محمدعلی جبرئیلی
نلسون ماندلا کیست؟نام اصلی وی نِلسون رولیهلاهلا ماندِلا است که متولد ۲۶ تیر ۱۲۹۷ خورشیدی برابر با ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸در افریقای جنوبی است. وی نخستین رئیس جمهور آفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد. او پیش از ریاست جمهوری از فعالان برجسته مخالف آپارتاید در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود. او به خاطر دخالت در فعالیتهای مقاومت مسلحانه مخفی محاکمه و زندانی شد. مبارزه مسلحانه، برای ماندلا، آخرین راه چاره بود؛ او همواره پایبند به عدم توسل به خشونت بود. ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد، مشهورترین چهره مبارزه علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی شد. ماندلا پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلحطلبی را در پیش گرفت، و این امر منجر به تسهیل انتقال آفریقای جنوبی به سمت دموکراسیای شد که نماینده تمامی اقشار مردم باشد.
ماندلا پس از دریافت جوایزی در طول چهار دهه، هم اکنون یک چهره سرشناس دولتمرد است که همچنان در مورد مسائل مهم عقاید خود را ابراز میدارد. او را در آفریقای جنوبی اغلب تحت عنوان مادیبا میشناسند، این عنوان افتخاری را بزرگان خاندان ماندلا به وی دادهاند. این عنوان دیگر مترادف با نام نلسون ماندلاست. بسیاری از مردم آفریقای جنوبی نیز به نشانه احترام وی را 'مخولو' (پدربزرگ) صدا میزنند.
ماندلا در یک خانواده تمبو در روستای کوچک از استان کیپ از اتحادیه آفریقای جنوبی به دنیا آمد. پدر ماندلا، گادلا هنری مپهاکانییسوا، عضو شورای سلطنتی مردم تمبو بود، او از زمان تولد این مقام را به ارث برده بود و ماندلا نیز قرار بود چنین مقامی را به ارث ببرد. پدر ماندلا نقشی اساسی در به سلطنت رسیدن جونگینتابا دالیندیبو در تمبو داشت، دالیندیبو نیز پس از مرگ گادلا با به فرزندی گرفتن ماندلا به صورت غیر رسمی این لطف وی را جبران کرد. در مجموع، پدر ماندلا چهار همسر داشت، که از این تعداد در مجموع سیزده فرزند (چهار پسر و نه دختر) داشت. ماندلا از همسر سوم پدرش به دنبا آمد.
ماندلا در هفت سالگی، نخستین عضو خانواده خود بود که به مدرسه پا گذاشت، وی در مدرسه توسط معلمش با تبعیت از نام هوراسیو نلسون دریاسالار انگلیسی «نلسون» نام نهاده شد. پدر رولیهلاهلا وقتی وی نه ساله بود در نتیجه بیماری سل درگذشت، و جونگینتابا، نایب السلطنه سرپرستی وی را بر عهده گرفت. ماندلا در نوزده سالگی، در سال ۱۹۳۷، به هلدتون، دانشکده وسلی در فورت بیوفورت که بیشتر خانواده سلطنتی در آن مشغول به تحصیل بودند عزیمت کرد، و به ورزشهای بوکس و دو و میدانی علاقهمند شد. پس از شرکت در کنکور، او شروع به تحصیل در مقطع کارشناسی علوم انسانی در دانشگاه فورت هار کرد، او در این دانشگاه با اولیور تامبو، آشنا شد و آنها تبدیل به دوست و همکار پایداری شدند.
ماندلا در پایان سال اول تحصیلات خود، در تحریم شورای نمایندگی دانشجویان که در اعتراض به سیاستهای دانشگاه انجام گرفت شرکت کرد، و پس از آن از فورت هار اخراج شد. کمی پس از آن، جونیگنتابا به ماندلا و جاستیس (پسر نایب السلطنه که وارث تاج و تخت بود) اعلام کرد که قصد دارد برای هر دوی آنها مراسم ازدواج ترتیب دهد. هر دو مرد جوان با ناراحتی از این مساله به جای آنکه ازدواج کنند، تصمیم گرفتند راحتی قلمرو نایبالسلطنه را رها کرده و به تنها جایی که امکانش بود بگریزند: ژوهانسبورگ. ماندلا به محض ورود به ژوهانسبورگ، به عنوان نگهبان معدن شروع به کار کرد. اما، بلافاصله پس از آنکه کارفرمای وی پی برد که ماندلا پسر ناتنی نایبالسطنهاست که از خانه گریخته وی را اخراج کرد. پس از آن ماندلا به لطف ارتباطی که با دوست و همکار خود والتر سیسولو داشت به عنوان منشی یک شرکت حقوقی شروع به کار کرد. ماندلا در حین کار، تحصیلات خویش را به صورت مکاتبهای در دانشگاه آفریقای جنوبی (UNISA) به اتمام رساند، و پس از آن شروع به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه ویتواترسرند کرد. ماندلا در این مدت در شهرکی به نام الکساندرا زندگی میکرد.
