نرگس مهری
با نگاهی عمیق به وضعیت اجتماعی ایران که در کلان شهرها،برخی مولفهها مانند دستیابی به منابع رفاه با شتاب بیشتری در حال رشد است اما در مقابل جامعه ایران، در برخی حوزهها مانند: اعتماد، مشارکت و تعامل اجتماعی که هر سه از شاخصهای سرمایه اجتماعی میباشند،نزدیک به سقوط است و این اتفاق ناخوشایند را میتوان نتیجه بی توجهی و احیانا بیاهمیت بودن این موضوعات درنزد مسئولان و مدیران حکومتی دانست.
چه بسا در این چند دهه، مدیران مختلفی پشت میزهای مدیریت نشستهاند و بعد از ترک مسئولیت، مردم تنها متوجه ناکارآمدی مدیران میشوند و جالب اینجاست که همه خود را مبری از هر گونه خطا میدانند و به قول روانشناسان، کانون کنترل اکثریت آنها بیرونی است و دائم مشکلات را بر گردن دیگران میاندازند و اینگونه خود را بدون خطا معرفی میکنند. اگر در ایران، سیستم شایسته سالاری درست اجرا میشد، اگر سیستمهای کنترل و نظارت به جای صرف وقت خود برای فیلتر تلگرام و یا هر تکنولوژی دیگر صرف نظارت بر اجرای قوانین میگردید اینگونه به صورت میلیاردی اختلاسها روی نمیداد که مردم آنچنان بی اعتماد بشوند که حتی دیگر برایشان منافع جمع ارزشی نداشته باشد و این نمود،خود را در صف طولانی دلار نشان میدهد.
باید پذیرفت که اشتباهات زیادی در مدیریت کشور داشتهایم وضعیف کار کرده ایم. تنها، داشتن نیروی نظامی قوی، دلیل بر رفاه و امنیت مردم آن کشور نیست ؛ چه هراندازه مردم یک کشور در امنیت و رفاه بیشتری باشند، به همان اندازه به کشور، حکومت و دولت خویش وفادار خواهند بود ؛ در بسیاری از کشورهای اروپایی به خصوص، کشورهای شمال اروپا (اسکاندیناوی) نیروی نظامی قوی وجود ندارد بلکه سیستم مدیریتی کارآمد است که نهایتا منجر به توسعه پایدار با تمام شاخصهای آن شده و علت اصلی آن هم سطح بالای رضایتمندی در این کشورهاست.برگردیم به ایران خودمان که وضعیت بحرانهای اجتماعی در کلان شهرها، به خصوص در پایتخت بسیار شدیدتر است زیرا اختلاف طبقاتی حاصل از فرصتهای ایجاد شده نامشروع برای عده ای، جهت رسیدن به اهداف خود، روز به روز در حال افزایش است. درچنین جامعهای که این فاصله بیداد میکند، پیش بینی ناامیدی و ناخشنودی طبقه متوسط و ضعیف مشکل نیست. در سایه آنومی نهادی و سلطه ی اقتصاد سیاسی بر همه نهادهای جامعه، نقش دیگر نهادها و همچنین اخلاقیات در جامعه کم رنگ شده است، اخلاقیاتی که تنها در مذهب خلاصه نمیشود و چه بسا مردمان کشورهای دیگر مذهبی نیستند اما اخلاقیات را رعایت میکنند، به نوعی به خود کنترلی نهادینه شده رسیدهاند و میدانیم، کنترل بیرونی همانند پلیس، زندان و... هزینههای بسیاری بر جامعه تحمیل میکند.
اکنون در اکثر جوامع پیشرفته، دولتمردان و سیاست گذاران تمام همت خود را برای ایجاد برنامههایی درباره خانوادهها، محلات، مدارس و...با هدف افزایش خودکنترلی در کودکان میگذارند تا هم هزینه کنترلهای رسمی کمتر شود و هم به نوعی از آسیبهای اجتماعی پیشگیری شده باشد. اما هنوز هم مسئولان ما گویی در خواب هستند و آن چنان که باید به این مشکلات توجهی نمیکنند و این وضعیت چند معنا میتواند داشته باشد: اولا اینکه به عمق فاجعه آگاه نیستند، ثانیا راه حل مناسبی برای کنترل این مشکلات ندارند، سوم راه حلهای ارائه شده توسط متخصصین امر به مشکلات قانونی بر میخورد و در نهایت، اصلا این مسایل را مشکل نمیدانند و صرفا به حفظ نظم اجتماعی میاندیشند و فرد را مشکل میپندارند ؛ نه فشار اجتماعی ؛ نه فسادهای مالی پی درپی ونه مقولههایی از این دست را. بنابراین، چارهای برای این مشکلات نمیاندیشند.
در نتیجه این نابرابریهای اجتماعی و عدم دستیابی به آرزوهایی که به عنوان یک انسان، باید از حق زیست خوب یا همان بهزیستی برخوردار باشند و افزایش شکاف طبقاتی عدهای از کودکان به جای رفتن به مدرسه و افزایش روابط و تعامل اجتماعی، خلاقیتها،جامعه پذیری و حس تعلق خاطر به جامعه مجبور به کار کردن میشوند و به طور مدام از طرف قشر متوسط به بالای جامعه در حال تحقیر شدن هستند، کم کم از محیط پیرامون خود فاصله میگیرند و در این بین نداشتن خانوادهای سالم که برای این کودکان بستری فراهم کند تا به جای کینه توزی، برای مقابله با هر گونه انحراف از هنجارهای اجتماعی آماده باشند، میتواند، نشانگر معیوب بودن اولین و مهمترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده باشد، نهادی که شخصیت کودک در آن شکل میگیرد،خلاق میشود، اعتماد به نفس پیدا میکند و در نهایت به بلوغ فکری میرسد. خانوادهای که خود دارای مشکلات فراوانی است، چگونه میتواند، کودکی فعال از نظر اجتماعی، به جامعهای بفرستد که خود منشأ درگیریهای ذهنی است.در جامعه کنونی ما، علاوه بر محیط و ساختار اجتماعی، نهاد خانواده هم دارای مشکلات عدیدهای است، به طوری که به سمت پرورش کودکان خلاق نمیرود بلکه به سوی پرورش آیندگانی پیش میرود که دچار شکاف نسلی شدید با نسل قبل تر از خود هستند و کودکان سر در گم در کشمکش بین نهاد آموزش، خانواده و اجتماع قرار دارند.
