در سرمقاله روزنامه شرق میخوانیم: «در جناحهای سیاسی ایران به زودی با این واقعیت روبهرو خواهند شد که جهانِ سیاست آن گونه که آنان به آن خو کردهاند، فرو خواهد پاشید. مردم از سیاستها و شعارهای جناحی فراتر رفتهاند و ایجاد اتحاد و ائتلاف مردم با مفاهیم سابق اگر امکانپذیر نباشد، بسیار دشوار است. اصولگرایانِ واقعبین سکوت اختیار کردهاند و خود را به دست تقدیر سپرده و در این اندیشهاند که از انفعال مردم در انتخابات ۱۴۰۰ به نفع خود استفاده کنند و با حمایت حامیانشان به قدرت برسند اما در میان اصلاحطلبان و گروههای ترقیخواه ماجرا به گونهای دیگر است. این انفعال سیاسی آنان را به تکاپو واداشته تا دوباره ابتکار عمل را به دست بگیرند. ازاینرو آنان به بازخوانی گذشته میپردازند و در این بازخوانی گاه به ستایش خود میپردازند و گاه به نقد، تا از این طریق تلنگری به کالبد جامعه بزنند و به تحرک واقعی وادارش کنند. اما در این وضعیت ایجاد ارتباط ارگانیک بین جامعه سیاسی (دولت) و جامعه مدنی دشوار است. خاصه این که جامعه ایران بیش از آن که مدنی باشد، به تعبیر هانتینگتون جامعه «پراتوری» است؛ جامعهای که در آن اشتراک سیاسی بالاست اما در آن نهادمندی وجود ندارد.
در جامعه پراتوری نیروهای اجتماعی یکراست و بیواسطه و با روشهای خود در صحنه سیاسی عمل میکنند. همین کنشِ بیواسطه مردم نگرانی عمده جناحهای سیاسی کشور است و آنان را برای اتحاد مجدد با مردم به تکاپو واداشته است. این تکاپو در دو کنگره اخیر احزاب اتحاد ملت و کارگزاران سازندگی به وضوح دیده میشود. با این که سخنرانیهای دبیران کل این احزاب واقعبینانه است اما هیچکدام از آنان استراتژیای برای برونرفت از وضعیت موجود ارائه نمیدهند و اغلب دوران طلایی عملکرد خود را به تصویر میکشند؛ گیرم انتقاداتی چند هم به گذشته خود داشته باشند.
آن چه بیش از هر چیز در این دو کنگره محسوس است، غیاب استراتژی است. شاید این گفته علی شکوریراد را بتوان یکی از محورهای راهبردی اصلاحطلبان تلقی کرد: «ما اتحاد، انسجام و همگرایی ملی را مهمترین اولویت کنشهای ایران میدانیم.» ایجاد ائتلاف و اتحاد بین نیروهای اجتماعی ناهمگون به واسطه یک ایدئولوژی رخ خواهد داد. ایدئولوژیای که توانِ هژمونشدن را داشته باشد و با ایده ملی - مردمی، مطالبات متکثر مردم متفرق را ساماندهی کند. به تعبیر گرامشی ایدئولوژی مانند سیمان است که اجزای متفرق و متکثر را با همه تفاوتها به یکدیگر میچسباند و اتحاد و ائتلافی از راه تفاوتها به دست خواهد آمد. ایدئولوژی ارگانیک باید هویتها و مطالبات گوناگون را ترکیب کند. آیا اصلاحطلبان هنوز توان خلق ایدئولوژی را دارند؟ آن هم ایدئولوژیای که در جامعه هژمونی ایجاد کند. اصلاحطلبان اگر خواهان تغییر وضع موجودند، باید به خوبی آن را بشناسند. شعارِ «اصلاحطلب، اصولگرا دیگر تمام است ماجرا» ساختگی باشد یا نباشد، شعاری جدی و خطرناک است؛ چون در جامعه بازتاب پیدا کرده است.
اگر شرایط کشور بحرانی نباشد، وضعیت احزاب رسمی بحرانی است: «کهنه در حال احتضار است و نو را توان تولد نیست.» در این بزنگاه است که دیگر مردم احزاب را نمایندگان خود نمیدانند و جامعه دچار بحران نمایندگی خواهد شد. در جامعهای که احزاب توان خود را از دست دادهاند، جامعه شکننده و خطرناک است و عرصه برای راهحلهای خشونتبار باز خواهد شد. نیروهای ناشناخته به میدان میآیند و مردان سرنوشتساز به قدرت خواهند رسید. به گفته دبیر کل اتحاد ملت «توفان پرسشگری بر اثر اختلاف شدید بین نسلهای گذشته و نسل حاضر ایجاد شده و چنین است که خانمانبرانداز مینماید. با این پرسشها چه باید کرد؟» اغلب تنازعات سیاسی بر سر تغییر مفاهیم است. مسئله اینجاست که احزاب رسمی ایران تا چه میزان این تنازعات برخاسته از تغییر مفاهیم را درک و آنها را راهبردی خواهند کرد و آیا اصلاحطلبان توان اصلاح فکری و اخلاقی خود را دارند تا همراه و همدل با این تنازعات سیاسی و اجتماعی شبکهای از ائتلافها را به وجود آورند؟ به قول غلامحسین کرباسچی در سومین کنگره کارگزاران سازندگی، سیاست محدود به انتخابات نمیشود. شاید دبیر کل کارگزاران باور جدی به این گفته نداشته باشد اما این جمله، کلیدی و راهگشاست.
