یزدان منصوریان
۲۵ اردیبهشت و روز بزرگداشت فردوسی – فرصتی برای مرور دوباره شاهنامه است. کتاب گرانقدری که از مسیر هزار ساله پر فراز و نشیبی با موفقیت گذر کرده و به دست ما رسیده است. اثر فرهنگسازی که به تعبیر استاد محمد امین ریاحی: «گنجینه میراث چند هزار ساله ملت و کشور ایران و دائرهالمعارف خرد و اندیشه و فرهنگ ایرانیان است. مجموعهای از کهنترین خاطرات قومی و اعتقادات و وضع اجتماعی و زندگی طبقات گونهگون مردم، ژرفترین اندیشههای فلسفی و احساسات حماسی و غنایی و… و فرهنگ عامه و آیینهای زادروزها و سوگواریها که برخی از آنها تا روزگار ما بر جای مانده است». ایشان هنر فردوسی را در قدرت بیان، بلندی اندیشه، ژرفی معانی، سادگی، روشنی و استواری و ایجاز در سخن میداند.
در کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» نوشته شاهرخ مسکوب درباره نقش فرهنگی و وحدتآفرین فردوسی در سرودن شاهنامه میخوانیم: «از برکت وجود با سعادت او، دو عنصر اصلی ملیت ما در اثری بزرگ بازآفریده و بَدل به تنی واحد میشود؛ شاهنامه تاریخ (حماسه) و زبان ماست. بگذریم از اینکه بعداً همین کتاب نقش دیگری هم پیدا میکند و مهمترین عامل فرهنگی نگهدارندهء ملیت ما میشود.» ایشان در اثر دیگری با عنوان «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» درباره شاهنامه و پهلوانانش که تبلور آرزوهای مردم این سرزمین هستند و در هزار سال گذشته زندگی صبور خود را در میان همین مردم ادامه دادهاند، بر این نکته تاکید میکند که: «پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر میبرند. چنان سربلندند که دست نیافتنی مینمایند، درختهایی راست و سر به آسمان ولی ریشه در خاک و به سبب همین ریشهها دریافتنی و پذیرفتنی. از جنبهء زمینی و بر زمین بودن چون مایند و از جنبهء آسمانی تجسم آرزوهای ما و از هر دو جهت تبلور زندگی»
نکته دیگر در ماندگاری و اثربخشی شاهنامه ریشه در رویکرد حکیم توس به این اثر دارد. او عمر و جان خویش را در راه سرودن شاهنامه عاشقانه صرف کرده است. آن را کاری منفک از زندگی خود نمیدانسته و تمام وجودش را به آن بخشیده است. دکتر کزازی در کتاب «فرزند ایران» در این زمینه میگوید: «فردوسی با شور و شراری بسیار و بیگسست و درنگ، به سرودن شاهنامه پرداخت و داستان ایران را از آغاز، از آفرینش جهان به بازگفتِ ایرانی آن، از نخستین مرد کیومرث و پور دلاور او سیامک که به دست دیوان از پای در افتاد در پیوستن گرفت. ای شگفت! پایداری و استواری او در سرودن شاهنامه، چنان بود که خواب و خوراک را از یاد میبرد و هر کار را جز آن باد میشمرد… بدین سان داستان ایران، به شیوهای شکرین و شاهوار، نوشین و دلنشین، سَخته و سُتوار، سروده میآمد و گرد و غبار هزارهها از آن سترده و زدوده».
شاهنامه «تجربه زیسته» فردوسی است. بیش از آنکه آن را نوشته باشد، با آن زیسته است. به باور شاعر معاصر – هوشنگ ابتهاج (سایه) در کتاب «پیر پرنیاناندیش» فردوسی در خوشی شخصیتهای شاهنامه شریک بوده و با اندوهشان رنج برده است. زمانی که از رستم سخن میگوید گویی خود را دوشادوش او میدیده و خاطرهای از همرزم خویش روایت میکند. به نوعی شاهنامه برخاسته از تجربهء زیستهء او در تمام سی سالی است که به خلق این اثر مشغول بوده است و سرمایه عمرش را صرف آن نموده است. به تعبیر دکتر آموزگار در مقالهء «خویشکاری فردوسی» : «فردوسى پیکرتراش پیرى نبود که تنها چکشى بر سنگ کوبد و پیکرى بىروح سازد. او آرشى بود که همه وجودش را، جوانى و دارایى و جان و روانش را در این اثر نهاد و هم چون آرش که خود تیر شد تا گستره ایران گسترده شود، فردوسى نیز خود شاهنامه شد تا سالیان سال ایران و فرهنگ ایرانى زنده بماند. او پیر شد، فرتوت شد، پیمان شکنى از فرمانروایان دید، مرگ به سراغش آمد ولى سایه بانى ساخت که فرهنگ و نام ایران را از آسیب زمان در امان دارد».
در روزگار بیاسطوره و بیرویایی که ما زندگی میکنیم، در عصری که «واقعیت» با چهره خشن و خشکش بیپروا و بیرقیب در میدان زندگی میتازد، شاهنامه کتابی است که به ما فرصت سفر به اقلیم افسانه و تاریخ و دیدار با پهلوانانی را میدهد که هرگز نمیمیرند. مجالی برای رویاپردازی و خیالبافی در اختیارمان میگذارد. تجسم جهانی که وجود ندارد، اما میتواند در ذهن آدمی ساخته شود. جهانی که در آن نیکی بر بدی پیروز میشود و خرد در آن خریدار دارد. مجالی برای مرور آرزوهای بر باد رفتهء مردمان سرزمینی که از هجوم بیرحمانهء واقعیت به اسطوره و افسانه پناه بردند. در شاهنامه رویا و خیال همچون رودی روان میخروشد و به پیش میرود. ما نیز هزار سال پس از سرودن شاهنامه از نغمهء جاری شدن این رود بهره میجوییم. در پایان با زندهیاد شاهرخ مسکوب همراه میشوم: «امروز نیز ما به فراخور زندگی روزگارمان از رستم و اسفندیار چیزی میفهمیم، درد مشترک ما با آنان چیست؟ آیا میتوانیم با کتایون و پشوتن همدل و همراز باشیم و بیزار از گشتاسب؟ آیا سیمرغ روزی به یاری ما درماندگان خواهد شتافت؟ آیا روزگار بدپرداز هنوز در کمین جان نیکان است؟»