طبیعتا در چنین جامعهای که نهاد آموزشی آن نیز دچار مشکلات فراوانی است، چگونه میتوان کودکان پرسشگر را به کودکان مبتکر تبدیل کرد. بعد از نقش نهاد خانواده، میتوان به نهاد مذهب اشاره کرد که در این روزها به خصوص در شهرهای بزرگ بسیار کم رنگ شده، عدم عملکرد مناسب این نهاد میتواند، عامل دیگری در سقوط اجتماعی باشد، مذهب کارکرد بسیار مهمی در جامعه پذیرشدن افراد دارد، هر چه یک فرد ایمانش قوی و واقعی تر باشد، به همان اندازه از هنجار شکنیها و از دست درازی به اموال مردم مصون خواهد بود. البته نهاد مذهب زمانی کارکرد درست خواهد داشت که کودک به تناقض رفتاری خود در خانواده و جامعه برنخورد که اگر این اتفاق بیفتد، صد در صد نتیجه آن بدتر از دین گریزی، یعنی دین ستیزی است. تا بدین جا محور صحبتمان در مورد بررسی تعدادی از عوامل تاثیر گذار بر ایجاد جرم و کجروی بود اما تمامی مباحث قبلی ذکر شده،اشاره به مراحل قبل از وقوع جرم دارد،به عبارتی،مراحل پیشگیری از جرم است و نهایتا برای زمان بعد از ارتکاب جرم چه تدابیری اندیشیده شده است؟ آیا مجرمین بعد از اقدام به جرم از کار خود پشیمان میشوند؟ یا نه بعد از بازگشت به جامعه،دوباره قدم در راه اشتباه گذشته میگذراند؟
یکی از مکانهای شناخته شدهای که تقریبا از گذشته دور تنبیه مجرمان تاسیس شده زندان است. فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه خود به آن شاره کرده است که در قرون وسطی تنبیه مجرمین با شکنجههای شدید و وحشیانه انجام میشد اما اکنون زندان همراه با شکنجه روحی است. به عقیده او در حال حاضر فقط نوع تنبیه شکلی مدرن به خود گرفته و انسانیتر شده، فوکو یک اندیشمند پسامدرن است که اصولا میخواهد، ساختار دنیای مدرنیته و نتایج منفی آن را به چالش بکشد اما مساله اصلی او قدرت است، قدرتی که به صورت پنهان برای تامین منافع خویش با افکار عموم جامعه بازی میکند.از طریق رسانهها،آموزش و ساختاراجتماعی، ارزشها را تعیین میکند، گفتمان میسازد و هر کس که این ارزشها را نپذیرد یا از آن سرباز زند، به او برچسب مجرم میزند. حال تعریف از جرم چه باشد، آن را نیز همان قدرت تعیین میکند.البته که بر هم زدن نظم،کار توجیه پذیری نیست اما ممکن است، افرادی باشند که بعد از طی دوره محکومیت خواستار بازگشت به جامعه باشند که خود این مرحله نیز میتواند، بازتولید جرم را به همراه داشته باشد. بدین صورت که فرد نتواند، دوباره جامعه پذیر شود و یا جامعه پذیرای او نباشد، در این صورت، امکان بازگشت او به گذشته خویش زیاد است. در اینجا نقش فرهنگ سازی بسیار پررنگ است، فرهنگ سازی هم در جامعه،هم در خانواده شخص، هم خود شخص، اینکه بداند، چه تواناییها و استعدادهایی دارد تا از آنها برای اثبات خود و تامین رفاه خویش استفاده کند.
اما اگر زندان به جایی تبدیل شود که فرد وارد سازمان شده و جرمهای بیشتری را یاد بگیرد یا وارد گروههای بزهکاری جدیدی بشود، باید اذعان داشت زندان کارکرد خود را از دست داده و برنامه ریزیهای انجام شده برای رسیدن به اهداف واقعی سازمان (کاهش جرم و...)کاستیهای زیادی دارد و ضروری است برای آن چارهای در خور توجه اندیشید. البته پیشگیری از وقوع پدیدههایی که به نوعی به بحران تبدیل میشوند، کم هزینهتر است. بنابراین پیشنهاد میشود به جای تمرکز بیشتر بر روی اقدامات بعد از بحران، به دنبال راه حلها و صرف هزینه در بخشهایی باشیم که میدانیم، نتیجه بهتری خواهد داشت، توجه بیشتر به جایگاه مددکاری اجتماعی و نظارت بر اجرای درست قوانین سازمانهایی باشد که خدمات اجتماعی ارائه میدهند. همچنین، افزایش حس مسئولیت پذیری اجتماعی هم بین مردم و هم بنگاههای اقتصادی که با افزایش حس همدلی و تعامل،منجر به همبستگی اجتماعی بشود و بدانیم که همه ما در مقابل هم مسئولیم.کاهش نفوذ گفتمان قدرت در تعیین سیاست گذاریهای اجتماعی و تغییر نگرش به الگویهای آن نیز، راه حل دیگری است که میتوان به آن اشاره کرد.