فعالیت سیاسیپس از آنکه حزب ملی گرا که اکثریت اعضای آن را آفریکانسهای طرفدار سیاست جدایی نژادی آپارتاید تشکیل میدادند در انتخابات ۱۹۴۸ پیروز شد، ماندلا در مخالفت کنگره ملی آفریقا در سال ۱۹۵۲ و مبارزات کنگره خلق در سال ۱۹۵۵، که اتخاذ منشور آزادی توسط آن برنامه بنیادین آرمان ضد آپارتاید را فراهم میکرد نقشی اساسی داشت. در این زمان، ماندلا و همکارش اولیور تامبو شرکت حقوقی ماندلا و تامبو را مدیریت میکردند، و خدمات حقوقی رایگان یا ارزان قیمت در اختیار آن دسته از سیاهانی که قادر به برخورداری از نمایندگی قانونی نبودند قرار میدادند.
ماندلا که در آغاز طرفدار مبارزه عمومی غیر خشونت آمیز بود، در ۵ دسامبر ۱۹۵۶ به همراه ۱۵۰ تن دیگر دستگیر شده، و متهم به خیانت شد. محاکمه به اتهام خیانت از ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۱ ادامه یافت، و همگی آنان تبرئه شدند. از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۹ با روی کار آمدن طبقه جدیدی از فعالان سیاهپوست (آفریکانیست) در شهرکها که خواستار اتخاذ تدابیر جدیتری علیه رژیم حزب ملیگرا بود، فعالیت کنگره ملی آفریقا با اختلالات زیادی همراه بود. رهبران کنگره ملی آفریقا یعنی آلبرت لوتولی، اولیور تامبو و والتر سیسولو نه تنها احساس میکردند که تحولات با سرعت زیادی در حال رخ دادن است، بلکه رهبری خود را نیز در خطر میدیدند. درنتیجه آنان در تلاش برای جلب موقعیتی بهتر از آفریکانیستها بر آن شدند که موقعیت خود را از طریق اتحاد با احزاب سیاسی کوچک سفیدپوست، رنگین پوست و سرخپوست بهبود بخشند.
پس از آن ماندلا پنهانی کشور را ترک کرد و با رهبران آفریقا در الجزایر و دیگر نقاط دیدار کرد. ماندلا که از پی بردن به عمق حمایت از کنگره پان آفریکانیست و عقیده عموم مبنی بر آنکه کنگره ملی آفریقا یک انجمن کوچک وابسته به قبیله خهوسا و تحت کنترل سفیدپوستان کمونیست قرار دارد شگفت زده شده بود، به آفریقای جنوبی بازگشت و مصمم شد تا بخش ملی گرای آفریقا را در اتحاد کنگره تقویت کند. تصور بر این است که بحث ماندلا با رهبران کمونیست بر سر این مساله منجر به خیانت متعاقب آن به ماندلا و دستگیری وی در نزدیکی هوویک شد.
دستگیری و زندانی شدندر سال ۱۹۶۱، ماندلا رهبری اومخونتو وسیزوه (به معنای «نیزه ملت»، و نیز با علامت اختصاری “MK”) شاخه نظامی کنگره ملی آفریقا (ANC) را که خود یکی از بنیانگذاران آن بود بر عهده گرفت. او مبارزات خرابکاری علیه اهداف نظامی و دولتی را رهبری کرده، و طرحهایی تدوین کرد تا در صورتی که خرابکاری نتوانست به آپارتاید خاتمه دهد به جنگ چریکی متوسل شود ماندلا همچنین در خارج از کشور مبادرت به جمعآوری کمکهای مالی برای MK کرد، و در دیدار با برخی از دولتهای آفریقا ترتیباتی برای آموزش شبه نظامی داد.
