گروه جامعه:ماجرای سفر رفتن زوج سالخورده کار آنها را به دادگاه خانواده کشاند.به گزارش جام جم، زن و شوهر سالخورده ۴۸ سال در کنار هم زندگی کردند. فریبا و کاظم در این سالها هر مشکل و اختلافی بود را پشت سر گذاشتند و به خاطر فرزندان خود سعی کردند در کنار هم با آرامش و خوشبختی زندگی کنند. ۴۸ سال زندگی کردند و اجازه ندادند دو فرزندشان احساس کمبودی در زندگی داشته باشند، اما بعد از این همه سال تنها به خاطر یک سفر دسته جمعی کارشان به دادگاه خانواده تهران و طلاق کشیده شد.
زن میانسال وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی اش گفت: « شوهرم در این سن و سال به خاطر مسائل بچگانه دعوا به راه می اندازد و آبروی مرا پیش عروس و دامادم می برد. اصلا انگار نه انگار که ما ۴۸سال در کنار هم زندگی کردیم. در این مدت به خاطر فرزندانم هر سختی بود را تحمل کردم، ولی این دعوای آخر بدجوری به دلم مانده و نمی توانم شوهرم را ببخشم.
چند روز پیش قرار شد با دختر و پسر و عروس و دامادم به مسافرت خانوادگی برویم اما درست یک روز مانده به حرکتمان، خواهرزاده من هم گفت، همراهمان می آید. خواهرزاده ام ازدواج کرده و دو فرزند کوچک دارد. ما هم از آنجایی که نمی توانستیم به آنها نه بگوییم قبول کردیم و قرار شد که با هم به مسافرت برویم. اما کاظم چنان جنجالی به راه انداخت که کارمان به اینجا کشید. او گفت که حوصله مسافرت دسته جمعی را ندارد و ما باید هر طور شده بدون خواهرزاده ام به این مسافرت برویم.
شوهرم دست بردار نبود. به طوریکه من و دخترم با گریه راهی سفر شدیم. کاظم هم در تمام طول مسیر بدون هیچ حرفی اخم کرده بود. او آنقدر عصبانی بود که همه این موضوع را متوجه شدند. رفتارش با مهمان ها و من خیلی بد بود. هر حرفی می زدم سرم داد می کشید و جلوی بقیه به من توهین می کرد. او آنقدر به این کارهایش ادامه داد که در نهایت با هم کتک کاری کردیم. به من توهین کرد و این بار من سکوت نکردم. اما جواب دادن من باعث شد که کاظم جلوی همه مرا کتک بزند. تا جایی که من هم وسایلم را جمع کردم و با اتوبوس به تهران برگشتم. وقتی هم به تهران رسیدم تصمیم به جدایی گرفتم.»
در ادامه این جلسه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: «همسرم با این سن و سال مثل بچه ها میماند. اگر می خواستم به این مسافرت بروم برای این بود که کمی استراحت کنم و از جمع به دور باشم. ولی آنها برای خودشان مهمان دعوت کردند. آن هم مهمانی با دو فرزند که مرتب سر و صدا می کردند. هرچه گفتم سفر را لغو کنید، به حرفم اهمیتی ندادند. برای همین من هم به شدت عصبانی بودم و نمی توانستم خودم را کنترل کنم. حالا در این میان همسرم هم بدون اینکه مرا درک کند، مرتب سرم غر می زد. دیگر تحمل رفتارهای او را نداشتم. برای همین دعوای ما بالا گرفت. ولی این زن بدون آنکه خجالت بکشد مثل بچه ها قهر کرد و حتی به خواهش های فرزندانش هم گوش نکرد.»در پایان قاضی سعی کرد این زوج میانسال را از جدایی منصرف کند. ولی صحبتهایش بی نتیجه ماند. برای همین رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد