به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۱ - ۲۱:۳۵
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۰ ساعت ۱۳:۵۰
کد مطلب : ۴۹۸۷۷۲

چرا روسیه از ایران حمایت تمام‌قد نمی‌کند؟

چرا روسیه از ایران حمایت تمام‌قد نمی‌کند؟
گروه سیاسی: بعد از حمله‏‏‌ نظامی اسرائیل به برخی مراکز نظامی در ایران در بامداد شنبه ۵آبان ماه ۱۴۰۳، این پرسش در میان افکار عمومی مطرح است که چرا روسیه گامی در حمایت از ایران برنداشت؟ مگر نه این است که گفته می‌شود ایران در جنگ اوکراین در حمایت از روسیه درآمده است؟ مگر نه این است که قرار است «موافقت‏‏‌نامه جامع همکاری‏‏‌های ۲۰‏‏‌ساله بین ایران و روسیه» امضا شود؟ پس چرا روس‏‏‌ها نه‏‏‌تنها اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران را محکوم نکردند بلکه از حمایت تسلیحاتی از ایران هم دریغ کردند؟
در اینجا می‌خواهیم بر اساس یک رویکرد تاریخی، گریزی به تاریخ بزنیم و ببینیم «دکترین»های روسیه در رابطه با «منافع روسیه» و «همسایگان» چه می‌گویند.
به گزارش روزنامه دنیای اقتصاد، در این میان مختصات دو دکترین «پریماکوف» و «کاراگانوف» و تاثیر آن بر سیاست خارجی روسیه بررسی می‌شود. بر اساس این دو دکترین، خواننده درخواهد یافت که نگاه روسیه به «منافع» خود و «همسایگان» دور و نزدیکش چیست. 
۱) پریماکوف کیست؟
«یوگنی ماکسیموویچ پریماکوف» در اکتبر ۱۹۲۹ در کی‌یف متولد شد. او در سال ۱۹۵۳ به عنوان کارشناس کشورهای عربی از‎ ‎انستیتو خاورشناسی روسیه فارغ‌‌‌التحصیل شد. سپس دوره کارشناسی ارشد را در ‌رشته اقتصاد در دانشگاه مسکو به پایان رساند. در 40‌‌‌سالگی، پس از اخذ درجه‌‌‌ دکترا، به سمت معاونت رئیس انستیتوی اقتصاد جهانی و روابط ‌بین‌الملل‎ ‎برگزیده شد. در سال ۱۹۵۶ به کار خبرنگاری در رادیو و تلویزیون دولتی روسیه و سپس در ‌روزنامه پراودا پرداخت. ‌
او سپس توسط «کا.گ.ب» به عنوان یک شرق‌‌‌شناس آموزش دید و به زبان‌‌‌های عربی و انگلیسی تسلط یافت. در دوران حکومت «لئونید برژنف»، او به متخصص خاورمیانه تبدیل شد و به‌‌‌طور برجسته در تدوین سیاست‌های خاورمیانه و جنوب آسیای اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ شرکت داشت. در سال ۱۹۹۰ عضو دفتر ‌سیاسی حزب کمونیست روسیه به رهبری گورباچف بود.سپس سلسله‌‌‌مراتب ترقی را در کا.گ.ب و دیگر سازمان‌ها طی کرد. او همچنین مشاور ویژه گورباچف بود و در آخرین لحظه تلاش کرد تا از جنگ خلیج‌‌‌فارس در سال ۱۹۹۱ جلوگیری کند و برخلاف سیاست آن زمان شوروی، مخالف همکاری با ایالات‌‌‌متحده بود.
در سپتامبر ۱۹۹۱، پریماکوف بر گذار یکپارچه از «کا.گ.ب» به آنچه به عنوان «سرویس اطلاعات خارجی» فدراسیون وقت روسیه (SVVR) شناخته می‌شد، نظارت داشت. در سال ۱۹۹۵ وزیر امور خارجه‌‌‌ روسیه شد و سپس در سال‌های ۱۹۹۸-۱۹۹۹ نخست‌‌‌وزیر شد. در طول سال‌های قدرت، او الزامات سیاست خارجی روسیه را به اجرا درآورد و توسط همه‌‌‌ نهادهای داخلی به عنوان یک واقع‌‌‌گرا که با اهداف استراتژیک روسیه پیوند خورده، مورد تحسین قرار گرفت. در دوران او بود که روسیه مداخله آمریکا در یوگسلاوی، «عملیات نیروهای متفقین»، را محکوم کرد و همچنین اعتراضی نمادین علیه اقدام یک‌‌‌جانبه‌‌‌ ایالات‌‌‌متحده، بدون تصویب سازمان ملل، تسلیم این نهاد کرد.
