محمدحسین دانایی
حضور در خانه مشاهیر و بزرگان، دیدن اشیاء و لوازم زندگی آنان، نشستن روی صندلی یا پشت میز کارشان و نفس کشیدن در فضایی که آکنده از یاد و خاطرات آنها است، معمولاً خیال انگیز و الهام بخش است و به همین دلیل هم اکثر مردم این خانهها را که از جمله سرمایههاي نمادین جامعه به شمار ميروند، دوست دارند، به آنها افتخار ميکنند و ميکوشند تا در حد امکان سری به آنها بزنند اما بر خلاف این جریان طبیعی که شایسته یک جامعه انسانی سالم است، شاهد رویکردها و عملکردهای دیگری هم هستیم که اصلاً خوشایند نیستند و حتی بیمارگونه مينمایند. در این فرآیند ناهنجار و بیمارگونه، گویی عدهاي از هموطنانمان یقین کرده اند که اوضاع و احوال کنونی کلاً کلنگی شده و دیگر به هیچ دردی نميخورد جز کوبیدن! لذا تیشه برداشتهاند و افتاده اند به جان ریشه ها! یکی از این ریشهها هم فرهنگ و مواریث فرهنگی است، یعنی همان راز پیچیده و هویت بخشی که در خانههاي بزرگان نهفته است. این حرف نه اغراق است و نه سیاه نمایی، بلکه مصادیق و شواهد زیادی برای اثبات آن وجود دارد. یکی از این مصادیق هم عملکرد مؤسسات و نهادهایی است که ظاهراً مسئولیت حفاظت از آثار تاریخی و مواریث ملی و فرهنگی کشور را به عهده دارند، اما آنچه در عمل ميبینیم، چیزی نیست جز همان برداشتن تیشه و کوبیدن به ریشهها. دو نمونه از این مصادیق عبارتند از: خانه سیمین و جلال و در همسایگی اش خانه نیما.
1) خانه دو تن از نویسندگان نامدار معاصر، یعنی زنده یادان جلال آل احمد و سیمین دانشور واقع در دزاشیب تجریش که روزگاری چهارراه ادبیات، فرهنگ، هنر و سیاست این کشور بود و هر کس که داعیهاي در سر داشت، باید از این چهار راه عبور ميکرد تا محک بخورد و عیارش آشکار شود، اکنون مدتی است که چراغش خاموش شده و متروک و منزوی در گوشهاي از این شهر شلوغ افتاده. این خانه که در سال 1332 توسط خود زنده یاد جلال آل احمد ساخته شده و در سال 1383 در فهرست بناهای تاریخی و میراث فرهنگی ثبت شده، پس از فوت بانو سیمین دانشور، یعنی دقیقاً در اردیبهشت سال 1393 برای انجام تعمیرات جزئی سه تا شش ماهه و تبدیل شدن به یک نهاد فرهنگی به نام «خانه- موزه» در اختیار شهرداری منطقه یک و شرکت توسعه فضاهای فرهنگی وابسته به شهرداری تهران قرار گرفت، ولی عملیات مرمت و بازسازی این بنا که نمونهاي بيبدیل و تمام عیار از یک خانه- موزه کامل با تمام ویژگیهاي مورد انتظار است و از جمله آثار کالبدی و تاریخی هویت ساز در بافت اجتماعی و کالبدی شهر تهران بهشمار ميرود، به دلایل و شاید بهتر است بگوییم به بهانههاي مختلف، بارها به تأخیر افتاده و عملاً به حالت تعلیق درآمده است. در این چهل و چهار ماهی که از زمان تحویل خانه مزبور به مسئولان شهرداری ميگذرد، مديران و مسئولان مختلفي آمدهاند و رفتهاند، جلسات مختلفي برگزار و برچيده شده، برنامهها و طرحها و حرفها و وعدههاي مختلفي داده شده، اما همه بي نتيجه، همه گرفتار در چنبره بيهودگي و سرگرم تقلاهاي بي حاصل. هدف اصلي هم طبق معمول به گونهاي فراموش شده كه گويي از اصل هدفي وجود نداشته است!
