به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۴ - ۱۲:۵۱
 
۱۵
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۱۷ ساعت ۱۰:۲۱
کد مطلب : ۳۷۱۲۵

پیش‌فروش نوزاد متولد‌نشده، 5 میلیون‌تومان!

گروه جامعه: سايت جام‌جم آنلاین در گزارشي نوشت: در نهمین روز از نوروز امسال گفتگویی را با پدری منتشر کردیم که فرزندش را به زن و مردی دیگر اهدا کرده و مبلغ 5 میلیون تومان نیز به عنوان هدیه از آنها دریافت کرده بود و اصرار داشت فرزندش را نفروخته است بلکه این مبلغ را به زور به او داده اند. او در این گفتگو به بیان جزئیات این حادثه و احساسات خودش، همسرش و فرزند دیگرشان پس از آن مي‌پردازد.
« یک جفت کفش بچه گانه، استفاده نشده، به فروش مي‌رسد. » خیلی‌ها مي‌گویند این جمله، کوتاه ترین داستان غمناک جهان است که به ارنست همینگوی نسبتش مي‌دهند و گره اصلی اش، همان اصطلاح « استفاده نشده » است که به دل آدم چنگ مي‌زند. شش ماه پیش، در خیابان وزرا، آگهی شبیه همین کوتاه ترین داستان غمناک جهان، سرجا میخکوبم کرد؛ آگهی که در آن، ناشیانه با ماژیک آبی و خطی کج و کوله نوشته شده بود « پدر و مادری، پسر به دنیا نیامده خود را اهدا مي‌کنند. » آن روزها، پسر بدون اسم سارا و فرید- پدر و مادری که آگهی را نوشته بودند – جنینی 5 ماهه بود.

او حالا، نوزادی دو ماهه است که پس از تولد، در ازای 5 میلیون تومان فروخته شده، به خانواده‌اي دیگر. این گفتگو، شرح فروخته شدن آن پسرک بدون اسم است از زبان فرید پدرش، که بارها میان صحبت‌هاي مان، با خشم به من نهیب زد « بچه فروش » نیست بلکه فرزندش را اهدا کرده است و خانواده‌اي که بچه را گرفته اند خودشان اصرار کرده اند در ازایش پولی بدهند اما مگر مبادله کالا در ازای پول، چیزی جز خرید و فروش است؟

از پسرک بدون اسم، که فرید و سارا حتی نخواستند جسمش را پس از تولد زیر دستگاه ببینند یا حتی یکبار شیر مادر به او بدهند، حالا فقط دو تکه لباس سرهم « استفاده نشده»، در خانه پدر و مادر واقعی اش باقی مانده است که آنها را برای « رد گم کنی» خریده بودند تا کسی نداند مي‌خواهند فرزندشان را به خانواده‌اي دیگر بدهند؛ دو تکه لباس که خواهر کوچکترش جیران، به خیال این که صاحبش مرده است، آنها را بغل مي‌کند، مي‌بوید و مي‌گرید.

برای پسرتان اسمی هم گذاشته بودید؟
شما که مي‌دانید ما او را بعد از تولد اهدا کردیم. پس برای چی باید برایش اسم مي‌گذاشتیم.

پس چطور درباره اش حرف مي‌زنید، یعنی اگر حرفش بین شما و همسرتان پیش بیاید، چگونه صدایش مي‌کنید؟
درباره اش حرف نمی زنیم و اگر مجبور شویم چیزی بگوییم توی حرف‌هاي مان صدایش مي‌کنیم «پسر» یا «بچه».

پس نمی دانید خانواده‌اي که او را گرفت برایش چه اسمی گذاشته است؟
نخواستیم بدانیم.

چرا نخواستید؟
( چند لحظه سکوت ) چرا باید مي‌دانستیم؟ که چه بشود؟

فرزند دیگری هم دارید؟
بله یک دختر دارم که 8 ساله است به اسم جیران.

شما برای به دنیا آوردن جیران برنامه ریزی داشتید؟
نه کاملاً اتفاقی بود.

برای به دنیا آوردن پسرتان، چه طور؟
او هم مثل خواهرش، اتفاقی بود.

همسرتان چند ماهه بود که فهمید باردار است.
4 ماهه بود.

وقتی خبر را به شما گفت، چه واکنشی داشتید؟
افتضاح! خیلی ناراحت شدم. شرایط مالی ما خیلی سخت بود. ما به شدت مقروض بودیم. هنوز هم قسط مي‌دهیم. اصلاً باورم نمی شد. رفتیم دکتر. تایید کرد که زنم باردار است. چند تا آزمایش هم نوشت برای این که ببیند بچه چه وضعی دارد. آزمایش‌ها را انجام دادیم سرجمع شد حدود 500 هزار تومان. بچه سالم بود.

همسرتان چه وضعی داشت؟
حال سارا، از من هم بدتر بود. وضعیت را مي‌فهمید.

به خانواده‌هاي تان گفته بودید که باردار است؟
نه. ظاهرش هم نشان نمی داد.

