به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۷ - ۰۲:۱۵
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۰۳ ساعت ۱۳:۰۰
کد مطلب : ۱۲۸۸۱۲

جامعه ایران و الزامات روشنفکری

کیوان محمدی- روزنامه بهار
مفهوم روشنفکری در ادبیات و سیاست معاصر ایران دامنه گسترده و دشمنان قسم خورده فراوانی دارد. ریشه جریان روشنفکر ستیزی دست‌کم به زمان سیدضیاء بر‌می‌‌گردد تلاش‌های زیادی صورت گرفته و منابع متعددی برای تخریب این پدیده وجود داشته که امروزه دسته‌ای از مردم به خود اجازه می‌‌دهند که «روشنفکری»‌ را انگی برای تخریب و تحقیر به کار ببرند و یا طنازی به خودش اجازه بدهد که محافل روشنفکری را به محافل هذیان گویی تشبیه کند. اما همه این مشکلات در بدخواهی روشنفکر ستیزان و یا گستاخی لمپنیسم خلاصه نمی‌‌شود. جریان روشنفکری هم باید این را بداند که چه وقت دست به انتقاد از خود بزند و البته این را هم بداند که در بین این انتقادها نباید دست به تخریب اساس روشنفکری زده شود. قصد داشتم بحثم را به دوبخش نقسیم کنم اما دیدم اگر همین بحث بتواند بسط داده شده و شفاف شود، دیگر سنجش مصادیق روشنفکری برای امثال من و دیگر هم سالانم کار دشواری نخواهد بود.  

استقلال اندیشه: استقلال در روشنفکری کاملا متفاوت است با آن استقلالی که در مسائل مختلف به کار برده می‌‌شود. روشنفکر مستقل به این معنی نیست که حقوق بگیر هیچ دولتی نباشد و یا حرفش را باب میل کارفرمایش نزند که اگر اینگونه باشد اصلا روشنفکر نیست. ویژگی که روشنفکر را از باقی افراد متفاوت نشان می‌‌دهد اندیشه اوست، پس تنها زمانی می‌تواند مستقل باشد که بتواند اندیشه خودش را از حمله زمانه خود در امان نگه دارد. استقلال اندیشه از هژمونی غالب به هیچ عنوان به معنای رد کردن آن نیست. رد یا تایید این هژمونی، در هر صورت مستلزم پذیرش چارچوبی است که همان هژمونی تعریف کرده است. چنین روشنفکری در بند رودخانه است و در خوشبینانه‌ترین حالت باید گفت که خلاف جهت رودخانه در حال حرکت است. اما اساسا «استقلال» حرف دیگری را می‌زند.

مهم‌ترین دلیلی که عدم استقلال اندیشه یک روشنفکر را نشان می‌‌دهد تناقض‌گویی‌های مداوم اوست. یعنی اینکه در موقعیت‌های مشابه نظرات متفاوتی را بیان کند. هسته منسجم از از ویژگی‌های مهم اندیشه یک روشنفکر است. اما روشنفکر غیر مستقل مرتبا تحت تاثیر جو عمومی و رسانه‌ها قرار دارد که این مسئله به خودی خود ثبات مواضع اورا  برهم می‌‌زند. از نظر من اصلی‌ترین دلیلی که روشنفکران را از مردم عادی دور کرده است همین نداشتن ثبات اندیشه منسجم است. اکثریت مردم عام به سمت اندیشه‌ای می‌‌روند که همواره منسجم  باشد و از یک خط سیر ثابتی طبعیت کند هرچند که آن اندیشه بسیار هم افراطی باشد. روشنفکران موفق جهان همگی این خط ثبات را حفظ کردند.

شرافت در قضاوت: از نظر من شرافت روشنفکر در این است که شهامت بیان حقایق تلخ را داشته باشد. محکوم کردن ظلم، جنایت، بی سوادی، تبعیض جنسیتی و خیلی عوامل دیگر نه صرفا وظیفه روشنفکر که وظیفه حداقلی هر انسانی است. چیزی که شخصیت روشنفکر را متمایز می‌‌کند تلاش او برای اندیشیدن به جهانی بهتر از مسیر راه‌کار‌های عملی  و قابل حصول است. روشنفکر موظف است که هیچ گاه شرایط موجود را راضی کننده نداند و همواره به جامعه‌ای بهتر فکر کند. اما اگر قرار بر این باشد که هیچ راهکاری برای رسیدن به جامعه بهتر ندهد و تنها آن را طلب کند همان بهتر که این وظیفه سنگین را به نقاشی کودکانه چند بچه واگذار کنیم که تنها آن را ‌ترسیم می‌‌کند و هیچ راه کاری هم برای رسیدن به آن ندارد.  روشنفکر شریف کسی است که واقعیت را با تمام سیاهی‌ها و سفیدی هایش بیان می‌‌کند. محکوم کردن همیشگی نیمه خالی لیوان بدون در نظر گرفتن شرایط و امکانات عملی هیچ کار مشکلی برای هیچ‌کس نیست. روشنفکر به صرف اینکه خود مسئولیت سیاسی ندارد  نمی‌‌تواند معذوریت‌هـــای سیاســت مــداران و محدودیت‌های جامعه را در عرصه عمل نادیده  بگیرد و صرفا به بیان نا مطلوب‌ها و محکوم کردن آن‌ها اکتفا کند. روشنفکر باید همواره به دنبال راهکاری برای رسیدن به جامعه‌ای بهتر باشد و اگر دید که راهی وجود ندارد شرافت حکم می‌‌کند که این حقیقت تلخ را برای مردم جامعه بازگو کند.  

شجاعت در بیان: در ظاهر این سیاست‌مداران هستند که برای به دست آوردن رای و حمایت مردم و یا برعکس‌ترس از رد صلاحیت‌ها ناچار به خودسانسوری می‌‌شوند. این مساله نه تنها مشکلی ایجاد نمی‌‌کند که از جنبه‌های دیگر اتفاقا حرکت مثبتی است. هیچ سیاست‌مداری حق ندارد در برابر خواست اکثریت مردمش بایستد. در سیاست حق با اکثریت است. اما این گزاره به هیچ عنوان در حیطه روشنفکری صادق نیست، که اگر به این شکل بود هیچ جامعه‌ای دچار هیچ تغییر و تحولی نمی‌‌شد. به همان میزانی که سیاست‌مداران در خطر در افتادن به پدیده پوپولیسم هستند، روشنفکران نیز در خطر در افتادن به پدیده عوام‌زدگی هستند در حالی که وظیفه یک روشنفکر تعامل مکرر با همین توده اجتماعی است.

اگر وظیفه روشنفکر را در سطح نقد دولت پایین نیاوریم، نقد جامعه، اخلاقیات، خلقیات و ارزش‌های آن می‌‌تواند وظیفه‌ای به مراتب بزرگتر در پیش روی روشنفکر قرار دهد. از پیش پا افتاده‌ترین و می‌شود گفت اساسا از تعاریف روشنفکری این است که شهامت ایستادگی در برابر عوام‌زدگی را داشته باشد. البته این نکته هم وجود دارد که ممکن است روشنفکر در این راه به اشتباه هم برود. اما با این حال روشنفکری که این شجاعت را نداشته باشد که در برار عقاید جاهلانه توده جامعه بایستد و فریاد بزند که اشتباه می‌‌کنید روشنفکر نماست نه روشنفکر واقعی. یک اندیشمند عوام زده است که در مسیر وزش باد به این طرف و آن طرف می‌‌رود.