مختصات دکترین پریماکوف
سیاست خارجی روسیه طی سال‌ها بر مبنای مولفه‌های مختلفی مانند جغرافیا، تاریخ و پویایی‌‌‌های قدرت جهانی شکل گرفته است. یکی از رویکردهای قابل‌‌‌توجه به سیاست خارجی که در دهه‌های اخیر سر برآورد «دکترین پریماکوف» است که برگرفته از نام «یوگنی ماکسیموویچ پریماکوف» است. این دکترین ستون سیاست خارجی روسیه برای نزدیک به دو دهه را شکل داده است. این دکترین بر اهمیت نظم جهان چندقطبی تاکید دارد، جایی که قدرت در میان چندین قدرت بزرگ دیگر پخش‌‌‌شده و تاثیرات مهمی بر سیاست قدرت جهانی داشته است. این دکترین خواستار ائتلاف میان روسیه، چین و هند (RIC) برای مقاومت در برابر ظهور «تک ابرقدرت آمریکا» است. این دکترین به‌‌‌نوعی نمایاننده‌‌‌ دوری از مواضع غرب‌‌‌گرایانه روسیه پس از فروپاشی شوروی است و در عوض، بر افزایش نفوذ شوروی در مناطق نزدیک (خارج نزدیک) و فراتر از آن متمرکز است.  
این دکترین مبتنی بر این است که روسیه بتواند از تک‌‌‌قطبی شدن جهان جلوگیری کند. این راه یا ابزار دیگری برای بیان این مساله است که قدرت و نفوذ بین‌المللی ایالات‌‌‌متحده باید کمرنگ شود. اصرار بر توسعه‌‌‌ جهان چندقطبی در تقابل با ابتکارات ایالات‌‌‌متحده پس از جنگ سرد برای ایجاد نظم جهانی تک‌‌‌قطبی بود. چنین دنیای چندقطبی‌‌‌ای بر اساس قدرت مشارکت روسیه و چین فرض می‌شد؛ با این دیدگاه گسترده‌‌‌تر و غیررسمی که این ائتلاف می‌‌‌رود که ائتلاف تحت رهبری ایالات‌‌‌متحده در خلیج‌‌‌فارس و تنگه تایوان را به چالش بکشد. علاوه بر این، پریماکوف می‌خواست یک حوزه‌‌‌ نفوذ انحصاری برای روسیه در قفقاز و آسیای مرکزی ایجاد کند . می‌توان مدعی شد که این دکترین، تحول ‌کیفی در سیاست خارجی روسیه بود.
سیاستی را که روسیه تا پیش ‌‌‌از این دنبال می‌‌‌کرد، می‌توان تحت عنوان «روسیه شریک ‌استراتژیک آمریکا» خلاصه کرد، که ابتدا توسط گورباچف تدوین و به اجرا گذاشته شد. دکترین پریماکوف سیاست خارجی ‌روسیه را از مسیر «روسیه متحد آمریکا» خارج کرد و آن را در مسیر دیگری قرار دارد که در برابر منافع آمریکا ‌حرکت می‌‌‌کند . ‌دکترین پریماکوف چرخش جدی در سیاست خارجی روسیه بود. اما به دلیل بحران‌‌‌های ‌ناشی از فروپاشی شوروی، تا حدود سال ۲۰۰۷ روسیه عملاً در شرایطی نبود که بتواند دکترین پریماکوف را به اجرا ‌بگذارد. اما چند عامل باعث شد این دکترین به اجرا درآید: سرخوردگی مردم در دوران یلتسین؛ بهبود وضعیت روسیه در دوران پوتین؛ حمله‌‌‌ آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و در نهایت حمله‌‌‌ روسیه به گرجستان به اتهام تلاش برای پیوستن این کشور به ناتو .