اولین تصمیم تان چه بود؟
فکر کردیم بچه را بیندازد.

پس چرا آزمایش‌هاي پیش از تولد نوزاد را برای سنجش وضعیت سلامت بچه انجام دادید؟
نمی دانم. مي‌خواستیم مطمئن شویم که سلامت است اما بعد تصمیم مان صد در صد شد که سقط شود.

آن زمان هم، پیک موتوری بودید؟
بله آن زمان تازه پیک موتوری شده بودم. تقریبا یک سال مي‌شد که از روستای مان در استان..... آمده بودیم تهران و خانه‌اي را در قلعه حسن خان، اجاره کرده بودیم.

پیش از آن چه کاره بودید؟
یک پیکان قدیمی گرفته بودم که مسافرکشی کنم اما پولش برکت نداشت. هرچه در مي‌آوردم خرج ماشین مي‌شد. قبل از آن، من شغلهای زیادی را امتحان کردم اما همیشه خوردم به در بسته.

مثلا چه جور شغلهایی؟
اولین بار که از شهرمان به تهران مهاجرت کردم، هنوز وارد دبیرستان نشده بودم اما دیگر نمی توانستم در خانه بمانم. به شدت فقیر شده بودیم چون پدرم که راننده کامیون بود تصادف کرد و دیه چند نفر ماند روی دست مان. مي‌خواستم در تهران زندگی تازه‌اي را شروع کنم. مدتی ظرفشور رستوران شدم. روزی 100 تا دیگچه دیزی مي‌شستم. فایده نداشت از پولش چیزی نمی ماند. بچه‌هاي شهرستان یک خصوصیت مشترک دارند. تمام شان از همه جا رانده و مانده که مي‌شوند، مي‌روند میدان آزادی، شاید فرجی شود. ( مي‌خندد) من هم وقتی بیکار شدم رفتم همانجا بست نشستم. به امید این که راهی پیدا شود. همانجا یک بستنی فروش دیدم که داشت 20 برابر قیمت بستنی کیمی در شهر ما، بستنی مي‌فروخت. همه روز تعقیبش کردم و سردخانه‌اي را که از آن بستنی مي‌گرفت پیدا کردم. از همان روز بستنی فروش شدم اما چند ماه بعد این کار را هم گذاشتم کنار.

چرا بستنی فروش نماندید؟
بستنی فروشی فقط تابستان، عمر داشت. تمام که شد به ناچار برگشتم شهرمان. خواستم با پدرم کشاورزی کنم. سیب زمینی کاشتیم. همه چیزمان اجاره‌اي بود. سیب زمینی هم آن سال ارزان شد. ضرر کردیم.

از همان وقت رفتید زیر بار قرض؟
بدهکاری‌هاي اصلی ام مربوط به زمانی است که در شهرستان خودمان رفتم سراغ دلالی خانه و زمین. سه نفر شریک بودیم، یکی مان کلک زد. پول‌ها را برد. ورشکست شدیم و به همه بدهکار. خواستم بروم دنبالش؛ در گردنه حیران تصادف کردم. ماشینم اسقاط شد. مدت‌ها بیمارستان بودم. رفیقی که همراهم بود هم از من شکایت کرد. پول بیمارستان و دیه او هم به قرض هایم اضافه شد. برگشتم تهران. پیراشکی مي‌پختم جلوی مدارس مي‌فروختم. وزارت بهداشت جلویم را گرفت. مدتی هم رفتم تودوزی ماشین یاد گرفتم. خواستم کار و کاسبی راه بیندازم. رفتم شمال ایران. مغازه‌اي اجاره کردم که تودوزی کنم. در آمدش، برای پرداخت قرض هایم هم کافی نبود تا چه برسد به چرخاندن خانواده. قرض دار تر شدم. وضعم هی بدتر شد. تا دست آخر آمدیم تهران. پیکان خریدم. مسافرکشی مي‌کردم و قسط هایم را به سختی مي‌دادم. بعد از مدتی هم پیکان را فروختم. پیک موتوری شدم.

شما گفتید که خانم تان 4ماهه بود. پس نمی توانستید از راه قانونی بچه را سقط کنید. این طور نیست؟
بله. همین طور است. گشتیم دنبال کسی که بتواند بچه را سقط کند. دکتر که پیدا نمی شد. همسایه ای، یک خانم ماما را در.... ( منطقه‌اي در حاشیه جنوب شرقی تهران ) معرفی کرد که کار را گردن مي‌گرفت، ولی نه برای همه. همسایه مان گفت، طرف خودش مي‌سنجد ببیند باید بچه تان را بیندازد یا نه. اگر قبول کند، مدرک مي‌خواهد و اگر مدارک کافی باشد، کار را تمام مي‌کند.

از شما چه جور مدرکی خواست؟
شناسنامه‌هاي مان را مي‌خواست که مطمئن شود زن و شوهریم و بچه مان، حاصل رابطه نامشروع نباشد.