سیاست و حل بحرانهای آن یک فرآیند است. برای عبور از بحرانها پذیرش اشتباهات گذشته و برملاساختن آنها در اولویت است. از دل این پذیرش و عیانشدگی استراتژی نو زاده میشود؛ کاری که کرباسچی و همفکرانش انجام نمیدهند. آنان به دههای میپردازند که به نظرشان پربارترین دوره دولتهای بعد از انقلاب بوده است. آنان با مفاهیم سیاسی متناقض درصدد تحقق ایدهها و آرمانهایی متناقضاند. دبیر کل حزب کارگزاران سازندگی با تأکید بر این که تنها با کارآمدی میتوان مقبولیت را نزد مردم حفظ کرد، میگوید: «مردم نمیپذیرند که ما به ضرب و زور استدلال و تبلیغات آنها را پای صندوق رأی بیاوریم و وقتی قدرت را در دست گرفتیم، بگوییم نمیگذارند کار کنیم.»
این چندمین بار است که کرباسچی مستقیم و غیر مستقیم به دولت روحانی حمله میکند. حمله به دولت روحانی از سوی حامیان دیروز بیش از آن که کنشی مولد و رادیکال باشد، عملی محافظهکارانه است؛ مگر آن که حقیقتی از دل این حملات بیرون بیاید که موجب خلق امر سیاسی شود. کرباسچی، خود از چهرههایی است که با هدف نوسازی پا به میدان سیاست گذاشت و سرخورده از آن بیرون رفت و طرفه آن که همچنان به سیاستهای آن دوره باور دارد. دولت سازندگی به تعبیری دولت «انقلاب انفعالی» بود که از بالا و بدون مشارکت مردم تلاش کرد نوسازی سیاسی - اقتصادی ایجاد کند و این نوسازی خواسته یا ناخواسته از جامعه سیاستزدایی کرد.
در دهه ۷۰ مردم انگار دوباره پول را کشف کردند و عطش پول به کام همگان نشست و دست بر قضا اشاره کرباسچی به بیضایی نشانگرِ وضعیتی است که در دوران سازندگی رقم خورد و فیلم «سگکشی» بهرام بیضایی تصویر همین دوران پرآشوب است. کرباسچی در میان مدیران جمهوری اسلامی یکی از عملگراترینهاست اما در سخنرانی اخیرش استراتژیای برای برونرفت از وضعیت موجود تبیین نمیشود. مفاهیمی از علوم سیاسی درست و نادرست کنار یکدیگر مینشینند؛ مفاهیمی که نشان میدهد او هم مانند دیگران نگران وضع موجود است و تلاش میکند برای احیای اصلاحطلبان دست به هر کاری بزند تا از دل کهنه در حال احتضار، نو زاده شود. در این نوزایی شکافِ میان اصلاحطلبان با اصلاحطلبان (کارگزاران سازندگی) پیدا میشود.
آیا کارگزاران سازندگی باوری به هژمونی از طریق ایدئولوژی دارند یا ایده آنان در همان کارآمدی خلاصه میشود؟ کارآمدیِ مدیران تکنوکرات که بیش از آن که دغدغه توسعه سیاسی و جامعه مدنی را داشته باشند، معتقدند شکوفایی و رشد اقتصادی ناگزیر دموکراسی را به همراه خواهد آورد اما آمار کشورهای در حالتوسعه خلافِ این دیدگاه را نشان میدهد. کارگزاران سازندگی هنوز به دنبال راهبردهای دهه ۷۰ و به زعم خود دهه شکوفایی هستند و اگر اینگونه باشد، بعید است تغییری جدی از سوی این طیف از اصلاحطلبان اتفاق بیفتند؛ خاصه آن که دیدگاهِ توسعهگرایانه کارگزاران سازندگی بیش از هر چیز در گروِ تغییر موضعگیریهای بنیادی اقتصادی و به تبع آن تغییر مواضع ایران در قبال ادغام در بازارهای جهانی است. از این رو استراتژی کارگزاران نمیتواند شکل بگیرد، چون عناصر اصلی سازنده آن مفقود است. کارگزاران همچون حزب اتحاد ملت منتظر معجزهای هستند تا دوباره به سیاست بازگردند و در این بازگشت دوباره به تحکیم مواضع خود بپردازند و استراتژی پیشین خود را بازسازی کنند.»