شبه مديراني هم كه به جاي مديران نشستهاند، كاملاً مقهور و مبهوت سيستم نيمزنده، پريشان و بي خاصيتي شدهاند كه گرچه مخلوق خودشان است، ولي اكنون همهشان را گيج كرده و از كار انداخته. این سيستم مصداق پديده اي است كه هانا آرنت آن را «استبداد بدون مستبد» ميخواند. «عزیز دلم سیمین، باز کار بنّایی لنگ شده است. آجر هنوز نرسیده و کار نیمه کاره مانده... چقدر اوقاتم تلخ است.» این جملات که ۶۴ سال پیش در نامهاي به قلم جلال آل احمد خطاب به همسرش، سیمین دانشور نوشته شده، گویی همچنان معتبر است و مصداق دارد. طرفه آنکه این وضعیت در حالی اتفاق ميافتد که حکومت ایران به دلایل کاملاً سیاسی سعی دارد تا به جلال آل احمد به طور خاص توجه کند و برنامههاي حکومتی مربوط به بزرگداشت نام او و رسیدگی به آثار باقی مانده اش، بسیار فراتر از چیزی است که نسبت به دیگر نویسندگان ایرانی اعمال ميشود!
2) نمونه دیگر خانه نیما، پدر شعر نو فارسی است، خانهاي که در همسایگی همان خانه اول قرار دارد. این خانه که 16 سال پیش با همت مردانه بانو سیمین دانشور از هجوم اول بساز و بفروشها در امان ماند و به عنوان یک اثر ملی در فهرست آثار ملی به ثبت رسید، در طی سالیان دراز گذشته آنچنان گرفتار سهلانگاری شد و مسئولان مربوطه آنقدر در تملیک و تعمیر و بازسازی آن تعلل کردند تا سرانجام حکم قطعی دیوان عدالت اداری مبنی بر خروج این اثر از فهرست آثار ملی صادر شد و این اثر ملی اکنون در معرض تعدی و تصرفاتی قرار گرفته که نه در خور شأن والای نیماست، نه در خور ادعاهای فرهنگ مداری و هنردوستی مسئولان و نه جوابگوی نیازهای فرهنگی جامعه ایرانی.
زنده یاد جلال آل احمد در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» که در سال 1340 در رثای نیمایوشیج نوشته، به انگیزه ساخت خانه خودش در دزاشیب تجریش اشاراتی دارد و از جمله مينویسد: «... شاید در حدود سال 29 یا 30 یکی- دوبار با زنم سراغشان رفتیم.» [منظور نیمایوشیج و همسرش است] بعد ادامه ميدهد: «همان نزدیکیهاي خانه آنها تکه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهاي بسازیم. راستش اگر او در آن همسایگی نبود، آن لانه ساخته نميشد و ما خانه فعلی را نداشتیم...»
حال با توجه به اینکه حفاظت از بناهای تاریخی و مواریث فرهنگی چون خانه نیما و خانه سیمین و جلال مطابق قوانین جاریه بر عهده نهادهای دولتی همچون سازمان حفظ میراث فرهنگی و نهادهای عمومی همچون شهرداری ها است، این وضعیت را چه ميتوان دانست جز سندی دال بر بيبرنامگی و کمتوانی نهادهای مسئول در حفاظت از سرمایههاي نمادین ایران؟
بد نیست به این نکته هم در پایان اشاره شود که این وضعیت یادآور یکی از درونمايههاي «جهان كافكايي» نیز هست. در دور تمدني جديدي كه صحنه هايي از آن توسط كافكا ترسيم شده، شاهد سربرآوردن سازمانهاي ديوانسالارانه پيچيده اي هستيم كه وجودشان مبتني بر قوانين پوچ و بي منطق است، با رويههاي اداري كاملاً بي هدف، ناكارآمد و مأيوس كننده. اما رويه تاريكتر ماجرا آنجاست كه سيستمهاي حاكم بر سازمانهاي مزبور علت وجودي خودشان را كه خدمت به مردم است، فراموش كرده اند و تنها هدفشان حفظ وضع موجود و دوام بخشيدن به حضور خودشان است. آیا این گونه عملکردها موجب افزایش نارضایتیها و نومیدیها و کاهش سطح اعتماد به مسئولان نخواهد شد و زمینه شکستهاي بعدی آنان را فراهم نخواهد آورد؟ آیا درست است که میراث فرهنگی شهر و کشورمان، قربانی بيمسئولیتی و برخی تفکرات سوداگرانه شود و به علت بيدرایتی بعضی از مدیران، در معرض تخریب و آسیب قرار گیرد؟
*خواهرزاده مرحوم جلال آل احمد