به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۱۳ - ۰۳:۱۰
 
۱۲
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۲۸ ساعت ۰۰:۲۲
کد مطلب : ۴۲۲۵۹

رازی که جعفر پناهی به کایه دو سینما گفت

گروه فرهنگ و هنر: نشریه فرانسوی «کایه دو سینما» رازهاى پنهان مارتین اسکورسیزى، دیوید لینچ، فرانسیس فورد کاپولا، پدرو آلمادوار، ایزابل هوپر، جعفر پناهى و بیش از 100 سینماگر مشهور را افشا کرد.
رازی که جعفر پناهی به کایه دو سینما گفت
به مناسبت انتشار هفتصدمین شماره نشریه «کایه دو سینما»، دست‌اندرکاران این مجله سینمایی دعوت‌نامه‌ای را براى جمعى از فیلمسازان سرشناس جهان ارسال کردند. متن دعوت‌نامه به این شرح است: «همه ما توسط سینما تحت تأثیر قرار گرفته‌ایم، این تأثیر از طریق یک یا دو تصویر و یا .... به ما منتقل شده و در عمق وجود ما جا باز کرده است. از شما دعوت مى‌کنیم که این تصویر و یا لحظه خاص را با ما درمیان بگذارید. ما جواب شما را به عنوان یک راز با خوانندگان مجله در میان خواهیم گذاشت. نه لزوما اولین تجربه تصویرى خود در سینما. بلکه تصویرى که با شما مى‌ماند و مانده است. لحظه‌اى که هیچ‌وقت فراموش نمى‌شود. لحظه‌اى که به قول کافکا، تبرى که دریاى یخ‌زده شما را شکست.»

هفتصدمین شماره کایه دو سینما همزمان با جشنواره کن منتشر شد تا رازهاى صدوچهل نفر از اهالى سینما برملا شود. جعفر پناهى ناگفته خود را اینچنین با خوانندگان کایه دو سینما در میان گذاشته است: سکانس پایانى فیلم «دزد دوچرخه» تلخ‌ترین، ماندگارترین و تأثیرگذارترین سکانس پایانى یک فیلم براى من است. دوازده سالم بود که یک داستان کوتاه نوشتم. با همین داستان جایزه اول کتابخانه‌ى کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان را بردم، مسئولین کتابخانه از من خواستند عضو گروه فیلمسازى شوم.

من که عاشق فیلم دیدن بودم، سینما را با دوربین هشت میلیمترى آموزش دیدم و بعدها وارد دانشگاه سینمایى شدم. در همان زمان دانشجویى فیلم کوتاهى به نام «پل» ساختم، به هنگام تدوین این فیلم بود که «دزد دوچرخه» را دیدم، فیلم که تمام شد براى دقایق طولانى توان برخاستن از صندلى را نداشتم، روزهاى بعد حتى توان دیدن فیلم خودم را هم نداشتم. هرچند فیلم را با آگاهى و دانش ساخته بودم و کسانى که فیلم را در آن مرحله دیده بودند از آن رضایت داشتند، اما من دیگر نمى‌توانستم قبولش کنم، مدام این شعر سهراب سپهرى را با خود تکرار مى‌کردم :چشم‌ها را باید شست / جور دیگر باید دید مى‌دانستم که دید سینمایی‌ام در حال دگرگون شدن است؛ با آنکه آن زمان اسم و رسمى نداشتم و کسى مرا نمى‌شناخت.

مقدارى از نگاتیوهاى فیلم را دزدیدم و نابود کردم تا کسی دیگر با فشار تهیه‌کننده نتواند آن را جمع و جور کند. نگاتیوها را دزدیدم تا قدم در راه تازه‌اى بگذارم، راهى که دقیقا از سکانس پایانى «دزد دوچرخه» آغاز مى‌شد؛ یعنى زمانى که، آنتونیو در مقابل چشمان ‌ فرزندش کتک می‌‌خور‌‌د و تحقیر می‌‌شود. بعد، در کنار هم به راه می‌افتند. دوچرخه آنتونیو را دزدیده بودند و او در مقابل چشمان پسرش اقدام به دزدیدن دوچرخه کرده بود، دایره‌اى که مى‌دانیم بعد از آن هم تکرار خواهد شد. آنها خجالت زده راه مى‌روند و مى‌گریند، گویى مى‌روند تا راه تازه‌اى را پیش روى من بگذارند، راهى که بعدها تأثیرش را در تمام فیلم‌هایم، به خصوص در «دایره» مى‌بینیم.
مرجع : خبرآنلاين