گروه سیاسی-رسانهها: «صادق زیباکلام» استاد دانشگاه تهران نویسنده کتاب «دکتر ملکی، استادی برای تمام فصول» است؛ فارغ از موضوع کتاب، نوع نوشتار و ادبیات کتاب نیز از روایتگری محض جدا میشود و سعی میکند داستانی جذاب را به مخاطب ارائه کند. انتشار کتاب و مراسم رونمایی از آن در تاریخ 9 بهمن 1393 مهم ترین دلیلی بود که روزنامه قانون به سراغ زیباکلام برود و از او بخواهد از این کتاب و دکتر ملکی و حس و حال آن روزها بگوید.
موضوع و داستان اصلی کتاب از کجا آمد؟ چطور شد که حالا تصمیم گرفتید از خاطرات آن روزها که تا حدی مغفول مانده، بنویسید؟
این کتاب درحقیقت بخشی ازخاطرات من دردوران انقلاب و مربوط به تحصن معروف اساتید دانشگاه تهران درطبقه پنجم دانشگاه تهران در اوایل دی ماه سال57 است. ارتشبد ازهاری زمانی که به سمت نخست وزیر انتخاب میشود ازجمله اقداماتش کنترل شدید مطبوعات بودو همچنین دستورتعطیلی دانشگاهها را داد چرا كه اتفاقات دانشگاه تهران مثل یک قلب بودکه اخبار را به جامعه پمپاژ میکرد و ارتشبد ازهاری از اولین اقداماتش تعطیل کردن دانشگاه تهران وهمه دانشسراها در تهران بود. اساتید دانشگاه تهران در اعتراض به این حرکت ارتشبد ازهاری تصمیم میگیرند در طبقه پنجم سازمان مرکزی دانشگاه تهران متحصن شوند و البته تصمیم خیلی برنامه ریزی شده نبود و تصمیم توسط سازمان ملی دانشگاهیان که یک تشکل صنفی بودکه در سال 1356 تشکیل شده بودوامور مبارزاتی دانشگاهیان را برنامه ریزی میکردگرفته شد.
یکی از اساتید برجسته ومبارز ومسلمان دانشگاه تهران دکتر ملکی بودندونقش رهبری مبارزات دانشگاهیان را برعهده داشتند.البته اساتید دیگری نیزبودند مثل دکتر ناصرپاکدامن که استاد اقتصادبودند.خواست اساتید دانشگاه تهران این بود که ما متحصن میشویم تا دولت نظامی آقای ازهاری بپذیرد دانشگاهها دوباره بازشود. چون واقعا همان طور که گفتم انتقال اطلاعات و نشستها و همین طور تجمعات هدفمند در دانشگاهها بود و تعطیلی دانشگاه موجب اخلال شده بود در این موضوع. این تحصن با استقبال بسیار گسترده مردم مواجه شد و دهها هزار نفر پشت درهای سازمان مرکزی دانشگاه تهران تجمع و با گل و شیرینی از این تحصن حمایت کردند. اساتید دانشگاههای دیگر مثل پلیتکنیک و شریف هم بعد از این تحصن تصمیم گرفتند که آنان نیز متحصن شوند. در مقابل اقدام آنان عوامل حکومت نظامی دانشگاهها را محاصره کرده بودند و عملا اجازه نمی دادند که اساتید وارد دانشگاهها شوند و در نتیجه با راهنمایی دکتر محمدملکی، این اساتید تصمیم میگیرند که درداخل وزارت علوم متحصن شوند و آن زمان نیزوزارت علوم درخیابان ویلای سابق قرار داشت.
حکومت هم به سرعت به این تحصن واکنش نشان دادو با این تحصن برخوردکر و یکی از اساتید شهید میشود. آن تحصن باخشونت پایان پیدا میکند و بعدها هم خیابان ویلا به نام شهید استاد نجات الهی که استاد دانشگاه پلی تکنیک بود تغییر نام پیدا میکند. تحصن اساتیددر دانشگاه تهران حدود یک ماه ادامه پیدا میکند و نقش استاد ملکی در این تحصن بسیار پررنگ و غیرقابل انکار است. در این تحصن اساتیدی با گرایشات اسلامی در کنار اساتید دیگر با گرایشات چپ، مذهبی و ملیگرایانه شرکت داشتند. تحصن اساتیدبارها با تهدید مواجه شدوحتی متحصنین را تهدیدبه برخورد حذفی میکردندودرنهایت در روزهای آخرتحصن بودکه دولت ارتشبد ازهاری سقوط کردوجای خود را به دولت ائتلافی شاپور بختیار داد.