در ۵ اوت ۱۹۶۲، ماندلا پس از هفده ماه گریز دستگیر شده و در دژ ژوهانسبورگ زندانی شد. ویلیام بلوم، یکی از کارکنان سابق وزارت امور خارجه آمریکا، گفتهاست سازمان سیا محل اختفای ماندلا را به پلیس اعلام کرده بود. سه روز بعد، در حضور ماندلا در دادگاه وی متهم به رهبری اعتصاب کارگران در سال ۱۹۶۱ و ترک غیرقانونی کشور شد. در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۲، ماندلا به پنج سال زندان محکوم شد. دو سال بعد در ۱۱ ژوئن ۱۹۶۴، به اتهام شرکت ماندلا در کنگره ملی آفریقا (ANC) برای وی حکم دیگری صادر شد.
ماندلا در بیانیه خود که از جایگاه متهم در آغاز جلسه دفاع خود در محاکمه ۲۰ آوریل ۱۹۶۴ در دیوان عالی پرتوریا بیان کرد، به تبیین دلیل توسل کنگره ملی آفریقا به استفاه از تاکتیک خشونت پرداخت. بیانیه وی نشان میداد که چگونه کنگره ملی آفریقا تا پیش از قتلعام شارپویل سالها از طریق صلحآمیز به دنبال مقابله با آپارتاید بودهاست.. او در دادگاه گفت: «در طول زندگیام خود را وقف مردم آفریقا کردهام. با استیلای سفیدپوستان مبارزه کردهام، و با استیلای سیاهان نیز مبارزه کردهام. به دنبال آرمان جامعهای آزاد و دموکراتیک که همه بتوانند در آن در توازن و با فرصتهایی برابر زندگی کنند بودهام. این آرمان من است که امیدوارم با آن زندگی کرده و بدان دست یابم. اما اگر نیاز باشد آمادهام برای این آرمان بمیرم.»
امادر تاریخ ۱۲ ژوئن ۱۹۶۴ دادگاه وی و دوستانش را محکوم به حبس ابد کرد. از جمله موارد اتهامات آنان میتوان از این موارد نام برد: شرکت در اقدامات نظامی، خصوصا چهار مورد اتهام خرابکاری، که ماندلا همه آنها را پذیرفت، و توطئه برای کمک به دیگر کشورها در جهت حمله به آفریقای جنوبی، که ماندلا این اتهام را نپذیرفت. ماندلا در جزیره روبن زندانی شد و از بیست و هفت سال زندان متعاقب آن هیجده سال را در این زندان به سر برد. در این زندان بود که ماندلا زندگینامه خود را، تحت عنوان راه طولانی آزادی نوشت.
آزادیماندلا تا فوریه ۱۹۹۰ که تلاش کنگره ملی آفریقا و مبارزات بینالمللی با شعار «نلسون ماندلا را آزاد کنید!» منجر به آزادی وی شد همچنان در زندان باقی ماند. فردریک د کلرک رئیس جمهور نیز همزمان دستور آزادی ماندلا، و پایان ممنوعیت فعالیت کنگره ملی آفریقا را صادر کرد. ماندلا در روز آزادی خود یعنی ۱۱ فوریه ۱۹۹۰، به ایراد سخنرانیای خطاب به ملت پرداخت. وی همزمان با اعلام پایبندی خود به صلح و آشتی با اقلیت سفیدپوستان کشور، به وضوح اعلام کرد که مبارزه مسلحانه کنگره ملی آفریقا هنوز به پایان نرسیدهاست.
ریاست کنگره ملی آفریقا و ریاست جمهوری آفریقای جنوبی
نخستین انخابات دموکراتیک آفریقای جنوبی که در آن همه افراد میتوانستند شرکت کنند در تاریخ ۲۷ آوریل ۱۹۹۴ برگزار شد. کنگره ملی آفریقا اکثریت را در انتخابات به خود اختصاص داد، و ماندلا، به عنوان رهبر کنگره ملی آفریقا، به عنوان نخستین
او را در آفریقای جنوبی اغلب تحت عنوان مادیبا میشناسند، این عنوان افتخاری را بزرگان خاندان ماندلا به وی دادهاند. این عنوان دیگر مترادف با نام نلسون ماندلاست. بسیاری از مردم آفریقای جنوبی نیز به نشانه احترام وی را 'مخولو' (پدربزرگ) صدا میزنند.
رئیس جمهور سیاهپوست کشور برگزیده شد، و در دولت اتحاد ملی دکلرک از حزب ملیگرا به عنوان معاون رئیسجمهور برگزیده شد.
