شاید اگر در دهه هفتاد کسی پیشبینی میکرد سه دهه بعد حضور علی لاریجانی در یک برنامه زنده صداوسیما تبدیل به یک اتفاق سیاسی میشود، او را برای بررسی سلامت روان نزد روانشناس میفرستادند. در آن زمان، علی لاریجانی و صداوسیمای تحت مدیریت او همچون قوهای مستقل و مقتدر بود که دولتها، نخبگان، روشنفکران و جریانهای سیاسی هرچه میگفتند و هرچه میکردند، زیر ضرب و ذرهبین آن بود. دستگاه رسانهای رسمی کشور از هفت دولت آزاد بود.
در اوج بحرانها و ستیزهایی چون قتلهای زنجیرهای به میدان میآمد و تریبون خود را در اختیار چهرههایی چون روحالله حسینیان قرار میداد که رسماً اطلاعیه و تحقیقات وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی رسمی کشور را زیر سوال میبردند و بیمحابا هرچه میخواستند، میگفتند. فراتر از این، در ماجراهایی چون کنفرانس برلین، صداوسیما خود در جایگاه طراح و مجری پروژه سیاسی میایستاد و فضای کشور را با برنامهای یکسویه و فیلمی تقطیعشده به هم میریخت. یکطرفه به قاضی رفتن، مشی صداوسیما در دهه هفتاد بود. چنین بود که بهتدریج، افکارعمومی در برابر این سازمان و مدیر آن ایستاد.
تعابیری چون «رسانه میلی» و «سیمای لاریجانی» برساخته شد و جای عنوان و ادعای رسمی «رسانه ملی» را در مقالات مطبوعات و تجمعات سیاسی و دانشجویی گرفت. بااینحال، حتی دولت خاتمی که از پشتوانه ۲۰میلیون رای و بدنه فعال و پویای اجتماعی و سیاسی برخوردار بود، در برابر رویکرد جهتگیرانه سیمای لاریجانی کار چندانی نمیتوانست کند و حتی چندین بار تذکر و توبیخ و حتی اخراج مقطعی لاریجانی از جلسات هیئت دولت هم، چارهساز نشد.
سیمای لاریجانی خود را همچون کیهان شریعتمداری، نه رسانهای پایبند به خواستها و مطالبات اکثریت تغییرخواه جامعه که تریبون طیف اقلیت و حتی محافل پنهان قدرت میدانست و در جهت سیاستها و اهداف آن که زمین زدن دولت و جنبش دومخرداد بود، حرکت میکرد. هرچه دامنه تعارضات و شکافهای داخلی بیشتر میشد، صداوسیما رویکردی رادیکالتر در قبال دولت و مجلس اصلاحات اتخاذ میکرد.
کار تا آنجا پیش رفت که با توسعه اینترنت و پررنگ شدن سایتهای خبری و تحلیلی در کشور، از معاونت سیاسی صداوسیما بهعنوان حامی و نیروی سازماندهنده سایتهایی نام برده میشد که شبانهروز در کار تخریب و انتشار شایعات و اتهامات بیسند و مدرک علیه چهرههای شاخص جریان اصلاحات بودند و ازاینرو، برخی نمایندگان مجلسششم ابراز کردند که «ستاد ضداصلاحات» در صداوسیما تشکیل و فعال شده است. در سالهای پایانی دوره اصلاحات و با جزم شدن عزم مخالفان برای برچیدن آنچه «بساط دومخرداد» میخواندند، حجم و ابعاد این تخریبها تشدید شد.
دامن زدن شکافها و مجادلات درونی شورای شهر اول، برنامههای متعدد در قالبهای مختلف علیه لوایح دوگانه خاتمی (برای اصلاح قانون انتخابات و تعیین اختیارات رئیسجمهور)، سانسور پیگیریها و تحقیقات دولت و مجلس در ماجرای مرگ مشکوک زهرا کاظمی (خبرنگار ایرانیتبار کانادایی) در زندان، سکوت کامل و تحریم غیررسمی انتخابات دوره دوم شوراها، فضاسازی گسترده و حتی تمسخر اعتراض و تحصن نمایندگان مجلسششم علیه ردصلاحیتها در برنامههای طنز تلویزیون و... تنها بخشی از این اقدامات بود.