بعد از آن بود که شماری ازاساتید ازجمله بنده ودکتر محمدملکی ودکترکاظم ابهری باتوافق اساتیدمتحصن نزدمرحوم آیت ا... طالقانی رفتیم که بایدبرای ادامه تحصن چه کنیم چراکه وضعیت بعداز روی کار آمدن بختیار تغییر کرده بود. مرحوم طالقانی نیز گفتند «شما چرا از دولت انتظار دارید دولت دانشگاه را باز کند، حالاچه دولت ازهاری باشد و چه دولت بختیار. خود اساتید بروندو دانشگاه را باز کنند.» که همین توصیه منجرشد به حرکت بسیار تاریخی که با اعلام قبلی اساتید از تحصن خارج شدند و در پایان تحصن درهای دانشگاه تهران را خودشان باز کردند و حقیقتا جمعیتی نزدیک به یک میلیون نفر در آن زمان تهران جمع میشوند و پس از بازکردن درهای دانشگاه تهران یکییکی سایر دانشگاهها را بازگشایی میکنند.
این کتاب بخشی ازماجراهای پشت صحنه آن تحصن تاریخی است.حقیقت این است که بخشی ازماحقیقتا میترسیدیم،به هرحال تهدید زیاد بود و نگرانی وجود داشت. ما در طبقه پنجم یک ساختمان تحصن کرده بودیم و آنجا به هر حال معاونتهاي مختلف دانشگاه بود و همه اتاق هادرآن 5 طبقه پرازکاغذ و پرونده بودویکی از تهدیدها که به صورت تماس ناشناس بود،این بود که «به هر حال آنجا یک ساختمان بسیار قدیمی و پر از کاغذ و پرونده است و امکان اینکه اتصالی به وجود بیاید و ساختمان باآتشسوزی وحریق مواجه شودوجود دارد و دراین صورت مسئولیت باخودشماست» و به هرحال قابل تصورست که ما تعدادی استاد دانشگاه بودیم و نه چریک.
خاطرم هست شبها ازساعت 8 به بعددر تهران اعلام حکومت نظامی میشدوکسی در خیابانها نبودوهمیشه فکر میکردیم که اگربه ما حمله کنندواقعا کسی نیست که به کمک ما بیاید و من خودم شخصا واقعا می ترسیدم وشهادت میدهم به شجاعت و شهامت دکتر ملکی و گاهی ایشان شب هاچنان راحت میخوابیدند که من و بعضی ازاساتیددیگر ازاین همه آرامش و خونسردی واقعاعصبانی میشدیم که گویادروجود این آدم اصلا ترس وجود ندارد. این کتاب در حقیقت نه خود تحصن که مربوط به صحبت هاوترس هاواحساساتی است که وجود داشت که تقریبا سه چهارم کتاب را در بر میگیرد ویک چهارم باقی مانده نیزمربوط به روزهای بعد از این تحصن است وروزهایی که دکتر ملکی به حکم مهندس بازرگان به عنوان نخستین رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب معرفی میشود.
درآن زمان هم دانشکدههاي پزشکی و پرستاری همچنان زیر نظر وزارت علوم بودند ودانشکده پرستاری مشکلات زیادی برای دکتر ملکی ایجاد کرده بود و کل ماجرا عجیب بود چرا که به هر حال من استاد دانشکده فنی بودم.اما آن قدر اوضاع در دانشکده پرستاری به هم ریخته بود و درگیری مداوم و هر روزه بود که دکتر ملکی من را به آن دانشکده فرستاد چرا که مدرسه عالی پرستاری زیر نظر دانشگاه بوداما هیات امنای آن از دانشکده اشرف پهلوی بودند و بخشی از دانشجویان به شدت خواهان برخوردبااستادانی بودند که استخدام شده بودندوبه آنها لقب بانداشرف پهلوی داده بودندودکترملکی واقعاازاتفاقات این دانشکده کلافه شده بودندوحتی یادم هست میگفتندهمه مشکلات دانشگاه تهران یک طرف،مشکلات این دانشکده پرستاری یک طرف دیگر است.بخشی ازکتاب به خاطرات این اتفاقات دانشکده وشورای هیات رئيسه این دانشکده مربوط میشود.
راستش من کتاب را که میخواندم فکر میکردم که چرا به این بخش از تاریخ دانشگاه چندان پرداخته نشده ؟آیا امکان دارد بخواهید بعدها این بخش از تاریخ را تکمیل کنید؟
کسانی که درآن زمان درتاریخ کشورحضور داشتهاند برایشان بسیار جذاب خواهد بود.شبیه آدمی است که سربازی رفته و حالا دارد آلبوم عکسهاي سربازی دیگران را میبیندواین دیدن تصاویر برایش کلی خاطره را زنده میکند.برای کسانی که سال 1357 تهران را دیدنداین کتاب بسیار بامعنا وتداعیگر آن دوران تهران است. چرا که متاسفانه ما جفای زیادی کردیم به تاریخ انقلاب چون بازهم متاسفانه تاریخ انقلاب را آنگونه که بایدروایت وبازگو نکردیم وظرف این 36 ساله روایتهایی که شده درست هستنداما کامل نیستند.این انقلاب متعلق به همه گروههاست.در این انقلاب همه اقشار ازبازاری ودانشجو، کاسب، زنان باحجاب وبی حجاب درکنارهم حضور داشتند.کتاب«استادی برای همه فصول» نشان میدهدکه بسیاری برای این انقلاب زحمت کشیدند.درعین حال کتاب سعی نکرده به اعوامل رژیم پهلوی به چشم موجودات عجیب الخلقه نگاه کندیاازمبارزان قهرمانان بلامنازع بسازد.کتاب سعی داردنشان بدهداین مبارزین هم آدمهاي معمولی بودندکه میترسیدند،دغدغه داشتند،عاشق میشدندو دقیقا شبیه بقیه آدمهاي جهان بودند.
از یک جاهایی وقتی کتاب را میخوانیم دیگر بستر سیاسی ماجرا یا اینکه این آدمها حتما واقعی هستندیادمان میرود.انگار داریم یک روایت صرفا انسانی را دربستر سیاسی میخوانیم که میتواند اتفاقی در میانه هر انقلابی در هر جای جهان باشد.خود شما میخواستید کتاب،روایت سیاسی تلقی شود یا یک روایت انسانی ؟
خودم میخواستم دقیقا این را بگویم که ما انسانهاي عادی بودیم که یکسری مشکلات سیاسی داشتیم با رژیم شاه ونه ازنظررفاهی و نه اقتصادی درتنگنا نبودیم اماآزادی ودموکراسی وانتخابات آزاد میخواستیم. میخواستم بگویم خواستههاي اقشار و لایههاي فرهیخته دانشگاه به خصوص اساتید ازچه جنسی بوده است و درعین حال میخواستم این را روایت کنم که با همه این خواستهها ماآدمهایی بودیم که شوروحالهایی هم داشتیم،تنگ نظری هم داشتیم،عاشقانههایی هم داشتیم.
می خواستم این کتاب روایت این باشد که آدمهایی که انقلاب را میساختنددرسالهاي 56 و 57 آدمهاي کاملا معمولی بودند،باخواستههاي سیاسی اما خیلی دور ازدسترس نبودند.دقیقا روایت انسانهایی که در برهه خاصی ازتاریخ در یک ماجرای سیاسی گرفتار میشونداما این انقلابیون فراانسان نیستند. برای اینکه به کسی برنخورد خودم رامی گویم که من با تمام وجودم میترسیدم وگاهی اصلا میخواستم این تحصن تمام شود.حتی یک بارسعی میکنم این تحصن را ترک کنم چون دیدم بیش از این نمی توانم شرایط را تحمل کنم. یعنی واقعا خیلی ازمامی ترسیدیم و تاصبح گاهی نمیخوابیدیم.
به خصوص بعد از حمله به متحصنان وزارت علوم و شهادت دکترنجات الهی خیلی ازماواقعاترسیده بودیم چون امکان داشت این اتفاق برای مانیزتکرار شود.اصلا شاید برای خوانندگان شما عجیب باشداین حرف من اما چندجای کتاب هست که وقتی آن را میخوانم بغضی دوباره گلوی خودم را میگیرد. یکی جایی است که ازروی ترس من با همراهی اساتیددیگر میخواهم تحصن را به هم بزنم و درمقابل دکتر ملکی قرار میگیرم. چرا که درآن برهه جداازمسائل سیاسی من حقیقتابه ایشان علاقه مند شده بودم وحقیقتا درآن زمان دوتکه شده بودم،تکه ای از من میخواست تحصن را خاتمه دهدوتکه دیگرمن باهمه وجودشرم داشت ازدکترملکی ومردم و ازسایرین و من این ترس و شرم را نوشتم.نوشتم این ترسها راهمراه باشهامت نوشتم تادروغ نگفته باشم. یابخشی دیگرازکتاب که حقیقتا برای خودم هم یادآوریاش تکان دهنده است بخشی است که من در مقابل همتای پیش از انقلاب خودم قرار میگیرم وقتی به عنوان رئيس شورای مدیریت دانشکده پزشکی انتخاب میشوم.رئيس سابق دانشکده پرستاری خانمی بودبه نام دکترخسروی که اشرف پهلوی وی رابه عنوان رئيس انتخاب کرده بودواین خانم واقعاجرات حضوردردانشکده را نداشت.
جایی از کتاب هست که رئيس سابق و رئيس فعلی یعنی دکترخسروی وصادق زیباکلام روبه روی هم قرارمی گیرند. جایی که من ناچاردر مقابل دکتر ملکی قرار میگیرم. دکتر ملکی کاری را به ما واگذار کرده است به عنوان اخراج ساواکیها ازدانشگاه و رسیدگی به پرونده ساواکیها وآنانی که درقامت دانشجووکارمندیااستادباساواک همکاری کرده بودندبایدشناسایی و اخراج میشدندو وقتی من این پروندهها را مطالعه میکردم میدیدم چقدر این آدمها بدبخت ومفلوک بودند. اینکه این آدمها واقعا خوشبخت نبودند. اینکه این آدمها ناگهان با تعجب خانوادههاي خود متوجه میشدندکه این آدمها ساواکی هستند.
فکر کنید دانشجوی سال چهارمی که نامزد داشته یاتازه ازدواج کرده ناگهان همسرش متوجه این ماجرامی شد که وی دراین مدت با ساواک همکاری میکرده ویادم هست درمقابل تعجب دکتر ملکی میگفتم نمی شودونباید این آدمها را اخراج کنیم چرا که اینها با نفس اینکه با ساواک همکاری کردندخودشان مجازات شده اندوعذاب کشیدهاند. بعد هم اینکه این انقلاب به زعم من بسیار بزرگتر از این بودکه یکسری انسان بدبخت ودرمانده راازدانشگاه اخراج کنیم وفکر میکنم شایدبایددرباره این بخشها حرف زده شود که آیا ماحق مجازات داریم یانداریم. اینکه ماحق داریم آدمها را مجازات کنیم یاحق نداریم.واقعا میشود به این بخش پرداخت و ای کاش این کتاب باعث به وجود آمدن این بحثها شود.
در بخشهایی وقتی کتاب را میخوانیم نوع ادبیات داستانگوترمی شود .آیا همه آنچه میخوانیم همان است که در واقع اتفاق افتاده یادرگیر این درهم آمیختن واقعیت و تخیل برای افزودن به بار دراماتیک کتاب نیزشده اید؟
یقیناجملات دقیقا همان جملات نیست. تغییراتی داشته اما روایت دقیقا همان روایت است.ترس ما از حمله و یورش گاردبه ساختمان دقیقاوجودداشت و واقعی بود،همان قدر که این ایستادگی ملکی و تصمیمش بر ادامه تحصن حقیقی بود. اما چه کسی اکنون میتواند ادعاکنددقیقاهمان جملات رادرکتاب به کار برده ام؟ قطعا تغییراتی بوده اما به هیچ وجه به اصل ماجرا و روایت آسیب نرسیده است.من شهادت میدهم من و عدهای میخواستیم تحصن را ترک کنیم امادکتر ملکی و گروهی محکم ایستادند و اصل روایت کاملاصحیح است.
آقای دکتر میخواهم بازگردم به روایت واقعهای که توصیف کرده اید.چقدر ازتمام اتفاقاتی که در آن زمان افتادمربوط به استقلال دانشگاه بودوچقدر مربوط به همراهی بامردم؟
خواست اساتیدکه مبارزه میکردندبخشی خواست همه ملت بود،آزادی وحاکمیت قانون ونبود زندانیان سیاسی که خواستههاي مشترک بود.اما جدااز آن دانشگاهیان خواستههاي خودشان را داشتندکه مهم ترین و بنیادی ترینش استقلال دانشگاهها بود. اکثر اساتیدی که در رژیم شاه به عنوان استاد وارد دانشگاه میشدندتحصیلکرده اروپا و آمریکا بودندو عجیب نبود که به دنبال همان مدل دموکراسی و اجرای قانون باشندوبرای کشور خودشان خواستار پیشرفت باشند.مثلا بخواهندمدل دانشگاهها همان مدلی باشد که درانگلیس،آلمان،آمریکاوهند بوده است درکشور خودشان اجرا شود. یعنی اصلا نخست وزیروملکه حق دخالت در دانشگاه نداشته باشد و هیچ نهادوارگانی به کاردانشگاه دخالت نکندوهمه امور دانشگاه در خوددانشگاه انجام شودورتق وفتق امور درخود نهاددانشگاه وتوسط استادودانشجو باشد. استاد خودش تصمیم گیرنده باشدو واقعا استقلال دانشگاه یک خواسته مهم واساسی اساتید بوده است ودر این زمینه من بایدباتاسف بگویم که ما در این موضوع پیشرفت نکرده ایم. بنابراین شما دقیقا به نکته درستی اشاره کردیدچرا که بخشی از خواسته صنفی اساتید در آن زمان قطعااستقلال دانشگاه بوده است.