یعنی آن طور بچه‌ها را نمی کشت؟
نه.

به نظرتان چرا؟
نمی دانم.

بعد چه شد؟
گفت چرا مي‌خواهید این کار را بکنید. کلی نصیحت مان کرد. گفتم ما نمی توانیم یک بچه دیگر را بزرگ کنیم. حتی جیران هم که چیزی مي‌خواست چند ماه باید مي‌گذشت تا بتوانیم تامینش کنیم. بچه‌هاي این روزها که مثل بچه‌هاي قدیم نیستند.

بچه‌هاي این روزها چه فرقی دارند؟
ما که بچه بودیم مگر جرأت مي‌کردیم از پدرمان چیزی بخواهیم. به مادرمان مي‌گفتیم. او اگر واجب مي‌دید از پدرمان می خواست. بچه‌هاي امروز اگر چیزی بخواهند « باید » مي‌گویند. آن روزها بچه‌ها زیاد بودند اما حالا هر خانواده ای یک بچه بیشتر ندارد و خب، ما نمی خواهیم این یک بچه کمبودهایی که ما در بچگی داشتیم،داشته باشد.

آن ماما که قرار شد بچه را بکشد، مطب داشت؟
بله.

مطبش شیک و آبرومند بود؟
نه زیاد اما به هر حال سر در داشت.

بجز شما بیمار دیگری هم که به قصد سقط جنین آمده باشد، آنجا دیدید؟
نمی شد فهمید هر کس به چه قصدی آمده است. لوازم و تجهیزات جراحی ولی آنجا بود. به نظر مي‌آمد همانجا بچه‌ها را سقط مي‌کند. در چهار پنج جلسه‌اي که رفتیم، گوش کردم ببینم صدای کسی که درد بکشد مي‌آید یا نه. هیچ صدایی نبود.

چقدر هزینه مي‌گرفت برای این سقط کردن جنین؟
گفت یک میلیون و 500 هزار تومان. بعد که چانه زدیم به یک میلیون تومان هم راضی شد. گفت برویم و منتظر بمانیم تا خودش زنگ بزند. دو سه روز بعد زنگ زد. به زنم گفت آیا هنوز مصر است بچه را بیندازد؟ زنم گفته بود بله. فقط دنبال جای ارزان تر است که تا به حال بچه را سقط نکرده. ماما گفته بود بچه تان نفس دارد اگر بکشیدش یعنی آدمی را کشته اید. خلاصه که زنم را ترسانده بود.

زنم گفته بود اگر به دنیا بیاید، وضع مالی مان از این که هست بدتر مي‌شود. اصلاً فرض کنید با زردی به دنیا آمد، ما حتی پول این که دو سه روز اول بعد از تولد، بسپریمش به بیمارستان تا زیر دستگاه بماند هم نداریم. ماما گفته بود مي‌توانیم بچه مان را بدهیم به یک خانواده بدون فرزند. زنم که این را گفت من ترسیدم.

ترس چرا؟
شک کردم.

چه احتمال دیگری وجود داشت؟
با خودم گفتم از کجا معلوم که واقعاً مي‌خواهد بچه مان را به خانواده‌اي دیگر بدهد. شاید بخواهد اعضای بدنش را بفروشد.

خب شما که مي‌خواستید بچه را سقط کنید پس چه فرقی مي‌کرد؟
(سکوت)

این موضوع را به ماما هم گفتید؟
بله. گفتم مي‌خواهم مطمئن شوم واقعاً به یک خانواده بی فرزند سپرده مي‌شود. گفت هیچ راهی برای مطمئن شدن مان وجود ندارد و ما به هیچ وجه حق نداریم خانواده‌اي که فرزندمان را مي‌گیرد ببینیم.

ماما فرایند کار را برای تان شرح داد؟

گفت که بروم از ناصرخسرو آمپول فشار بخرم. یکی دو هفته مانده به تولد بچه، مي‌خواست آمپول را به خانمم بزند تا بچه همانجا در مطب به دنیا بیاید.

پیش از آن هم به اهدای بچه فکر کرده بودید؟
نه ماما این فکر را انداخت توی سرمان اما ما با شرایط او موافق نبودیم. با زنم تصمیم گرفتیم خودمان یک زوج مناسب برای بچه پیدا کنیم.

چه طور مي‌خواستید خانواده را پیدا کنید؟
می خواستیم آگهی بدهیم.

مثلا در روزنامه ها؟
بله اما روزنامه‌ها قبول نکردند. به همین علت به فکرم رسید آگهی بدهم و در سطح شهر بچسبانم.

شما و همسرتان ابتدا مي‌خواستید بچه را سقط کنید و بعد تصمیم گرفتید زنده نگهش دارید و به خانواده‌اي بسپریدش. چرا او را سر راه نگذاشتید؟ اگر بچه را سر راه مي‌گذاشتید به احتمال زیاد، به بهزیستی مي‌رسید و به عنوان کودک بی سرپرست، در کمتر از دو ماه، به خانواده‌اي بی فرزند سپرده مي‌شد.