اما مختصات دکترین پریماکوف چیست؟
یکم) چندقطبی گرایی: این دکترین مدافع یک جهان چندقطبی است که در آن یک کشور واحد بر سیاست جهان سلطه نداشته باشد. این به این معناست که قدرت در میان مراکز نفوذ و کشورهایی توزیع شود که فرصت‌‌‌های برابری برای مشارکت در عرصه بین‌المللی دارند.
دوم) خودمختاری استراتژیک: تاکید بر حق روسیه در دنبال کردن منافع خود و نیاز به خودمختاری استراتژیک در سیاست خارجی. روسیه باید بتواند «شراکت‌‌‌ها» و «ائتلاف»هایی را که به نفع این کشور است توسعه دهد، بدون اینکه تابع هیچ کشور یا بلوک خاصی باشد.
سوم) ادغام منطقه‌‌‌ای: تاکید بر اهمیت ادغام و همکاری منطقه‌‌‌ای به‌‌‌ویژه در جمهوری‌‌‌های سابق شوروی. روسیه باید پیوندهای خود را با همسایگانش تقویت کند و ادغام منطقه‌‌‌ای را به‌‌‌منظور برقراری «حوزه نفوذ» که بازتاب منافع استراتژیکش باشد، ارتقا دهد.
چهارم) عمل‌‌‌گرایی: رویکرد عمل‌‌‌گرایانه در سیاست خارجی مبتنی بر ارزیابی واقع‌‌‌گرایانه از منافع ملی روسیه. این کشور باید شراکت‌‌‌ها و ائتلاف‌‌‌ها را تا جایی که در خدمت منافعش هست دنبال کند اما باید بتواند در صورت لزوم، به‌‌‌صورت یک‌‌‌جانبه هم اقدام کند.
پنجم) عدم‌‌‌مداخله: مخالفت با مداخله‌‌‌ خارجی در امور کشورهای مستقل. روسیه باید حاکمیت کشورهای دیگر را محترم شمارد و از مداخله در امور داخلی‌‌‌شان خودداری ورزد. درعین‌‌‌حال، روسیه باید آماده دفاع از منافع خود و محافظت از شهروندانش در خارج باشد.
البته نویسندگان دیگر هم اصول دیگری را به بیانی دیگر شرح داده‌‌‌اند که می‌توان به‌‌‌صورت زیر خلاصه کرد:
- روسیه یک بازیگر مهم در سیاست جهانی است که سیاست خارجی مستقلی را دنبال می‌‌‌کند.
- سیاست خارجی روسیه در یک چشم‌‌‌انداز وسیع از جهان چندقطبی که توسط گروهی از کشورها مدیریت می‌شود، تجلی می‌‌‌یابد.
- پذیرش برتری روسیه در فضای پسا شوروی و در اوراسیا برای همه پیشبردهای دیپلماتیک برای ملت اساسی است.
- روسیه اساساً با هرگونه گسترش ناتو مخالف است.
- مشارکت با چین سنگ‌بنای سیاست خارجی روسیه را تشکیل می‌دهد .
- قدرت نظامی یک توانمندساز ضروری برای جنگ ترکیبی است. ابزارهای ترکیبی می‌توانند ابزاری برای مدیریت ریسک باشند؛ زمانی که قدرت سخت بسیار پرخطر، پرهزینه یا غیرعملی است، اما قدرت نظامی همیشه در پس‌‌‌زمینه است.
- سلاح‌‌‌های هسته‌‌‌ای اساس امنیت ملی کشور و تضمین نهایی استقلال استراتژیک آن است. اما آنها ابزاری برای تلاش‌‌‌های مخاطره‌‌‌آمیز نیستند. این تسلیحات تضمین می‌‌‌کنند که قدرت‌های دیگر در چنین تلاش‌‌‌هایی علیه روسیه شرکت نمی‌‌‌کنند.
