علیرضا مستوفی
وندی شرمن در قسمتی از کتاب Not for the Faint of Heart: Lessons in Courage, Power, and Persistence بخشی از مذاکراتش با عباس عراقچی تعریف میکند:
* عباس عراقچی در نگاه وندی شرمن:
۱-عباس عراقچی مسلط به زبان انگلیسی و کارشناس جزئیات فرایند تولید سوخت هستهای
۲-مذاکره کنندهای با آرامش فولادین
۳-آگاه و متعهد به انقلاب و سرسخت در مذاکره
* دلیل اشکهای وندی شرمن:
سرسختی عباس عراقچی در مذاکرات و پافشاری برای گرفتن امتیاز بیشتر، تنها علت اشکهای وندی شرمن بود.
شرمن در این باره میگوید:
با آنها پس از روزها توافق کردیم ولی درست در لحظه آخر ایرانیها امتیازات بیشتری میخواستند:
«آنها با خودشان میگفتند حالا که به شما چیزی را که میخواستید دادهایم، حالا نوبت شماست که چیزی را که از ما گرفتهاید به ما پس بدهید.»
* واقعیت مذاکرات وندی شرمن با عباس عراقچی
۱-عراقچی به زبان انگلیسی مسلط بود و کارشناس جزئیات فرایند تولید سوخت هستهای به شمار میرفت، بیش از هر چیز به آرامشی فولادین و مصمم مجهز بود که برای ما که در آن سوی میز نشسته بودیم میتوانست بسیار آزار دهنده باشد.
۲-تفاوت میان عراقچی و تخت روانچی، این بود که عراقچی در روزهای نخست انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، زمانی که آیتالله روحالله خمینی شاه را سرنگون کرد، حضور داشت و از این رو، از اعتبار انقلابی بهتری برخوردار بود. از سوی دیگر، روانچی به ظریف نزدیکتر بود و نظر او برای به نتیجه رساندن توافق حیاتی بهشمار میرفت. هر دو به یک اندازه آگاه و متعهد به انقلاب بودند و سرسختی خود را همچون نشان اعتبار بر سر داشتند.
۳-عراقچی قبل از پرداختن به جزئیات قطعنامه گفت که نکته دیگری وجود دارد که میخواهد در مورد آن صحبت کند. او شروع به بحث در مورد موضوعی کرد که قبلاً حل شده بود. این یک ویژگی همیشگی در شیوه مذاکره ایرانیان بود، درست لحظهای که به نظر میرسید به توافق رسیدهایم، ناگهان چیزی دوباره مطرح میشد و آب را گلآلود میکرد. آنها با خودشان میگفتند حالا که به شما چیزی را که میخواستید دادهایم، حالا نوبت شماست که چیزی را که از ما گرفتهاید به ما پس بدهید.
۴-در آن لحظه دیگر صبرم تمام شده بود. با توجه به توافقی که در آستانه آن قرار داشتیم، اهمیت موضوع بسیار بالا بود. با در نظر گرفتن تمام آنچه پشت در اتاق مذاکره در جریان بود و با توجه به کاری که همه ما برای رسیدن به این نقطه انجام داده بودیم، این حقهی دقیقه آخری مرا دیوانه کرد. شروع به صحبت با صدای بلند کردم و گفتم:
"عباس، بس است،" شروع کردم. "شما همیشه بیشتر میخواهید. اینجا هستیم، از مهلت ضرب العجل گذشتهایم، با کنگرهای که به زودی به تعطیلات میرود مواجهیم..." میتوانستم حس کنم که صدایم بلند شده است، عصبانیتم نسبت به تمایل ایرانیها برای بازیهای تاکتیکی در این لحظه بیشتر شده بود و نا امید شده بودم و اشک در چشمانم حلقه زد. این اولین بار نبود که چنین اتفاقی برایم میافتاد، اما مطمئناً آزاردهندهتریناش بود. نمیدانم در کجای سیستم عاطفیام سیمهای خشم و اشک به هم وصل میشوند. زنان خیلی زود در زندگی یاد میگیرند که عصبانیت از نظر اجتماعی قابل قبول نیست، بنابراین شاید غریزه بقا احساس دیگری را برای پنهان کردن خشمم وارد بازی میکند. به هر حال، کاری جز نادیده گرفتن اشکهایی که روی صورتم سرازیر میشد و پیشرفتن نمیتوانستم انجام دهم. به ایرانیان از عصبانیت خودم گفتم و اینکه تاکتیکهای آنها برنامههای مرا کاملاً متوقف کرده است.
۵-من هرگز برنامهریزی نکرده بودم که با عصبانیت و اشک ریختن، عراقچی یا هر رقیب دیگری را عقب برانم. توقع نداشتم با یک نطق شخصی، آنها را از موضعشان منصرف کنم
با این حال، عصبانیت با صداقتم و واقعی بودن آن لحظه، تأثیری عمیق گذاشت. در این مذاکره همه چیز در خطر بود؛ جانهایی که در یک جنگ هستهای تلف میشدند، بله، اما حقیقتاً زندگی تکتک ما و تمام دستاوردهایمان نیز در خطر بود. بعد از سکوت طولانی، عراقچی اعتراضی را که مطرح کرده بود، کنار گذاشت.