به این هم خیلی فکر کردیم. خانمم به شدت با سر راه گذاشتن بچه مخالف بود. اسم سر راه گذاشتن که مي‌آمد، دیوانه می شد.

چند تا آگهی پخش کردید و کجا؟
حدود 12 تا. همه جای تهران بردم. البته سعی مي‌کردم در زمان هایی آگهی‌ها را نصب کنم که کسی مرا نبیند.

دقیقا روی کاغذ چه نوشتید؟
نوشتم « پدر و مادری، پسر به دنیا نیامده خود را اهدا مي‌کنند. » یک خط ایرانسل هم گرفتم که مردم به آن زنگ بزنند.

واکنش مردم چه بود؟
یا آگهی‌ها را کنده بودند یا شماره تلفن شان خط خطی شده بود.

به نظر شما چرا مردم این کار را مي‌کردند؟
نمی دانم. سر در نیاوردم.

شاید مخالف بودند که شما بچه تان را بفروشید.
فکر نمی کنم کسی آنقدر به این ماجرا اهمیت داده باشد. ما جرم نمی کردیم که. ما نمی خواستیم بفروشیمش. مي‌خواستیم اهدائش کنیم به یک خانواده مناسب. (رنگش سرخ شده است )

وقتی آگهی‌ها را کندند شما چه کردید؟
من باز هم آگهی نوشتم. حدود 30 تا و دوباره به دیوارها چسباندم از نیاوران تا شوش.

این بار مردم تماس گرفتند؟
بله. زنگ‌ها شروع شد. تلفنم دستکم روزی 20 تا زنگ مي‌خورد.

پس پسرتان متقاضی زیاد داشت.
نه همه متقاضی نبودند. برخی مي‌گفتند فقط مي‌خواهیم کمک کنیم به شرط آن که ما بچه را خودمان نگه داریم.

نظر شما چه بود؟
ما هم راغب بودیم همین کار را کنیم. نمی خواستیم به ما پول بدهند. همین که پوشک و شیرخشک و لباسش را تامین می کردند برایمان بس بود.

مگر نمی گویید که نیکوکارها همین پیشنهاد را مطرح کردند. پس چرا نگهش نداشتید؟
همه شان احساساتی شده بودند. اهل عمل نبودند. اول مي‌گفتند کمک مي‌کنیم بعد مسئولیت قبول نمی کردند و خودشان را کنار مي‌کشیدند مثلا خانمی زنگ زد و گفت هرچه بچه بخواهد را تا دو سالگی مي‌دهد اما هنوز بچه به دنیا نیامده، هر چه زنگ زدم جواب نمی داد. یکی دیگر گفت هزینه‌هاي بیمارستان را مي‌دهد اما پس از یکی دو روز، به این یکی هم هرچه پیامک دادم دیگر جواب نداد. بقیه هم مثل همین‌ها بودند. مثلا یک مدیر ارشد در سازمان.... به ما قول داد کمک مان کند. آدم مهمی بود. منشی اش به ما زنگ زد و گفت کارشان همین است که به آدم هایی مثل ما کمک کنند و مي‌توانند همه جوره حمایت مان کنند اما بعد از آن ماجرا، هر بار رفتم دفترشان، گفتند جلسه است و وقت ندارد جواب بدهد.

بجز این گروه، چه جور آدم هایی زنگ مي‌زدند؟
بعضی‌ها زنگ مي‌زدند فقط ابراز دلسوزی مي‌کردند که کمکی به ما نمی کرد. برخی هم زنگ مي‌زدند فحش مي‌دادند.

مشتری‌هاي واقعی چقدر بودند؟
زیاد بودند اما من مي‌سنجیدم شان که بفهمم واقعا شایسته اند یا نه.

حساب و کتاب کرده بودید که چه طور باید برای بچه شناسنامه‌اي به نام پدر و مادری دیگر بگیرید؟
من فکرش را نکرده بودم اما راه حل‌ها از همان تلفن‌ها پیدا شد. برخی زنگ مي‌زدند و از حرف‌هاي شان مي‌شد چیزهایی یاد گرفت.

چه راه هایی پیدا کردید؟
یکی اش این بود که پدر و مادر بعدی اش، بروند ثبت احوال و ادعا کنند که بچه در خانه یا در ماشین به دنیا آمده است. مدتی تحقیق کردم و فهمیدم که در شهرهای کوچک، مي‌شود این کار را به آسانی انجام داد.

بعدتر متوجه شدم که اگر زوجی سال‌ها بچه دار نشده باشند و ناگهان ادعا کنند که بچه شان در راه به دنیا آمده است امکان دارد کارمندان ثبت احوال شک کنند و سوال پیچ شان کنند و بو ببرند که دروغ مي‌گویند. این شد که ناچار شدم از راه دیگری وارد شوم. رفتم سراغ یکی از کارمندان یک شهر کوچک و دور. گفتم که مي‌خواهم بچه مان را به زوجی نابارور بدهم. اول قبول نکرد اما...

