گروه علمی: فيلسوفها قرنهاست كه به دنبال تعریف مناسبی برای زیبایی هستند؛ اما با پيشرفت علم، بخش قابل توجهی از اين جستجو به دانشمندان واگذار شد.همه ما در زندگیمان تحت تاثير زیبایی هستيم. بیشتر ما به دنبال داشتن خانهای زيبا، لباسهای زيبا و چهرهای زيبا هستيم. هنر به دنبال ستايش زيباييست. اما چگونه میتوان زیبایی را تعريف كرد؟ در ادامه به آخرين پژوهش انجام شده درباره زیبایی از نگاه علوم شناختی میپردازيم.خوشبختانه ما با كمبود نظريه در حوزه زيبايیشناسی مواجه نیستیم. روانشناسان سالهاست كه زیبایی را از منظر تناسب، تقارن، نظم، پیچیدگی، تعادل و... مورد مطالعه قرار دادهاند.شايد شروع اين نظريات روانشناختی را بتوان به سال ۱۸۷۶ نسبت داد؛ زمانی که «گوستاو فِخنِر» در روزهای آغازين روانشناسی تجربی توانست به كشف جالبی دست يابد. او مشاهده كرد كه مردم اشكالی را ترجيح میدهند كه اضلاع آن دارای نسبت خاصی هستند. فخنر این نسبت را «نسبت طلایی» ناميد (نسبت طلایی تقريبا برابر 1.61 است). وی در آن زمان غرق در سایكوفیزيک بیرونی یعنی بررسی روابط ریاضی بين محرك و ادراک حاصل از آن بود.
كشمكشهای بعدی او با سایكوفیزیک درونی (بررسی ارتباط حالتهای سیستم عصبی و تجربه ذهنی كه آن را همراهی میكند) منجر به شكلگيری اين باور در وی شد كه جايگاه زیبایی تا حد زیبایی در مغز ناظر است نه در محيط. به قول معروف «زیبایی بايد در نگاه تو باشد، نه در آنچه به آن مینگری.»حال به راستی كدام قسمت از مغز ما به زیبایی پاسخ میدهد؟ چيزي كه پاسخ به اين سوال را دشوار میكند، اين مسئله است كه آيا اصلا میتوان زیبایی را در يک بخش يا دسته گنجاند يا اينكه كاملا در مغز ما پراكنده است؟در واقع سوال ما اين است كه آيا میتوان برای زیبایی مركزی قائل شد يا خير؟ پژوهشگرانی که طرفدار ايده مركز زیبایی هستند، نواحی قشر اوربيتوفرونتال، قسمت شکمی-میانی قشر پيشپيشانی يا اینسولای مغز را به زیبایی نسبت میدهند.
اگر اين نظريه درست باشد، آنگاه قادر خواهيم بود تا زيبايي را در يك ناحيه مشخص و واحد دریابی كنيم. در اين صورت، تجربه گوش كردن به يك سمفونی در مقايسه با تماشای يك تابلوی نقاشی يا يك منظره يكسان خواهد بود و تفاوتی بين جنس زیبایی اين سه موقعيت وجود نخواهد داشت.چنانچه ايده مركز زيبايی تحقق يابد، شاهد پيروزی نظريهای خواهيم بود كه سابقه مجادله فراوانی بين صاحبنظران دارد: جایابی كاركردی.يك شركت بزرگ را تصور كنيد كه داراي بخشهای مختلفی است: بخش فروش، بخش امور مالی، بخش خدمات مشتريان، بخش توليد و غیره. تمام اين بخشها وظيفه منحصر به فرد خود را دارند و در عين حال، مجموع اين بخشها در كنار هم يك شركت را تشكيل دهند.حال مغز را همانند اين شركت تصور كنيد كه دارای بخشهای مختلف است؛ مانند بخش بینایی، بخش زبان و البته بخش زیبایی. هر كدام از اين بخشها وظيفه مخصوص به خود را دارند و همگی در كنار هم مغز را تشكيل میدهند. به اين تقسيم وظايف و بخشبندي در مغز، جایابی كاركردی میگوييم.
با اينكه ممكن است نسخههايی از اين نظريه درست باشند، اما مطمئنا نمیتوانيم به حالات ذهنی مختلف يا چیزهایی مثل شهود، مكان واضحی در مغز را نسبت دهيم. از طرفی، با اينكه موارد قانع كنندهای برای اثبات جايابی كاركردی در مغز مشاهده شده است؛ اما به ازای هر مورد موافق با اين نظريه، موارد بسیاری در نسبت دادن وظیفه به ناحيه مشخصی از مغز ناكام بودهاند.با اين حساب براي ادامه اين مسير پژوهشي چه میتوان كرد؟ با توجه به اين كه ممكن است حجم نمونه (تعداد افرادی كه در پژوهش بررسی میكنيم) براي اين پژوهش کافی نباشد، آيا تنها راه اين است كه راه بینتيجه پژوهشگران قبلی را ادامه دهيم يا اينكه بايد در شيوه پژوهشی خود تجديد نظر كنيم؟پژوهشگران دانشگاه چينگهوای پکن در راه متفاوتی برای درك زیبایی قدم نهادند. آنها در پژوهش اخير خود از شيوه فراتحليل كمك گرفتند. شيوه فراتحليل به اين صورت است كه پژوهشگر تمام آثار پژوهشی قبلی در موضوع پژوهش خود را بررسی میكند، نقد میكند و جمعبندی میكند.
