گروه سیاسی: جلال جلالیزاده (نماینده سابق مجلس) در یادداشتی نوشت: حوادثی که در این سالها در کشور ما چه اختیاری و یا اجباری رخ داده است، اظهار نظر درباره مسائل مهم کشور را با نوعی ابهام و اشکال آمیخته است. البته شکی در همکاری و همفکری همهی نیروها و گروهها در پیروزی انقلاب نیست اما چرا هرچه زمان میگذرد ما شاهد پیاده شدن افراد و یا پیاده کردن افراد و گروهها از قطار انقلاب هستیم؟ پرسشی است که پاسخ آن سهل و ممتنع است. سهل از آن جهت که تضاد منافع و قدرتطلبی راه را بر فضای گفتگو و تسامح میبندد و از سوی دیگر ممتنع است. مگر میشود که دوستان و رفقای دیروز به مخالف و معاند امروز تبدیل شوند؟
در بخش دیگری از این یادداشت آمده است: اصلاحطلبان که خود را صاحب انقلاب و مالک و فرزند نظام میدانستند و از هرگونه تلاشی برای حفظ آن در صحنههای مختلف خودداری نمیکردند چنان سرگرم و غوطهور در رویاهای خویش بودند که ناگاه دیدند سنگرهایشان یکی پس از دیگری ... فتح شده و نه تنها حکم اخراج و تخلیهی مراکز و مکانهای آنان صادر شده بلکه تهمت نامشروع بودن و فرزندخواندگی آنان هم صادر شده است. آری امروز وضعیت اصلاح طلبان از مالکیت و قرابت و مشروعیت به اینجا رسیده و چنان رقیب فضا را در دست گرفته و بمباران تبلیغاتی را شروع کرده که برخی باورشان شده و تصور میکنند که غاصبان منزل، مالک حقیقی بوده و از سر لطف و مرحمت تاکنون ضمن راندن اجازه تردد در اطراف منزل را داده اند. آری اصلاحطلبان بسیار خوش درخشیدند اما عدم سازماندهی مردم و عجول بودن و منفعتطلبی و فرصتطلبی برخی از افراد و فراهم نشدن فضای ذهنی و فکری درجامعه و نبودن همدلی واخلاص در بین برخی اصلاح طلبان ونیز عادت نکردن مردم به فعالیتهای حزبی و تشکیلاتی و کشیدن مردم به پای صندوقهای رأی بدون داشتن هیچ شرط یا پیش شرطی و عدم همراهی مجلسها با دولتها منجر به سیکل معیوبی شد که هم اصلاح طلبان ازگردونه ی قدرت خارج شدند و هم توسعه نیافتگی وسیعتر شد. من نمیدانم فلسفهی حضور دکتر معین و مهرعلیزاده در انتخابات ریاست جمهوری براساس کدام تحلیل سیاسی بود؟ و یا شتابزدگی در حمایت از روحانی پس از دوران سیاه احمدینژاد چه نفعی به حال مردم و اصلاح طلبان داشت؟ جمع معدودی که مرکزنشین هستند و خود را عقل کل میپندارند فکر میکنند که همهی مقدرات با پنجهی رنگین آنها عملی میشود و با تصمیمهای نسنجیده موجب میشوند که روز به روز وضعیت بغرنجتر شود.
اکنون که هر روز دایرهی انتخاب تنگتر میشود و بازوی انتخاب و اراده ی مردم ضعیفتر میگردد چرا باید اصلاحطلبان خودشان به این نقشهها کمک کنند و از مردم دور شوند؟ چرا نباید اصلاحطلبان تصمیم قاطعی در راستای دفاع از حقوق مردم نگیرند؟ آیا حضور عدهای معدود که دراین سالها چنان نقشی نداشتهاند و موجب شده که کل اصلاحات به پای آنان هزینه شود این ارزش را دارد که پایگاههای مردمی از دست داده شود؟ اصلاحطلبان نباید با سکوت خود در مقابل انحصارطلبان و قانونشکنان که با استفاده از قدرت و قهر آنان را از قطار پیاده میکنند و اتهام فرزندخواندگی و نامشروعیت را به آنان میزنند سکوت کنند...