به همین ترتیب، در راستای دکترین پریماکوف بود که روسیه وارد عملیات نظامی علیه گرجستان در سال ۲۰۰۸ و اوکراین در سال ۲۰۱۴ (جدایی کریمه) و فوریه ۲۰۲۲ و همچنین در سوریه از سال ۲۰۱۵ شد و دلیل آن هم جلوگیری از «خطرات ناروا» و «پیشبرد دستور کار» روسیه بود . منتقدان دکترین پریماکوف استدلال می‌‌‌کنند که این دکترین نمایاننده بازگشت به سیاست‌های تهاجمی [پرخاشگرایانه] و توسعه‌‌‌طلبانه دوران شوروی است. آنها به الحاق کریمه به روسیه، مداخله این کشور در جنگ اوکراین و حمایتش از رژیم‌‌‌های اقتدارگرا اشاره می‌‌‌کنند.
منتقدان همچنین اشاره می‌‌‌کنند که تاکید بر چندقطبی‌گرایی و نفی نفوذ غرب در امور بین‌المللی منجر به گسست در اعتماد بین روسیه و غرب شده است. بااین‌‌‌حال، موافقان و حامیان دکترین پریماکوف استدلال می‌‌‌کنند که این دکترین نمایاننده‌‌‌ پاسخ ضروری به تهدیدات برخاسته از غرب به‌‌‌ویژه گسترش ناتو به شرق و اتحادیه اروپا به حوزه‌‌‌ نفوذ سنتی روسیه است. در نگاه موافقان، این دکترین به احیای جایگاه روسیه به عنوان یک قدرت مهم جهانی کمک کرده و به این کشور نفوذ گسترده‌‌‌ای در امور بین‌المللی می‌دهد.
روسیه خواهان روابط بهتری با چین و هند به عنوان بخشی از سیاستش برای دنبال کردن جهان چندقطبی است. رد پای دکترین پریماکوف را می‌توان در مفهوم «سیاست بشردوستانه» روسیه دید. این سیاست خواستار روابط عمیق‌‌‌تر بین روسیه و آسیای غربی، آمریکای لاتین و آفریقا و نیز همکاری روزافزون با کشورهای اسلاو، چین و هند است. با وجود ظاهر بیرونی‌‌‌اش به عنوان استراتژی قدرت نرم، اما این سیاست به عنوان مبنایی برای «سیاست» روسیه برای توجیه «عملیات نظامی ویژه»اش در اوکراین به کار می‌‌‌رود. تحلیلگران غربی این سیاست را به‌‌‌مثابه تلاش روسیه برای «احیای اتحاد جماهیر شوروی» می‌‌‌نگرند و اقدامات پوتین در کریمه، اوکراین و دیگر جاها را بر مبنای نگرش او می‌‌‌دانند که در «مجمع اقتصادی بین‌المللی سن‌‌‌پترزبورگ» در ژوئن ۲۰۲۲ مطرح کرد: «اتحاد جماهیر شوروی سرزمین تاریخی روسیه است.» 
این نگرش با این واقعیت تقویت شد که چنین نگرشی یادآور «دکترین برژنف» در سال ۱۹۶۸ است (که بعدها از سوی گورباچف رد شد) که حق شوروی برای مداخله‌‌‌ نظامی در دیگر کشورهای سوسیالیستی به‌‌‌ویژه در شرق و مرکز اروپا را مشروع می‌‌‌دانست البته درصورتی‌‌‌که دولت‌هایشان از سوی «ضد انقلابیون سرمایه‌‌‌دار» مورد تهدید قرار گیرد. پریماکوف در دکترین خود در بخش «جنوب آسیا» معتقد بود که روسیه نمی‌خواهد شاهد ظهور هیچ قدرتی – از جمله چین یا آمریکا- برای تسلط بر منطقه باشد. در راستای همین رویکرد بود که روسیه به دنبال تقویت روابط با چین حرکت کرد، پیوندهای دفاعی و تجاری را با هند – با وجود روابط نزدیک‌‌‌تر هند با ایالات‌‌‌متحده- بهبود بخشید و روابط سیاسی، نظامی و اقتصادی را با پاکستان (با وجود ملاحظات هند) تقویت کرد.