پس شما باید هزینه‌اي 2 میلیون تومانی از پدر و مادر بعدی بچه مي‌گرفتید برای شیرینی دادن به آن فرد. این را به تماس گیرنده‌ها گفتید؟
بله. برای شان توضیح دادم.

ما برای هر اصطلاحی یک تعریف داریم. وقتی در ازای کالایی که شاید حتی یک موجود زنده باشد، وجهی پرداخت مي‌شود، یعنی خرید و فروش رخ داده است. شما فرزند به دنیا نیامده تان را در ازای وجهی مبادله کرده اید. پس از نظر قانونی او را فروخته اید.
(سکوت)

موافق این عقیده نیستید؟
(سکوت)

به نظر شما با تعریفی که من از« خرید و فروش » دادم این کار، خرید و فروش نیست؟
ماشین که خرید و فروش نمی کردیم. خب این توهین است. من که برای خودم که چیزی بر نمی داشتم اما بعضی‌ها بی انصافی مي‌کردند زنگ مي‌زدند و مي‌گفتند « بچه ات را چند مي‌فروشی....» این را که مي‌شنیدم خیلی بهم بر مي‌خورد. ما که نمی خواستیم بچه مان را بفروشیم ما مي‌خواستیم اهدائش کنیم. من اگر مي‌خواستم بچه ام را بفروشم، مي‌دادمش به آنهایی که اعضای بدن مي‌خرند.

یادم مي‌آید اولین باری که من به عنوان مشتری بچه با شما تماس گرفتم بجز آن 2 میلیون تومان، هزینه دیگری هم مطالبه کردید. اگر اشتباه نکنم شما 2 میلیون و 500 هزار تومان مطالبه کردید. آن 500 هزار تومان چه بود؟
هزینه همان آزمایش‌هاي پزشکی بود. چه کار باید مي‌کردم؟ هزینه آزمایش‌ها را هم قرض کرده بودم. من که مردم را مجبور نمی کردم حتماً این هزینه را بدهند. به آنها مي‌گفتم اگر دل تان مي‌خواهد مي‌توانید هزینه آزمایش‌ها را هم بدهید.

شما بیمه هستید؟
نه.

پس هزینه خدمات تشخیصی و درمانی برای تان خیلی بالاست. چرا خودتان را بیمه نمی کنید؟
چون پول پرداخت حق بیمه را ندارم.

چند وقت بعد، توانستید یک خانواده مناسب پیدا کنید؟
تقریبا دو سه هفته‌اي گذشت که خانمی زنگ زد و پرسید خانواده مناسب برای سپردن بچه پیدا کرده ایم را نه. گفتم گرچه خیلی‌ها زنگ مي‌زنند اما هنوز خانواده‌اي که شایسته باشد پیدا نکرده ایم. او گفت یک خانواده آبرومند مي‌شناسد. خودش فرهنگی بود. گفت بچه را برای یکی از دوستانش مي‌خواهد که 12 -13 سال است بچه دار نشده اند و فقط هم پسر مي‌خواهند. آنطور که تعریف مي‌کرد فهمیدم دست شان به دهان شان مي‌رسد.
گفتم مشکلی نیست اما باید قرار بگذاریم و درباره کل ماجرا حرف بزنیم. قرار شد بیایند پارک..... البته من قبلاً هم در آن پارک با دو نفر دیگر برای بچه قرار گذاشته بودم اما به نتیجه نرسیدم.

چرا به نتیجه نرسیده بودید؟
مناسب نبودند.

ملاک شما برای مناسب بودن یک خانواده چه بود؟
گفتم که. مي‌خواستم دست شان به دهان شان برسد...

وقتی مي‌گویید «دست شان به دهان شان برسد» یعنی انتظار داشتید وضعیت مالی شان چقدر خوب باشد؟
منظورم این نبود که خیلی ثروتمند باشند. مهم این بود که بتوانند زندگی شان را بگذرانند.

به نظرم معیار شما فقط این نبوده است. چون شما هم با وجود فقر، داشتید زندگی تان را مي‌گذراندید. اما نخواستید بچه تان را نگه دارید؟
اگر بچه مان را به خانواده‌اي با وضع مالی خوب مي‌دادم حداقل خیالم راحت بود که هیچ وقت حسرت چیزی را ندارد.

شما که نمی خواستید فرزندتان حسرت چیزی را داشته باشد، چرا جیران را در شرایط فشار مالی اهدا نکردید؟
جیران بزرگ شده است. مي‌داند پدر و مادر واقعی اش چه کسانی هستند هیچ وقت دلم نخواسته او را بدهم. ما دلبسته اش هستیم، دوستش داریم اما آن پسر، نوزاد بود. نوزاد که چیزی نمی فهمد. ما که دلبستگی به او نداشتیم.

به نظر شما این معیار که خانواده‌اي دستش به دهانش برسد، برای سپردن یک نوزاد به آنها کافیست؟
به هر حال سپردنش به یک خانواده پولدار از این که بکشیمش بهتر بود.