پژوهشگران دانشگاه چینگهوا در ابتدا تمامی مطالعات تصویربرداری مغز را، كه در آنها واكنشهای عصبی به هنرهای تجسمی و چهرهها ثبت شده بود، جستجو كرده و آنها را با هم ادغام كردند.به همراه اين تصاوير، از هر شركتكننده پرسيده شده بود كه آيا به نظرش چیزی كه میبيند زيباست يا خير. در تمامی اين مطالعات از چهرهها و هنرهای تجسمی متنوعی استفاده شده بود تا اين تنوع در زیبایی بتواند پژوهشگران را در آزمودن فرضيه مركز زیبایی یاری كند. ماحصل اين پژوهشها، 49 مطالعه بر روی 982 شركتكننده بود.تکنیکی كه پژوهشگران دانشگاه چينگهوا برای تحليل دادههاي ادغام شده استفاده كردند، برآورد احتمال فعالسازی (ALE) نام دارد.در پس اين تشريفات آماری، يک ايده شهودی وجود دارد: ما به چیزهایی که رای بیشتری دارند، بيشتر اعتماد میكنيم. از نظر ALE، همه اين 49 پژوهش گزارشهايی مبهم و مستعد خطا از نواحی خاصی از مغز هستند.
هنگامي كه هر آزمايش انجام میشود، مشاهده میكنيم كه نقطه خاصی از مغز روشن ميشود كه با ابری از عدم قطعيت احاطه شده است. قاعدتا هرچه تعداد شركتكنندگان در اين آزمايش بيشتر باشد، ابر عدم قطعيت كوچكتر میشود.پس با توجه به اينكه با 49 پژوهش سروكار داريم، بايد 49 نقطه به همراه ابرهای عدم قطعيت هر نقطه داشته باشيم. ALE با ادغام اين 49 نقطه و ابرهای آنها توانست با به دست آوردن يك نقشه آماری ترکیبی، تصويری يكپارچه از نواحی فعالشده مغز در اين آزمايشها فراهم كند كه میتوان گفت اين تصوير به دست آمده همان چيزيست كه تمامی اين مطالعات بر سر آن اتفاق نظر دارند.اگر نقطه روشنی پس از ادغام دادههای پژوهشهای قبلی در تصوير باقی مانده باشد (ابرها همگي كوچك و به هم نزديكند)، میتوان ادعا كرد كه اين نقطه فعال در تمامی اين آزمايشها مشترک است.پژوهشگران دانشگاه چينگهوا با اجراي تحليل ALE به نتايج جالبی دست يافتند: آنها توانستند نواحی فعالشده كاملا مشخصی را برای چهرههای زيبا و هنرهای تجسمی استنباط كنند؛ اما مسئله اینجاست كه اين نواحی، همانطور كه در شكل زیر ملاحظه میكنيد، تقريبا با هم همپوشانی نداشتند.
اين نتيجه، ايده در نظر گرفتن يك مركز واحد برای زیبایی را به چالش میكشد و به اين معناست كه از نظر مغز ما، زيبايی چهره با زيبايی يك تابلوی نقاشي متفاوت است. بنابراين، به جای داشتن يك زيبايی واحد، بايد آن را مفهومی چندگانه و متنوع در نظر بگيريم كه در نواحی مختلفی از مغز جای دارد.البته همچنان اين احتمال وجود دارد كه فرضيه مركز زیبایی درست باشد و تنها به دلايل مختلف روششناختی در اين پژوهش ناكام بوده باشد. چرا كه اين تحليل به تنهایی قادر به حل پرسش عميق ما نيست.علم فعلا نمیتواند به ما بگويد كه زیبایی چيست؟ شايد بتواند به ما بگويد كه زيبايی كجا هست يا كجا نيست؟ با اين حال، پژوهش اخير ما را با سوالات متعددی تنها میگذارد: چه اتفاقی میافتد اگر واقعا بفهميم كه زیبایی به جای يك مفهوم واحد، يك ماهيت چندگانه است؟ آيا دانستن اين موضوع، زیبایی را ده برابر شگفتانگيزتر میكند؟ اصلا چگونه با دانستن جای زیبایی میتوانيم درک متفاوتی از آن داشته باشيم؟ شايد پاسخ دادن به اين سوالات، دستاوردی برای نسلهای آینده باشد اما امروز، زیبایی همان جادوييست كه همچنان شوق ما را به زندگی حفظ میكند.