امیرعلی نصرالهزاده
انتخابات مجلس گذشته را به خاطر بیاوریم. مردم در همبستگی با اصلاحطلبان کمکاری نکردند. به یک «تکرار میکنم» و به امید فردایی بهتر، لیستی از نمایندههای ناشناخته را به مجلس فرستادند. به گمان ما در آن زمان، این حرکت دسته جمعی برای تقویت منطق اصلاح و اعتدال در اداره کشور نشانه بلوغ جمعی و سیاسی میلیونها ایرانی بود، اما امروز حتی خود اصلاحطلبان نیز معترف به شکست آن حرکت دسته جمعیاند.
خاتمی پیشتر گفته بود که دیگر مردم چندان وقعی به حرفش نمینهند. به تازگی هم یادآوری کرده که در عمل خیلی از وعدههای اصلاحطلبان تحقق نیافته و میبایست به این خاطر به مردم پاسخگو باشند. ظاهرا در واکنش به همین کارنامه غیر قابل قبول، پیشنهاد کرده حتی اگر معدودی نامزد دور از فساد و با شهامت از فیلتر نظارت استصوابی گذشتند، باید در انتخابات شرکت کرد، اما به باور ما مشکل اساسی اصلاحطلبان چیز دیگری غیر از شهامت و فسادستیزی است. برای توضیح آن باید از خود بپرسیم از رآی دادن به علی مطهری، یکی از باشهامتترین نمایندههای پاکدست لیست امید چه به دست آوردهایم؟
مواضع علی مطهری در مورد حجاب، آزادیهای اجتماعی و «اوجب واجبات» هرگز بر کسی پوشیده نبود؛ اما امید به قانونگرایی و فسادناپذیری او باعث شد تا از مصادیق بارز سیاست «بد و بدتر» شناخته شود. در عمل نیز مواضع و پیگیریهای جناب مطهری در مواردی چون حصر...، رد صلاحیت مینو خالقی و حتی دخالت نظامیان در سیاست خارجی، بهتر و شجاعانهتر از تمامی اصلاحطلبان بود؛ اما دستاوردهای نهایی ایشان را میتوان عملا در «هیچ مطلق» خلاصه کرد، هرچند آسیبهایشان ابدا صفر نبود!
در واقع، قرار بود ما چشم بر نقاط منفی کارنامه مطهری بپوشیم و به نقاط مثبت آن امیدوار بمانیم. یعنی از مواضع ایشان در مورد حجاب، گشت ارشاد، حقوق زنان و آزادیهای اجتماعی بگذریم، تا از «بدتر»هایی چون تداوم حصر، سرکوب فعالیتهای سیاسی و مدنی و صنفی و دانشجویی، افزایش رانتخواری و مفاسد آقازادههای ژن خوب و البته رد صلاحیتهای سلیقهای شورای نگهبان در مواردی چون مینو خالقی در امان باقی بمانیم. اما در عمل، همه چیز اساسا وارونه شد. در تمامی آن مواردی که امید میرفت عملکرد امثال مطهری مثبت واقع شود هیچ گشایشی حاصل نشد، اما در همان نقاط منفی کارنامه ایشان، مواضع متحجرانهشان به مصداق «قوز بالاقوز» بر گرده جامعه مدنی فشار مضاعفی وارد کرد!
از نظر ما این وضعیت توضیح سادهای دارد. از مدتها پیش یک رویکرد در جریان اصلاحطلبی معتقد بود تغییرات و اصلاحات مورد نظر تنها با کسب کرسیهای قدرت میسر است. در مقابل، نظرگاه دیگر و البته مشهوری چون فشار از پایین، چانهزنی از بالا وجود داشت که معتقد بود تحقق مطالبههای اساسی بدون فشار مردمی و حرکتهای جنبشی ممکن نخواهد بود. در سالهای پایانی دهه هفتاد اصلاحطلبان موفق شدند تمامی مناسب انتخابی کشور، اعم از دولت و مجلس و شورا را یکسره قبضه کنند، اما عملا در تحقق وعدههای خود و مطالبات جامعه با شکست مواجه شدند.
پس از آن تجربه تلخ که به دلسردی عمومی و در نتیجه ظهور چهرهای چون احمدینژاد ختم شد، توقع میرفت که نظرگاه اول به کلی حذف و بایگانی شود و اصلاحطلبان هرچه بیشتر بر قدرت تحرکات اجتماعی متکی شوند. توقعی که البته در عمل وارونه رخ نمود. یعنی اصلاحطلبی دهه نود، هرچند که مشروعیت و آرای خودش را با تکیه بر جنبش سبز به دست میآورد، اما به سیاستها و چهرههایی تقلیل یافته که بیشترین تلاش خود را صرف بازگرداندن شهروندان به خانه و دور ساختن جامعه از مشارکت فعال و اعمال فشار سیاسی به کار میبندند.
این گروه همانهایی هستند که امروز در مجلس و شوراها برای حفظ صندلی .....از عهده تعویض نام یک خیابان هم برنمیآیند. همین گروه، از حضور و مطرح شدن مطالبات اساسی مردم میهراسد چرا که بدون یک جنبش اجتماعی حتی باشهامتترین و سالم ترین چهرههایش توان پیشبرد مطالبات اساسی را ندارد و حاکمیت به صورت قانونی و غیرقانونی مسیر اصلاحات اساسی را بر روی ایشان بسته است. به علاوه، از پیوستن به جنبشهای مردمی و هدایت آنها امتناع میکند زیرا منافع خود را زیر تیغ نظارت استصوابی از دست خواهد داد.
بدین ترتیب مجموعهای که خاتمی مستقیما مسئول انتخابشان است، یکی از مهمترین و مترقیترین تئوریهای اصلاحطلبانه را قربانی منافع خود کردند. اصلاحات را که ترکیبی از جنبشهای اجتماعی و رقابتهای انتخاباتی بود، به معرکهای تکراری و خسته کننده از بد و بدتر تقلیل دادند که هر روز تشخیص بد و بدترش سختتر میشود. نسلهای مختلفی از جامعه به این نتیجه میرسد که در عمل هیچ یک از مطالباتشان با اهدای قدرت به اصلاحطلبان برآورده نخواهد شد.
* انتشار مواضع و دیدگاهها، لزوما مواضع سایت نیست