از میان کسانی که تماس مي‌گرفتند، بیشترین هزینه‌اي که پیشنهاد شد چقدر بود؟
20 میلیون تومان.

وقتی کسی برای نوزادی 20 میلیون تومان پیشنهاد مي‌دهد یعنی دستش به دهانش مي‌رسد. پس چرا ردش کردید؟
رفتارش مثل کسی بود که مي‌خواهد کالایی بخرد. من دنبال کسی نبودم که بچه ام را بخرد.

هیچ وقت دنبال هدیه هایی که گفته مي‌شود پس از تولد فرزندان از طرف دولت به برخی خانواده‌ها داده مي‌شود رفتید؟ مثل همان طرح آتیه فرزندان در سال 89 یا طرح‌هاي تشویقی شبیه آن.
این‌ها حقیقت ندارد. من تحقیق کردم. هیچ پولی نمی دادند.

تا به حال محاسبه کرده اید هزینه ماهانه یک نوزاد چقدر است؟
به نظرم باید دستکم از 400- 500 هزار تومان باشد، پوشک، شیرخشک، ویزیت دکتر، لباس و هزینه‌هاي پیش بینی نشده دیگر. بزرگتر که بشود خرجش بیشتر هم مي‌شود.

برگردیم سر آن قسمت ماجرا که با آن خانم در پارک قرار گذاشتید، از کجا متوجه شدید خانواده‌اي که مي‌خواهند بچه را بگیرند، مناسبند؟
در یکی دو جلسه بعد، مرد خانواده را هم دیدم. ماشین کمری داشت. خب کسی که ماشین کمری دارد وضع مالی اش حتماً خوب است. از لباس شان، از کارهای شان، از طرز حرف زدن شان حتی مي‌شد فهمید وضع شان خوب است ولی نمی خواهند نشان بدهند. رفتارش هم خوب بود.

خانمی که قرار بود مادر بچه شود هم دیدید؟
خیر هیچ وقت او را ندیدیم. خودش هم نخواست هیچ وقت ما را ببیند.

بعد چه شد؟
آزمایش‌ها را خواستند و بردند دکتر که مطمئن شوند سالم است و ما هم معتاد نیستیم.

همسرتان چه مي‌کرد؟
همسرم نگران بود که کار درست پیش نرود یا کسی خبردار شود. البته دیگر فامیل فهمیده بودند که باردار است. شکمش نشان مي‌داد و قرار بود وقت زایمان خواهر و مادرش هم از شهرستان بیایند تهران.

همسرتان مي‌داند شما امروز اینجا هستید؟
بله اول موافق نبود اما بعد راضی اش کردم. دوست نداشت موضوع رسانه‌اي شود.

بعد از این که آن خانواده مطمئن شدند بچه سالم است، چه کردند؟
گفتند در فامیل شان دکترهایی دارند که خودشان صاحب بیمارستان هستند. قرار شد زنم را ببرم یک بیمارستان آشنا که کارکنان بخش زنان و زایمانش از مسأله خبر داشتند. به همین علت زنم خودش را به نام زن آن آقا معرفی کرد و از آن به بعد، منظم برای معاینه به بیمارستان مي‌رفت.
همان آقا گفت دیگر نیازی نیست به آن فرد، برای گرفتن شناسنامه، شیرینی بدهیم چون بیمارستان گواهی مي‌دهد که بچه را همسر خودش به دنیا آورده است. گفتند که هزینه‌هاي بیمارستان را هم خودشان مي‌پردازند، چه زایمان و چه معاینات را.

بچه با زایمان طبیعی به دنیا آمد؟
اتفاقا گفتند بچه حتما باید با سزارین به دنیا بیاید تا دکتر آشنا جراحی کند و گواهی بدهد که خانم آن آقا را جراحی کرده است. گفتند اگر زایمان طبیعی باشد شاید آن دکتر در لحظه زایمان حضور نداشته باشد و دردسر درست شود.
خلاصه که یک تاریخ را مشخص کردند اما وقتی زنم سونوگرافی کرد دکتر گفت بچه کامل نیست و اگر در تاریخی که برای سزارین تعیین شده بچه را به دنیا بیاورد ناقص است. قرار شد یک هفته دیگر صبر کنیم اما نگران هم بودیم که مبادا فامیل همسرم از راه برسند.

چند روز زودتر به دنیا آمد؟
تقریبا 10 روز.

قرار شد به فامیل چه بگویید؟
قرار شد وقتی خانمم بچه را زودتر از موعد به دنیا آورد، زنگ بزنیم شهرستان و بگوییم سقطش کرده است.

روز جراحی چه کردید؟
خواهر زنم زودتر از بقیه آمده بود تهران و در خانه بود. گفتیم مي‌رویم برای معاینه. بعد از آنجا زنگ زدم و گفتم زنم حالش خوب نیست و دکتر گفته است باید جراحی شود.

