و برنامه پارازیت بیش از بیست بار من را چهره زشت و بد هفته انتخاب کرد و همین اتفاقات بازی را وحشتناکترکرد. این در حالی بود که هیچ اظهارنظر یا حمایتی از سوی همین آقایون داخل کشور از من نشد و معلوم نبود با ادامه این روند چه بلایی سر فرزندان من قرار بود بیاید. مادرم را در اصفهان و در صف نانوایی هل داده بودند. آقای احمدینژاد مرد باشد! خدا آدم را گیر نامرد نیندازد، دوست خوب من. این جملات را با سوز درونم میگویم به شما که امیدوارم حرفهایم رابه دقت منتقل کنید.
این هنرمند موسيقي اصيل ايراني تصریح میکند: اگر یک نفر هم از من دلخور باشد، من قطعاً نمیتوانم کارم را درست انجام دهم. این ناراحتی را که من مسببش نبودم، با این درد دل مفصل که به وضوح دربارهاش گفتم، حتی اگر یک نفر هم اصل موضوع را فهمیده باشد و برایش مشخص شود اوضاع از چه قرار بوده، باز هم برای من خوشایند است. امیدوارم وقتی مردم از قصد من برای خودکشی باخبر میشوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را درک کنند. اگر چهار نفر در محل به شما وخانوادهتان توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که یک ملت علیه من شده بودند و واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی میکردم، همه خوشحال میشدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم هم جلو رفتم. ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم ایران که مبنای دلشان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند.