موسی توماجایری
ما زوجی نازا هستیم. کوری اجاق ما سالهاست که ثابت شده و شُهره فامیل و همسایگان است. آنها ما را با ترکیبی از حس دلسوزی، ترحم، بیعرضگی، نُقصان مردانگی و زنانگی نگاه میکنند و هر یک نسخهای برایمان میپیچند. برخی نیز ما را دلداری میدهند که «اصلاً بچه میخواهید چکار؟ » و از اینکه از تمام گرفتاریهای بچهزایی و بچهداری راحت هستیم به ما غبطه میخورند. با همۀ این احوال ما دوست داریم بچهدار شویم و بدون بچهدار شدن، خود و زندگیمان را تا حدود زیادی ناقص و بیمعنا میدانیم.
نازایی بزرگترین غم زندگی ماست و هر راهی که به ذهن شما برسد را رفتهایم اما جوابی نگرفتهایم. اما همیشه دلایلی هم برای دلداری دادن به خویش پیدا میکردیم. مثلاً به آنانی فکر میکردیم که بچهدار شدند اما هر لحظه آنان را لعنت میکنند که «هر چه میکشیم از دست این فلان فلان شدههاست» . یا آنان که در سالهای پیری و ناتوانی در تنهایی غمناک خود حسرت توجه و تماسی از سوی فرزندان قدرنشناس و بیعاطفه خود دارند. ما گاهی نیز به دلایلی فراتر از داستانهای اسفناک فرزندداری فک و فامیل و همسایهها، خودمان را دلداری میدهیم. مثلاً زمانی که دولت سیاست کنترل جمعیت و جلوگیری از افزایش زادوولد را در پیش گرفته بود ما مفتخر بودیم که بدون تحمیل هیچگونه هزینۀ جلوگیری به دولت، در این هدف ملی سهیم هستیم. اما از زمانی که دولت سیاست عکسی را در پیش گرفت، شرم نازایی ما چند برابر شد.
حالا دولت در صدد افزایش جمعیت است و در این راستا تمام آن خدمات رایگان جلوگیری حذف و برخی از آنها حتی به جُرم تبدیل شده است. حالا شعار ملی «فرزند کمتر زندگی بهتر» به شعار «فرزند بیشتر آینده بهتر» تبدیل شده است و ما از اینکه در این رسالت ملی قادر به ایفای نقش نیستیم، غمگینتر میشویم. بااینحال ما تلاشمان را در راستای مشارکت در این جهاد ملی چند برابر کردیم. دکترهای بیشتری رفتیم. به سراغ داروهای گیاهی، اطبای سنتی و حتی فالگیرها و دعانویسها رفتیم و دار و ندارمان را در راه این رسالت بزرگ خرج کردیم اما خبری از بچه نشد که نشد. دیگر نمیتوانستیم پیش دروهمسایه سر بلند کنیم. شرمندۀ خانوادههایمان و سیاستهای کلی نظام بودیم. افسردگی و سرخوردگی ما روزافزون بود که خبری ما را به شعف آورد. شنیدن خبر «خدمات رایگان درمانی به زوجهای نازا» برای ما باورکردنی نبود. ما در راستای رسالت خانوادگی و ملی جویای جزئیات آن شدیم و به این خبر رسیدیم:
«در پی انتشار خبر رایگان شدن درمانهای نازایی برای بیماران زیر چهل سال، دکتر اشرف آل یاسین متخصص زنان، زایمان و نازایی و رئیس بخش زنان و نازایی بیمارستان شریعتی در مصاحبهای با روابط عمومی این مرکز اعلام کرد: این درمان در تمامی بیمارستانهای دانشگاهی که بخش زنان و نازایی دارند و درمان نازایی انجام میدهند، رایگان است. دکتر آل یاسین همچنین افزود: بیماران زیر چهل سال که نازایی اولیه دارند تحت پوشش این خدمات در تمامی بیمارستانهای دانشگاهی قرار میگیرند. وی این خدمات را یک نوبتای وی اف، دو نوبتای یوای و یک نوبت انتقال جنین فریز شده اعلام کرد و افزود: افرادی هم که تمایل دارند از این خدمات در بیمارستان شریعتی استفاده کنند لازم است به درمانگاه نازایی مراجعه تا پذیرش و نوبتدهی شوند.» (سایت بیمارستان شریعتی، 17/7/95)
ما شرایط لازم را داشتیم. خوشحالی ما حدی نداشت. خانوادههایمان را خبر کردیم. آنها هم خوشحال شدند. گویا کلید تدبیر و امید قرار بود قفل نازایی امثال ما را بهرایگان باز کند. این برای ما ارزشی کمتر از برجام نداشت. بنابراین ما نیز عزم خود را جزم کردیم و با هر قرض و قولهای که شده هزینه مسافرت به پایتخت را جور کردیم و پس از تحمل مرارت بسیار اما با امید به «آینده بهتر با فرزند بیشتر» خودمان را از روستایمان در نزدیکی مرز ترکمنستان به بیمارستان شریعتی تهران رساندیم.