جیران مي‌دانست جریان از چه قرار است؟
نه نمی دانست. جلوی او حرفی نمی زدیم. هنوز هم مي‌گوید دلش یک برادر مي‌خواهد.

برای پسرتان لباس و لوازم دیگر هم خریده بودید؟
دو تکه لباس برای رد گم کنی گرفتیم که همسایه‌ها و فامیل خیال کنند واقعا منتظر تولدش هستیم.

لباس‌ها را همراهش به خانواده‌اي که او را گرفت، دادید؟
نه. لباس هایش افتاده گوشه خانه. آن خانواده قبول نکردند. حتی یک پتو هم از ما نپذیرفتند.

پسرتان را بعد از تولد دیدید؟
نه.

آن‌ها به شما اجازه ندادند یا خودتان دلتان نخواست؟
هم خودمان دلم نمی خواست و هم آنها مایل نبودند که من و مادرش، بچه را ببینیم.

یعنی مادرش به او شیر نداد؟
بچه زیر دستگاه بود. مشکل ریوی داشت چون هنوز کامل نبود و زود به دنیا آمده بود. ما هم نرفتیم ببینیمش.
خب شیر مادر که همیشه نمی ماند. تمام مي‌شود. شیرخشک به او دادند.

وقتی گفتند بچه زیر دستگاه است نگران شدید؟
همان واسطه به بچه سر مي‌زد. ما هم دورادور جویای احوالش بودیم.

چرا شما و مادرش مایل نبودید ببینیدش؟
می ترسیدیم به او وابسته شویم و نظرمان عوض شود.

زنی که بچه را به فرزندی پذیرفته بود دیدن بچه آمد؟
نمی دانم. زنم یک روز بعد مرخص شد. ما با پیامک از آن واسطه حالش را پرسیدیم که گفت خوب است.

آن خانواده به شما هزینه‌اي هم پرداختند؟
5 میلیون تومان هدیه دادند. هرچه گفتیم نمی خواهیم اصرار کردند. دست آخر به زور قبول کردیم. این پول را هم واسطه داد، نه پدر تازه اش.

آن پول کمک تان کرد؟
خیلی زیاد کمک کرد. بخشی از قرض هایم را پرداختم.

وقتی به خانواده‌هاي تان گفتید بچه سقط شده است نخواستند برایش مراسمی بگیرند یا قبرش را ببینند؟
قبلا تحقیق کرده بودم. فهمیدم در بیمارستان مردی هست که 100 هزار تومان مي‌گیرد و جنین‌هاي سقط شده را مي‌برد دفن مي‌کند. به خانواده‌هاي مان گفتیم بچه مرده را سپرده ایم به آن مرد و مایل نیستیم بدانیم کجا دفنش کرده است. آنها هم دیگر چیزی نپرسیدند.

با لباس‌هاي بچه چه کار کردید؟
لباس هایش شده آیینه دق. جیران خیال مي‌کند برادرش مرده. گاهی بغلشان مي‌کند، گریه مي‌کند. نمی گذارد ردشان کنیم.

ممکن است روزی شما حقیقت را به جیران بگویید؟
نه هرگز. او نباید بداند.

چرا؟
( سکوت)

اگر زمان به عقب برگردد و یکبار دیگر به شما در آن شرایط فرصت انتخاب داده شود، فکر مي‌کنید باز هم فرزندتان را بسپرید؟
صد در صد.

اگر باز هم خانم تان بچه دار شود، او را اهدا مي‌کنید؟
این دفعه، بزرگش مي‌کنم چون وضعم بهتر شده است.

حالا که بخشی از قرض‌هاي تان را پرداخته اید، نمی خواهید بچه تان را پس بگیرید؟
نه. ما قول داده ایم.

به چه کسی قول دادید؟
به همان واسطه.

یعنی سندی مکتوب را امضا کردید؟
فقط قول زبانی دادیم.

شما نشانی از پدر و مادر واقعی بچه دارید؟
اگر بخواهم مي‌توانم پیدا کنم.

تا به حال دل تان خواسته، از دور بچه را تماشا کنید؟
این کار را به علت همان قول نمی کنم.

خانم تان تا به حال خواسته بچه را ببیند؟
نه. اما اگر هم بخواهد نباید برویم ما تصمیمی گرفتیم که دیگر قابل برگشت نیست.

اصلا دل تان برای بچه تنگ مي‌شود؟
برخی فیلم‌ها بچه مان را یادمان مي‌اندازد. از آن فیلم‌ها که بچه‌اي گم مي‌شود و بعد از سال‌ها پدر و مادرش را مي‌بیند.

فکر مي‌کنید 20 سال دیگر پسرتان را ببینید چه جور آدمی شده باشد؟
سعی مي‌کنم فکرش را نکنم. اصلا دلم نمی خواهد هیچ وقت، هم را ببینیم.

منظورم این است که شکل ایده آل پسری که شما او را ندیدید به نظرتان در بزرگسالی باید چگونه باشد؟
امیدوارم مثل من نباشد. یک پسر تحصیلکرده باشد.