ماندلابه عنوان رئیسجمهور از ماه می۱۹۹۴ تا ژوئن ۱۹۹۹، رهبری انتقال از فرمانروایی اقلیت و آپارتاید را بر عهده داشت، و به خاطر حمایت از صلح ملی و بینالمللی تحسین بینالمللی را به دست آورد. اما، خصوصا زمانی که آفریقای جنوبی در سپتامبر ۱۹۹۸ و در زمان ریاستجمهوری وی به لسوتو حمله کرد، انتقاداتی از دولت وی به عمل آمد.
زمانی که آفریقای جنوبی میزبانی جام جهانی راگبی ۱۹۹۵ را بر عهده داشت، نلسون ماندلا اتباع غیر سفیدپوست آفریقای جنوبی را به حمایت از تیم اتحادیه ملی راگبی آفریقای جنوبی که پیش از آن مورد نفرت همگان بود دعوت کرد. پس از آنکه تیم اسپرینگبوک با پیروزی بر نیوزیلند به قهرمانی رسید، ماندلا با پوشیدن لباس اسپرینگبوک جام قهرمانی را به کاپیتان سفید پوست این تیم، فرانکو پینار اهدا کرد. این اقدام ماندلا گامی مهم در راستای برقراری آشتی میان سیاهان و سفیدپوستان آفریقای جنوبی محسوب شد.
بازنشستگیماندلا در سفر خود به کانادا در سال ۱۹۹۸، به سخنرانی در جمع ۴۵٬۰۰۰ دانشآموز در اسکایدوم در شهر تورونتو پرداخت و مورد استقبال آنان قرار گرفت. در سال ۲۰۰۱، او نخستین فرد زندهای نام گرفت که به عنوان شهروندی افتخاری کانادا برگزیده شد (تنها فردی که پیش از وی این عنوان را به دست آورده بود رائول والنبرگ، بود که پس از مرگ به چنین عنوانی دست یافته بود). در تابستان ۲۰۰۱، بیماری سرطان پروستات ماندلا شناسایی و درمان شد. وی در طول هفت هفته درمان شد.
در سال ۲۰۰۳، ماندلا طی چند سخنرانی از سیاست خارجی دولت جرج دبلیو بوش انتقاد کرد، و اعلام کرد که جرج دبلیو بوش در مورد مساله جنگ عراق و در قضیه عدم متابعت از سازمان ملل متحد و دبیر کل آن کوفی عنان ممکن است انگیزههای نژادپرستانه داشته باشد. «آیا این به این خاطر است که دبیر کل سازمان ملل متحد یک سیاهپوست است؟ آنان هیچگاه در زمانی که دبیرکل سازمان ملل متحد سفیدپوست بود چنین اقداماتی انجام نمیدادند» این اظهارات ماندلا حتی در میان برخی از طرفداران وی نیز، اعتراضاتی را به همراه داشت. بعدها در همان سال، او به حمایت از ۴۶۶۶۴ بنیاد خیریه ایدز که نام آن از روی شماره زندان وی انتخاب شده بود، پرداخت.
ماندلا در ژوئن ۲۰۰۴، در ۸۵ سالگی، اعلام کرد که از زندگی سیاسی کنارهگیری خواهد کرد. سلامتی وی رو به وخامت نهاده بود و وی میخواست زمان بیشتری را در کنار خانوادهاش سپری کند. اما وی مبارزه علیه ایدز را از این مساله مستثنی کرده بود. او در ژوئیه ۲۰۰۴، به بانگکوک پرواز کرد تا در پانزدهمین کنفرانس بینالمللی ایدز سخنرانی کند. پسر او، ماکگاتو ماندلا، در ۶ ژانویه ۲۰۰۵ در نتیجه ابتلا به ایدز درگذشت. در ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۴، شهر ژوهانسبورگ با اعطای نشان آزادی شهر در جشنی اورلاندو، سووتو بالاترین نشان افتخار خود را به ماندلا اعطا کرد.
ماندلا کتابها و مقالات متعددی منتشر کرده است. خاطرات وی با نام راه دشوار آزادی با ترجمه مهوش غلامی به فارسی ترجمه شده است. آخرین کتاب در مورد وی با نام انگلیسی Conversation with Myself - "خودگوئیهاي من"- که در سال ۲۰۱۱ از سوی بنیاد ماندلا مشتمل بر ناگفتههاي زندگی وی انتشار یافته در سال ۱۳۹۰ در زبان فارسی با عنوان پندارها و گفتارهابا ترجمه علیاکبر عبدالرشیدی انتشار یافته است.