این وضعیت در آخرین روزهای دولت خاتمی که با حضور محمود احمدینژاد در شهرداری تهران و اکثریت راستگرایان در مجلسهفتم همزمان شده بود، آنقدر تشدید شد که صورتی طنزآمیز یافت. چنان که عبدالله رمضانزاده، سخنگوی دولت خاتمی، یکبار گفت صداوسیما خبر نصب پلهبرقی برای پل عابر پیاده میدان هفتتیر با حضور احمدینژاد را با پوشش گسترده و بهعنوان خبر اول بخش خبری کرد و خبر بهرهبرداری فازهای جدید پارسجنوبی با حضور خاتمی را در قالب خبری کوتاه و بهعنوان خبر دستچندم.
داستانها و ماجراهای صداوسیما در دوران مدیریت لاریجانی البته مثنوی هفت من کاغذ است و میتواند سوژه تحقیقی تاریخی و یا دستمایه ساخت سریالی ۹۰قسمتی (به سبک سریالهای طنز دوران مدیریت لاریجانی) شود. البته، انصاف باید داد که صداوسیما در دوران لاریجانی در مقایسه با امروز، دستکم در حوزههای غیرسیاسی وضعیتی متفاوت و کارنامهای قابلدفاع در قیاس با وضعیت امروز داشت. چنانکه هنوز هم از پس دو دهه از رفتن لاریجانی، همچنان شبکههای پرشمار تلویزیون در کار بازپخش ساختهها و تولیدات آن دوراناند و در مدیریتهای متأخر، کمتر سریال فاخر و پرمخاطب تاریخی و حتی اجتماعی ساخته شده است. برنامههای پرمخاطب و تاثیرگذاری چون ۹۰ نیز برآمده از همان دوران بودند.
اما از زاویه سیاسی، چنان که گفته شد «سیمای لاریجانی» در مقام رسانهای ملی قابلتعریف نبود و در حوزههای خبری و تحلیلی، با رویکرد حرفهای فاصلهای جدی داشت و بیشتر به ستاد جنگ و توپخانهای علیه دولت و مجلس و جنبش اصلاحات میمانست. شاید گفته شود امروز هم رویکرد سیاسی و خبری صداوسیما همین است و اصولاً این رسانه، در قبال دولتها، مجالس، احزاب و جریانهای میانهرو، اصلاحطلب و منتقد مواجههای منفی و تخریبی داشته است و در این زمینه، لاریجانی نیز ره چنان رفته که دیگران پس از او رفتند. این سخن درست است. اما دو ملاحظه در این میان وجود دارد که نقش و اهمیت دوران لاریجانی را متمایز میکند:
نخست اینکه، عملاً حاکم شدن چنین رویکردی در قبال دولت، مجلس و نهادهای رسمی کشور و نیز احزاب و جریانهایی که دستکم در دهه ۱۳۷۰ درون نظام تعریف میشدند؛ تا پیش از دوران لاریجانی در این حد و ابعاد، سابقه نداشت و عملاً او و مدیرانش را میتوان مؤسس پدیدهای خواند که با عنوان «رسانه میلی» شناخته میشود.
تعبیر «سیمای لاریجانی» نیز از این منظر شکل گرفت که او مؤسس چنین مواجههای با حوزه خبر و سیاست بود؛ حال آنکه در دهه۱۳۶۰ و اوایل دهه۱۳۷۰ که محمد هاشمی ریاست صداوسیما را برعهده داشت، حتی منتقدان حکومت تعابیری از قبیل «سیمای هاشمی» و «رسانه میلی» را عنوان نمیکردند و حدی از اعتبار و توان اقناع مخاطب و درستی پیام را برای صداوسیما قائل بودند.
نکته دوم اینکه، وضعیت و الگوی رسانهای دوران پس از لاریجانی با دوران او قابلقیاس نیست. در آن مقطع، عملاً صداوسیما رسانهای انحصاری در حوزه صوت و تصویر بود و اگر بخشهای خبری کوتاه شبانگاهی و بامدادی بیبیسی و صدای آمریکا را کنار بگذاریم؛ هیچ شبکه تلویزیونی ۲۴ساعته مستقل یا مخالف حکومت در فضای فارسیزبان وجود نداشت. حال آنکه از اواخر دهه ۱۳۸۰ بهتدریج شبکههای بیبیسی فارسی، صدای آمریکا، اینترنشنال و نیز دهها شبکه کوچک تلویزیونی به میدان آمدند که فارغ از محتوا و رویکرد آنها، انحصار صداوسیما را در حوزه خبری و سیاسی شکستهاند.