دوست دارید چه رشته‌اي خوانده باشد؟
نمی دانم من به جیران هم نمی گویم چه بخواند. فقط برایم مهم است که درس خوانده باشد.

شما تا به حال خانواده دیگری دیده اید که فرزندش را مثل شما به دیگران بسپرد؟
نه. ندیده ام.

هیچ وقت شک کرده اید که شاید آن خانواده، بچه تان را اذیت کنند؟
احتمال نمی دهم. حسم مي‌گوید روی چشم شان،بزرگش مي‌کنند.

اگر روزی پسرتان شما را پیدا کند و بپرسد چرا او را به دیگران سپردید، چه پاسخی مي‌دهید؟
پاسخی ندارم به او بدهم.

همین حرف‌ها را که برای من گفتید، چرا برای او نمی گویید؟ مثلا مي‌توانید بگویید مشکلات مالی داشتید یا فکر مي‌کردید خانواده دیگری شاید او را بهتر بزرگ کند....
با این حرف‌ها قانع نمی شود.

چرا؟ مگر حرف‌هاي شما قانع کننده نیست؟
نمی دانم.

اگر شما ثروتمند بودید و بچه دار نمی شدید، حاضر بودید بچه فرد دیگری را بگیرید؟
مسلما این کار را مي‌کردم.

به نظرتان اگر بچه را به ماما مي‌دادید او بدبخت مي‌شد؟
نمی توانستم اعتماد کنم. به دلم بد مي‌آمد.

شما برای تصمیم گیری‌هاي زندگی، پیرو دل‌تان هستید؟
بیشتر اوقات.

پس در واقع خانواده‌هاي متقاضی دیگر را هم با دل تان رد کردید؟
حال و روز آدمی که واقعاً بچه مي‌خواهد،من مي‌دانم. آنها واقعاً نمی خواستند. من با یک مکالمه، تشخیص مي‌دادم.

وضع مالی خانواده‌هاي شما و همسرتان چگونه بود؟
همسرم از یک خانواده متوسط مایل به فقیر بود. ما هم که بعد از تصادف پدرم فقیر شدیم.

چند خواهر و برادر دارید؟
ما شش نفریم. من فرزند ارشدم.

اگر پدرتان بعد از فقیر شدن، شما را به خانواده‌اي دیگر مي‌سپرد. احساس تان چه بود؟
اگر آن خانواده‌ها شرایط بهتری داشتند و وضع مالی شان خوب بود، من راضی بودم.

اگر در آینده بار دیگر خدا پسری به شما بدهد اسمش را چه مي‌گذارید؟
نمی دانم. فکر نمی کنم دیگر هرگز، پسری داشته باشم.

دوست
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۱/۱۷ ۱۲:۰۷
مسئولین بخوانند و فقط نچ نچ بگند. نمیدونم عزت و سر افرازی اینه؟ این مشتی از یه خرواره. (215504)
ahwazi
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۱/۱۷ ۱۲:۲۵
اي خدا چه بلايي به سر اين مردم اومده. فروش كليه و تن روي قلبمون سنگيني ميكرد حالا فروش نوزاد هم بهش اضافه شده. به خدا قسم ما ايراني هستيم بايد ايراني بمونيم و ايراني بميريم.
داريم همه چيزمون رو با هم از دست ميديم، غرور، عزت، مهمان نوازي، عزت و همه همه از خصلتاي نياكان ماست كه باعث شد ما بهشون افتخار كنيم اما حالا....افسو و صد افسوس (215519)
ایرانی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۱/۱۷ ۱۳:۰۵
واقعا نمی دونم چی رو به زبان بیارم . خیلی تاسف باره ! (215534)
علی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۱/۱۷ ۲۲:۴۹
با سلام
واقعا مطالب دردناکی است انهایی که مردم را به این روز انداخنتد و امروز در برابر قطعنامه حقوق بشری اروپایی ها داد اعتراض سر میدهند ایا این بچه ایرانی حق داشتن پدر و مادر واقعی ندارد (215706)
نسرین
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۱/۱۸ ۰۱:۵۷
طفلکی مادرش مطمینم با این که به روش نیاورده ولی واقعا زجر کشیده .
خدایا 1 بار مارو بکش تا همه مون از این زندگی خلاص بشیم تا کی فقر تا کی بیکاری ....... (215742)
اميد
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۱/۱۸ ۰۶:۴۴
كساني كه مردم كشور ما را با ندانم كاري هايشان به اين روز انداختند سرمايه هاي مادي ومعنوي كشور را به باد دادند و هنوز هم دست از سر اين ملت بر نمي دارند و نمي كذارند اين دولت كه با راي مردم انتخاب شده ويرانه هاي باقيمانده از هشت سال لجاجت وندانم كاري ها و . . . را إصلاح كند دولت بايد عوامل اين همه ويراني را به مردم معرفي كند وأنا ن را محاكمه نمايد (215747)