داریوش احمدیان
سالهاست که در کشور ما برنامههای پنج ساله توسعه نوشته و ظاهراً اجرا میشود اما در عمل با مقایسه شاخصهای توسعه با میانگین جهانی باید اعتراف کنیم که کشوری عقبمانده هستیم. مشکل کجاست و به چه دلیل هر چه برنامه مینویسند به جای آنکه اثری از توسعه را شاهد باشیم عقبگرد را شاهدیم؟ آیا مسئله ساختار مدیریتی کشور است؟ الگوی اقتصادی مد نظر مدیران واجد اشکال است و ما را به سر منزل مقصود نمیرساند؟ مجریان در هنگام اجرای برنامههای توسعه بی توجهی نشان میدهند و بر مدار توسعه در حال حرکت نبوده و نیستند؟ خودِ برنامههای توسعه غیرعلمی و ناکارآمد نوشته میشود؟
به نظر میآید بتوان همه این موارد و مسائلی دیگر را از علل اصلی عدم توسعه و عقبماندگی کشور دانست اما شاید مشکل کلانتری که با آن روبروییم آن جاست که اساساً تفکر مدیران و تصمیمگیران تفکری توسعهمحور نیست. مشکل بیشتر از آن که در تدوین برنامهها و یا اجرای آنها باشد در تفکر تصمیمگیران است.
تاکید متفکران عرصه توسعه همچون دکتر محسن رنانی به این نکته که توسعه از مدرسه آغاز میشود دقیقا به همین موضوع بازمیگردد که مسئله اول و گام نخست حرکت در مسیر توسعه وجود تفکر توسعهمحور در بین مدیران است و این تغییر نگاه و اندیشه میباید در مدرسه شکل بگیرد. شاید لازم است موضوع دوتابعیتیها را که هر چند وقت یک بار به نقل محافل سیاسی و رسانهای تبدیل میشود را هم از این زاویه بنگریم.
در نگاه ضد توسعه و هنگامی که مدیران از تفکر توسعهمحور برخوردار نیستند ملیت و تابعیت عاملی تعیین کننده در هر تصمیم و برداشتن هر گامی در عرصه مدیریت است. ضد توسعهها با تاکید بر مرزهای جغرافیایی و بی توجه به لزوم همکاریهای بینالمللی ابتدا بر سر راه ارتباط با سایر کشورها سنگاندازی میکنند و سپس ایرانیان دو تابعیتی و مهاجر را با هر سطحی از مهارت و نخبگی حذف کرده و بر سر راه بازگشت آنان به ایران انواع موانع را ایجاد میکنند.
گام نهایی این پروژه نیز تزریق نیروهای فاقد علم و مهارت کافی به مراکز تصمیمگیر است، نیروهایی که بر اساس ایدئولوژی انتخاب شده و علم و مهارت لازم برای حرکت دادن قطار کشور به سمت توسعه را ندارند. کوتاه سخن آنکه میتوان ریشه ابراز دلواپسیها از همکاریهای بینالمللی، حضور شرکتهای خارجی در اقتصاد ایران، دوتابعیتیها و... را در همین فقدان تفکر توسعه در ساختارهای تصمیمسازی و تصمیمگیری کشور جستجو کرد.