هر چه به تهران نزدیکتر میشدیم امیدمان به بچهدار شدن و به زندگی و به آیندۀ بهتر بیشتر میشد. از میدان انقلاب سوار تاکسیهای امیرآباد و روبروی بیمارستان شریعتی پیاده شدیم. باید به مجموعه درمانگاههای شهید داستانی در روبروی دانشکده اقتصاد میرفتیم. رفتیم و پرسپرسان درمانگاه نازایی را پیدا کردیم. انتظار داشتیم که چند ساعتی باید در صف متقاضیان دریافت خدمات رایگان نازایی بمانیم اما با دیدن اندک افراد جلوی باجۀ پذیرش بسیار تعجب کردیم. آن را به حساب خوششانسی خود گذاشتیم. رفتیم جلو و به یکی از کارمندان پذیرش گفتیم که بابت «خدمات رایگان نازایی از شهرستان آمدهایم.» او با تبسمی که بیشتر به نیشخند شبیه بود ما را به همکار دیگرش ارجاع داد.
همان جمله را تکرار کردیم. خانم قسمت پذیرش، انگار که قرار است برای هزارمین بار به سؤالی تکراری پاسخ دهد، گفت: «اولا که رایگان نیست بعدش هم باید شرایطشو داشته باشید» . گفتیم: «ما شرایطشو داریم ولی خود وزارت بهداشت و رئیس بخش نازایی همین بیمارستان اعلام کردند که رایگان است؟ » او با کلافگی پاسخ داد: «نه آقا رایگان نیست فقط تخفیف داره و برای هر نوبت ای وی اف باید حدود چهار میلیون تومان خودتون پرداخت کنید». برایمان قابل باور نبود و ما دوباره خبر خدمات رایگان نازایی را تکرار کردیم تا اینکه خانم کارمند، عصبانی شد، قهر کرد و دیگر هیچ پاسخی به ما نداد.
ما که دار و ندارمان را در این راه خرج و حتی هزینه مسافرت به تهران را هم قرض کرده بودیم؛ چطور میتوانستیم چهار میلیون جور کنیم برای درمانی که فقط سی درصد احتمال موفقیت داشت. تازه باید هزینه داروها را هم خودمان میپرداختیم. تهیه این هزینهها برایمان امکان نداشت. چنین بود که آخرین امیدمان نیز برای «بچهدار شدن، آینده بهتر و مشارکت در رسالت ملی افزایش جمعیت» بر باد رفت و دست از پا درازتر به شهرستان برگشتیم و مسافرت پرامیدمان جز سرافکندگی و شرمندگی بیشتر در برابر فامیل و همسایهها چیزی برایمان نداشت.
ذهنمان درگیر سؤالات بیپاسخ بسیاری بود. آیا دولت دروغ گفته است؟ چطور میشود باور کرد؟ آیا از مسئولینی که در اوج هیجان و افتخار چنین خبری را اعلام کردند کسی یک لحظه به این فکر نکرد که چه تعداد زوج نابارورِ بیبضاعت به خاطر این دروغ شیرین، دچار چه امید کاذب و چه یاس واقعی هولناکی خواهند شد؟ تکلیف اخلاق چه میشود؟ آیا دیگر دروغ گناه کبیره نیست؟ و اگر یک نهاد رسمی دولت اسلامی به طور آشکار مرتکب آن شود آیندۀ اسلام، اخلاق و فرهنگ چه خواهد شد؟
پینوشت: این ماجرا واقعی است و برای حفظ حریم خصوصی سوژهها، از زبان اولشخص روایت شده است.