مسایل جانبیماندلا علاقه زیادی به پارچههای نقشدار دارد. او حتی در موقعیتهای رسمی نیز، پارچههای نقشدار به تن میکند. پیراهنهای این سبک در آفریقای جنوبی به "پیراهن مادیباً مشهور هستند.
کن لیوینگستون، شهردار لندن، با وجود مخالفتهای زیاد خواستار نصب مجسمهای از نلسون ماندلا در ضلع شمالی میدان ترافالگار است. دیک چنی معاون بوش وقتی نماینده بود علیه مصوبه کنگره آمریکا که خواستار آزادی ماندلا از زندان شده بود، رای داد. چند سال بعد، ماندلا چنی را «دایناسور» خواند.
ماندلا در «جشن بشردوستانه» المپیک اظهاراتی به قرار زیر ادا کرد:
هفده روز، هماتاقی هستند. هفده روز، رفیق شفیق هستند. و بیست و دو ثانیه، رقیب هم هستند. هفده روز برابر. بیست و دو ثانیه رقیب . چه دنیای جالبی است. این همان امیدی است که در بازیهای المپیک میبینم....................................................................
چهره واقعا سفيد آفريقا، اين روزها و در 95 سالگياش سخت بيمار است و همزمان به مناسبت سالروز تولد رهبر سابق آفریقای جنوبی، وکیلش جورج بیزوس خاطراتی از ایام گذشته را بازگو میکند:
شصت و پنج سال از دوستی من و نلسون ماندلا میگذرد ولی به اجبار، نتوانستم تولد ۹۵ سالگیاش را در کنارش جشن بگیرم. ما با یکدیگر در سال ۱۹۴۸ یعنی نخستین سال آپارتاید آشنا شدیم. در نخستین دهههای دوستیمان، کارهایی که نمیتوانستیم با هم انجامشان دهیم پایههای رفاقتمان را محکمتر میکرد. از تحصیل و اشتغال در رشتهٔ حقوق و انجام مسابقات ورزشی گرفته تا زمانی که من وکالت او را در سالهای ۶۴-۱۹۶۳ طی محاکمات ریونیا به عهده گرفتم؛ جرم او تلاش برای سرنگونی حکومت بود. دلایل غیرمنطقی حزب ملیگرا، این بار زندگی ما را هدف حملهٔ خود قرار داده بود.
اما امروز به جای اینکه به جسم بیمارش فکر کنم، دوست دارم خاطرات روزهای خوش و اتفاقات مهمی که باهم پشت سر گذاشتهایم را به خاطر بیاورم. روز هیجدهم ماه جولای همیشه برای ماندلا روز بسیار مهمی بوده است، روز تولدش را معمولا در خانهٔ خیابان ویلاکازی جشن میگرفت، اما آپارتاید به این معنی بود که من و دیگر دوستان سفیدپوستش اجازه نداشتیم تا در سووِتو به او بپیوندیم.
ماندلا هنگامی که در جزیرهٔ روبن زندانی بود من را به عنوان وکیلش برگزید. هر بار برای کسب مجوز میبایست دلیلی مییافتم تا بتوانم با او ملاقات کرده و از این طریق اطلاعات مهم را منتقل کنم. همسر سابقش، وینی مادیکیزلا- ماندلا، با خلاقیت بهانههایی مییافت تا این ملاقاتها صورت بگیرد. برای مثال او میگفت: «من نمیتوانم تصمیم بگیرم که بچهها برای تحصیل به کدام مدرسه بروند و پدرشان باید تصمیم بگیرد»، به این ترتیب من به زندان فرستاده میشدم تا راجع به این موضوع با ماندلا صحبت کنم ولی تمام وقت ما صرف دغدغهٔ اصلیمان میشد: آزادی.
متاسفانه زندگی خانوادگی ماندلا با مشکلات و سختیهای زیادی همراه بود. در سال ۱۹۹۱ و تنها یک سال پس از آزادیاش از من درخواست کرد تا وکالت وینی را در جریان محاکمهاش به جرم آدمربایی بر عهده بگیرم؛ علیرغم اینکه زندگی مشترکشان از هم پاشیده شده بود. پنج سال بعد، ماندلا از من خواست تا او را در دادگاه طلاقش همراهی کنم در حالیکه پروندهٔ طلاقشان بسیار عمومی و جنجالی شده بود.
