به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ - ۰۱:۰۰
 
۲۸
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۱ ساعت ۱۰:۴۶
کد مطلب : ۱۰۶۹۶۵

گزارش فرزند میرمحمود موسوی

گروه سياسي: لیلا موسوی‌خامنه فرزند ميرمحمود موسوي در متني نوشت: داستان این روزهای من جالب است. همراه شده است از وحشتی که دیگران دارند ولی من ندارم. نه اینکه خیلی شجاع باشم ولی انگار دیگر حوصله ی ترسیدن از آدمهای تکراری را ندارم. به خصوص کسانی که از ترس، ترس می زایند. دیشب موبایلم زنگ خورد و بعد از چهار سال و نیم صدای او را شنیدم.

عمو حسین یا به قول خودمان میرحسین بود. اخبار حمله به بابا را در اخبار بیست و سی دیده بود و نگران برادر شده بود. بعد از صحبت با بابا و اطمینان از سلامتی او نوبت من رسید که مثل کودکان پنج ساله بالا و پایین می پریدم. صحبتمان یک دقیقه هم نشد. مثل همیشه پر_انرژی_و_قوی بود. گفت هر اتفاقی یک خیر و یک شر دارد. خیر این اتفاق این بوده که من با تو صحبت کنم. کلی خندیدم.

و اما از دیگر حاشیه هایی که این کمتر از چهل و هشت ساعت برای من داشت شناختن افرادی بود که کنار من بودند. اخبار ترور بابا مثل بمب ترکید و چون موبایل بابا خاموش بود همه به من یا مادرم زنگ میزدند تا جویای احوال بابا شوند. کسانی که به من زنگ میزدند از تعمیر کار سابق و با معرفت بابا که به محض شنیدن خبر با من تماس گرفت تا دفتر سید محمد خاتمی، ترکیب جالبی را درست کرد.

جالب کسانی بودند که تا همان لحظه و قبل از متوجه شدن قضیه مدام با من در تماس بودند و نا پدید شدند، و کسانی که بیش از یک سال بود که حتی جواب من را نمی دادند و بدون اینکه به روی خودشان بیاورند با سلام گرمی حال پدر را می پرسیدند، فکر نکنید که جواب آنها را ندادم. خدا شاهد است جواب تک تک افراد به جز دو نفر را دادم. ولی... این ولی ها بماند در دل ما. پدر حالش خوب است و نگران آن کلاه توری برای پانسمان سرش که تیپش را به هم زده، دیپلمات است دیگر، کاری نمی شود کرد.