فراتر از این، وضعیت سایتهای خبری و بهویژه شبکههای اجتماعی و پیامرسانها در شرایط امروز اصلاً با دو دهه قبل قابلمقایسه نیست. امروز حتی تولیدات خبری تلویزیون به شرطی دیده میشود که در فضای مجازی بازنشر شود و عملاً، صداوسیما حتی برای بخشی از بدنه حامی حکومت نیز مورد مراجعه مستقیم قرار نمیگیرد؛ چه رسد به اکثریتی که مرجعیت چندانی برای صداوسیما قائل نیستند. چنین تفاوتی است که اهمیت رویکرد خبری تخریبی «سیمای لاریجانی» علیه اصلاحطلبان در دهه ۱۳۷۰ را بسیار بیش از نوع مواجهه امروز «سیمای جبلی» با دولت پزشکیان و حامیان آن میسازد.
با چنین سابقه و پیشینهای است که حضور پریشب علی لاریجانی در صداوسیما و سخن گفتن او از موضعی میانه و منطقی درباره تحولات منطقه (در قیاس با تندروهایی که جز رگ گردن قوی کردن و شعار دادن، دلیلی ندارند و چیزی از سیاست نمیدانند)؛ به یک اتفاق و سوژهای برای تحلیل ارتقا مییابد.
لاریجانی پس از مدتها که از قبیله محذوفان و مغضوبان بود و جز دعوت به برخی سخنرانیهای رهبری و عناوینی مشورتی جایی در ساخت سیاسی ندارد، در میانه بحران به خانه قدیمیاش فرا خوانده شد تا مشخص شود غیر از رادیکالهای پرسروصدا و کارشناسان معمول سیما، دیگرانی هم هستند که ضمن مخالفت مبنایی با اسرائیل، صحنه سیاست و معادلات منطقه و جهان را پیچیده و درهمتنیده میبینند و بر مبنای واقعیت سخن میگویند و میاندیشند. دعوت از لاریجانی در شبی که ظهر آن با نمازجمعه مقامرهبری همراه بود، معنایی جدیتر مییابد و بهنوعی، سخنان او را، در مقام مشاور رهبری، در جایگاه تبیینگر دیدگاه و تحلیل کلان نظام سیاسی از شرایط پرالتهاب این شبها و روزها مینشاند.
لاریجانی اما شاید پریشب که به صداوسیما میرفت، به گذشته خود میاندیشید. روزهایی که رسانه تحت مدیریت او، در اوج قدرت و فارغ از هر نظارت و به قول خاتمی، با مصونیتی از جنس آهن بر مخالفان میتاخت و هر اتهام و دروغی را بر آنان روا میداشت. شاید او، حال که از گردونه اصلی قدرت حذف شده است و دو بار حکم عدمصلاحیت ریاستجمهوری بر او رفته است؛ کمی میتواند حال بیصدایان و محذوفان را درک کند. آنهم نه فلان روشنفکر یا فعال سیاسی اپوزیسیون که در سیمای لاریجانی برای آنان «هویت» بافتند و یا در کنفرانس برلین، برهنهای را درفش ساختند.
او دستکم حال رؤسایجمهور و مجلس اصلاحات و وزرای کابینه خاتمی و نمایندگان مجلسششم را باید درک کند که از منظر حقوقی، عالیترین مقامهای کشور بودند؛ اما حتی در دوران مسئولیت و حضور در قدرت در سیمایی که او و مدیرانش ساخته بودند، بیصدا و محذوف بودند و اگر صدایی هم از آنان میآمد، همراه با تقطیع و تخریب بود. چنین است که «لاریجانی دوم» رخ مینماید؛ در سیمایی که حضور شخصیتی چون خود او نیز در آن، حکم کیمیا دارد. اما این سیمای امروز، تداوم مسیر همان سیمای لاریجانی است. در این «سیمای لاریجانی۲»، لاریجانی نیز در فهرست محذوفان و بیصدایان و مهمانان استثنایی شبهای بحران قرار میگیرد...