پس از آن روزهای خوشی نیز پدید آمدند. به یاد دارم که نلسون در دههٔ هفتاد زندگیاش، محجوبانه از زندگی مشترکش با گراسا ماشل سخن میگفت. مدتها بود که او را این چنین خوشحال ندیده بودم. اسقف اعظم دزموند توتو عقیده داشت که زندگی مشترک آنها شایستهٔ یک نماد جهانی همچون ماندلا نیست و از او خواست تا با گراسا ازدواج کند. آنها در یک مراسم بسیار کوچک در سال ۱۹۹۸ به عقد رسمی یکدیگر درآمدند.
گراسا آشتی میان تمام اعضای خانوادهٔ ماندلا را در دستور کار خود قرار داد و بسیار تلاش کرد تا میان فرزندان و نوادههای او از ازدواجش با اِوِلین مِیس و همسر دومش وینی، صلح و آرامش برقرار شود. جشنهای بسیاری را به یاد دارم که ماندلا بر راس میز مینشست و تمامی اعضای خانوادهاش به مناسبت تولد او گردهم میآمدند. خانوادهای که ماندلا همیشه در آرزوی نگهداری از آن بود ولی زندگی این فرصت را از او گرفته بود.
میتوانم تصور کنم که اگر امروز در شرایط جسمی مناسبتری قرار داشت، تا چه میزان از مشاجرات خانوادهاش که در معرض چشم جهانیان قرار دارند، دلتنگ و ناامید میشد. او خود را برتر از دیگران نمیدانست و مطمئنم که این درخواست را از فرزندانش نیز داشت.
او سالها پیش محل آرامگاهش را مشخص کرده است. در ماه ژانویه برای عیادت به منزلش در ژوهانسبورگ رفتم، او بار دیگر بر این موضوع تاکید کرد. به محض ورودم ماندلا به خدمتکار گفت: «چکمههایم را بیاورید.»
- «چکمههایتان را برای چه میخواهید تاتا؟»
- «جورج آمده است که من را به قونو ببرد.»
واضح بود که دلش برای خانه تنگ شده است. قونو در دل ماندلا جا دارد. همان جایی است که دوران خوش بازنشستگیاش را در آن سپری کرده است، جایی که همنسلانش سرزده به دیدارش میآمدند، دیدارهایی که همواره برایش شادیآور بودهاند.
او میخواهد که در همان جا دفن شود؛ در کِرال، نزدیک مزرعهٔ پدریاش. او و گراسا با هم به این نتیجه رسیدهاند و هر بار که به این موضوع اشاره کرده، لحن او بسیار جدی و واقعبینانه بوده است. نلسون از مرگ نمیهراسد. به من گفت که پس از مرگش به دنبال نزدیکترین شعبهٔ «کنگرهٔ ملی آفریقا» در بهشت خواهد رفت تا به عضویت آن درآید. بارها به شوخی گفته است که پس از مرگش والتر سیسولو، گوان امبکی و آلبرت لوتولی و اولیور تامبو همراهانش خواهند بود.
آخرین باری که نلسون را دیدم یک هفته پیش از بستری شدنش بود. برای ملاقات به خانهاش در هوتون رفتم و به رسم همیشگیمان به مرور خاطرات پرداختیم. او سؤالی از من پرسید که من را بسیار غمگین کرد: «آخرین باری که اولیور را دیدی کی بوده؟ حال والتر چطور است؟»
نتوانستم به او دروغ بگویم، به یادش آوردم که سالها از مرگ آنها میگذرد. حالت چهرهاش برای لحظاتی تغییر کرد و سپس به موضوع مکالمهمان بازگشتیم. قبل از خداحافظی به من گفت: «جورج، کُتات را فراموش نکنی.» به یاد آوردم که کُتم را در ماشین فراموش کردهام، ولی جملهٔ نلسون من را تحت تاثیر قرار داد. او به فکر من بود و میخواست تا در برابر سرمای زمستان این قسمت از زمین، از خودم محافظت کنم. امروز، در نود و پنجمین سالگرد تولدش، امیدوارم که او نیز از خودش محافظت کند تا سلامتیاش را بازیابد.
در جشنهای تولدش به او میگفتم: «به امید ۱۰۰ سالگیات». در جواب من با لبخند میگفت: «تو بسیار خوشبینی». امیدوارم که اشتباه کرده باشی دوست من.