گروه حوادث: بیست و هشتم اسفند بود و داشتم با مادرم برای خرید عید بیرون میرفتم، خانهمان در طبقهی سوم بود و قبل از آماده شدن مادرم پایین آمدم و به مادرم گفتم پایین منتظرش هستم، غافل از این که «محمد» آن بیرون ایستاده بود، در را که باز کردم با او مواجه شدم و از من خواست تا به ماشین او بروم. به من گفت «یه لحظه بیا کارت دارم».
سرم را از شیشهی ماشینش داخل بردم و گفتم «چی کار داری؟ مگه نگفتم من دیگه با تو کاری ندارم، دست از سرم بردار». به محض این که این را گفتم با دستانش موهایم را که بلند بودند گرفت و به زور مرا داخل ماشین کشید...آنچه خواندید، بخشی از گفتوگوی خبرنگار ایسنا با «معصومه جلیل پور»، دختر 26 سالهی تبریزی است که دوستانش او را به نام «مهسا» میشناسند، مهسا در آخرین نفسهای اسفند ماه سال گذشته قربانی اسیدپاشی یک خواستگار سمج شد.
به گزارش ایسنا، وارد بخش سوختگی زنان که میشوی، اتاق بستری او جزو مناطق ممنوعه است و پزشکان، ملاقات با او را به دلیل سوختگی شدید درجه سه از ناحیهی صورت و گردن، ممنوع کردهاند. از صورتش چیزی به جز بانداژ مشخص نیست و با گلوی سوخته از روزهای سختی که میگذراند، میگوید.
** چه شد که قربانی اسیدپاشی شدی؟
اسید پاش، خواستگارم بود و هر روز به محل کارم که یک سالن آرایشگری بود، میآمد. خانوادهام از خواستگاری او باخبر بودند و طی چند ماه اخیر، سمجتر شده بود و هر روز مقابل خانهمان میایستاد و ماردم را که میدید به او میگفت «من مهسا رو دوست دارم» و از او خواهش میکرد که وساطت کند تا من پیشنهاد ازدواج او را قبول کنم. زندگی قبلیام با شکست مواجه شده بود، به همین دلیل مادرم حق انتخاب را به خودم داده بود. طبق ادعاهای خودش، پدرش خلافکار بود و به من میگفت «راه من از پدرم جداست و در کارهای خلاف او شریک نمیشوم». در ابتدا هیچ حسی به او نداشتم، اما بعد از پافشاریهای مدامش، برادرم شروع به تحقیق دربارهی او کرد و کسانی که او را میشناختند، در بارهی او گفتند «کم از پدرش نداره و هر دو خلاف کار هستند، چندین پرونده دارند و خفت گیری میکنند»! بیست و هفتم اسفند ماه بود که دوباره دم در خانهی ما سبز شد، با شنیدن حرفهای برادرم و تایید نشدن او در تحقیقات، قاطعانه به او گفتم «دور من رو خط بکش، من قصد ازدواج ندارم». مقابل چشمان من با دو خانم تماس گرفت و رو به من گفت «همانطور که میبینی دور و بر من شلوغه، اما من تو رو میخوام». در جوابش گفتم «تو اگر الماس هم باشی، بعد از این حرکات دیگه نگاتم نمیکنم»
.
28 اسفند بود و داشتم با مادرم برای خرید عید بیرون میرفتم، خانهمان در طبقهی سوم بود و قبل از آماده شدن مادرم پایین آمدم و به مادرم گفتم پایین منتظرش هستم، غافل از این که «محمد» آن بیرون ایستاده بود، در را که باز کردم با او مواجه شدم و از من خواست تا به ماشین او بروم. به من گفت «یه لحظه بیا کارت دارم».سرم را از شیشهی ماشینش داخل بردم و گفتم «چی کار داری؟مگه نگفتم من دیگه با تو کاری ندارم، دست از سرم ندارم». به محض این که این را گفتم با دستانش موهایم را که بلند بودند گرفت و به زور مرا داخل ماشین کشید.مستقیم به سمت اتوبان حرکت کرد و گفت «دو تا سوال ازت دارم». شروع کرد به التماس که «اگر پیشنهادمو قبول کنی، همون میشم که تو میگی».گفتم «من تو رو نمیخوام»، از میدان فهمیده دور زد و ماشین را کنار خیابان نگه داشت، قمهی بزرگی را درآورد و تهدید کرد که سر من را میبرد. دستم را برای محافظت از خودم جلو بردم و قمه را روی انگشتانم و دستم کشید، اگر پتو را کنار بزنی میبینی، تاندونهای انگشتم قطع شده است. صندلی ماشین را خواباند و روی سینهام نشست، از پشت سرش یک بطری برداشت. اول فکر کردم، آب است و میخواهد بترساندم، بعد اسید را وحشیانه روی من ریخت و با پایش پرتم کرد کنار اتوبان و گفت «حالا که قبول نکردی، نباید کسی دوستت داشته باشه و تو رو بگیره، حالا دیگه کسی سراغت نمیاد». ماشین را راند و دور شد و رفت.
بعد از آن چه کردید، خانوادهتان چگونه با خبر شدند؟
حدود بیست دقیقه در آن وضعیت در اتوبان تنها بودم و کاری از دستم برنمیآمد، تمامی لباسهایم را اسید سوزانده بود و با لباسهای سوخته و نیم تنه منتظر بودم تا کسی نجاتم دهد. یک آقا و خانم ماشین را نگه داشته و کمک کردند، صورتم را با آب شستند، خانم یک چادر به من داد تا خودم را با آن بپوشانم و به اورژانس زنگ زدند، شماره تماس خانهی خواهرم را به اورژانس دادم. گوشی و کیفم در ماشین او جا مانده بود، با مادرم تماس گرفته و گفته بود «مهسا را کشتم، برید پیداش کنید» و مادرم که فشار خون و قند بالایی دارد، تا حد مرگ پیش رفته بود.
اکنون با گذشت 22 روز از این حادثه چه حسی دارید؟
چه حسی میتوانم داشته باشم!؟، دستانم، بازوهایم زخمی هستند، سینه، سر و صورت و گردنم سوخته است، تمامی موهایم را از دست دادهام و موهایم را از ته تراشیدند. دکترها قول دادهاند هر کاری توانستند برایم انجام دهند، چشمانم تار میبینند و اکنون روی چشمهایم پرده گذاشتهاند.
22 روز است هر روز شکنجه میشوم، تا قعر جهنم میروم و برمیگردم، پوستم میریزد، از شدت درد نمیتوانم به چیزی فکر کنم و با چند آرامبخش به خواب میروم و کابوس میبینم. قیافهام خراب شده و از دست رفته، بدنم، دستانم را از دست دادهام.
به دلیل این که نیت ازدواج با او را نداشتم، قربانی شدم، من بیگناه بودم، این حق من نبود. میخواهم حق رعایت شود و دختر دیگری به سرنوشت من گرفتار نشود.
فقط میخواهم عدالت اجرا شود، والسلام.
بر اساس این گزارش؛ این اسید پاشی روز 28 اسفند رخ داد و فرد اسید پاش در کمتر از دو ساعت توسط نیروهای پلیس دستگیر شده و با تشکیل پروندهی قضائی تحویل مقام قضائی شده است.