دکترین پریماکوف همچنین می‌گوید که روسیه باید به دنبال توسعه‌‌‌ نفوذ خود در «آسیای بزرگ‌تر» باشد به‌‌‌ویژه حوزه‌هایی که یا خلأ قدرت وجود دارد یا منافع مشابهی را با قدرت‌های منطقه‌‌‌ای می‌‌‌یابد. در همین راستا، رابطه‌‌‌ روسیه با ایران و کره‌شمالی و منافعش در نقش‌‌‌آفرینی در بازسازی افغانستان و کمک‌‌‌های بشردوستانه به این کشور نمود می‌‌‌یابد .
دکتر «سانو کاینیکارا» می‌‌‌نویسد، قبل از مطرح‌‌‌شدن نام و دکترین پریماکوف، روسیه به دنبال سازش با غرب بود. پریماکوف اقداماتی را برای حرکت در مسیری مستقل در روابط خارجی خود آغاز کرد و آگاهانه به غرب نشان داد که روسیه مایل نیست به «زباله‌‌‌دان تاریخ» تبدیل شود. پریماکوف بلوکی به رهبری روسیه را متصور بود که به عنوان جایگزینی برای جهان تک‌‌‌قطبی در حال ظهور به رهبری ایالات‌‌‌متحده مطرح باشد و به‌‌‌راستی نظم جهانی واقعاً چندقطبی را محقق سازد. مفهوم اولیه یک گروه سه‌‌‌جانبه - روسیه، چین و هند - بود که پایه و نقطه آغاز ظهور بریکس شد. دکترین پریماکوف به عنوان تعادلی برای خنثی کردن تهدید فوری برای روسیه (که فشار بین‌المللی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باعث آن بود)، آغاز شد.
او این دکترین را به عنوان پل ارتباطی بین «هدف» سیاست و «استراتژی» برای جلوگیری از واکنش سیاسی به ابتکارات روسیه تدوین کرد. این هدف قرار بود با بهره‌‌‌برداری از ضعف دشمن و ارتقای مانورهای نظامی روسیه محقق شود . یک نمونه‌‌‌ آشکار از اجرای دکترین پریماکوف را می‌توان در مداخله نظامی روسیه در سوریه در سال ۲۰۱۵ دانست. این نخستین بار از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود که روسیه در منطقه‌‌‌ای که در مجاورت جغرافیایی‌‌‌اش قرار نداشت، مداخله می‌‌‌کرد. به تعبیر برخی اهل نظر، «مداخله در سوریه یک نمونه‌‌‌ کلاسیک از دکترین پریماکوف در عمل بود». اهداف مداخله بسیار واضح بود: جلوگیری از تغییر رژیم به رهبری/یا حمایت ایالات‌‌‌متحده و زیر سوال بردن یا پایان دادن به مداخلات نظامی یک‌‌‌جانبه آمریکا. بر اساس این دکترین، مسکو از سوریه به عنوان سکوی پرشی برای دستیابی به سایر کشورهای منطقه استفاده کرد. در سوریه، روسیه از ترکیب قدرت نظامی و دیپلماسی برای به دست آوردن برتری و تسلط در یک منطقه ناپایدار استفاده کرد و به سرعت خلأیی را که ایالات‌‌‌متحده با خروج خود باقی گذاشت، پر کرد .
۲) کاراگانوف کیست؟
«سرگئی الکساندرویچ کاراگانوف» (زاده ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲)، دانشمند علوم سیاسی روسی است که ریاست شورای سیاست خارجی و دفاعی را بر عهده دارد که یک موسسه تحلیلی – امنیتی است که توسط «ویتالی شلیکوف» تاسیس شده است. کاراگانوف از نزدیکان «یوگنی پریماکوف» بود. او فردی نزدیک به پوتین و لاوروف است. پوتین مشورت‌‌‌های زیادی با او می‌‌‌کند و پر بیراه نیست اگر بگوییم می‌توان او را «مشاور»، «مراد» و «راهنمای» ولادیمیر پوتین دانست.
مختصات دکترین کاراگانوف
او مبدع رویکردی است که به «دکترین کاراگانوف» معروف است. این دکترین بیان می‌‌‌کند که مسکو باید به عنوان مدافع حقوق روس‌‌‌های «خارج از کشور» یا «خارج نزدیک» به‌‌‌منظور به دست آوردن نفوذ سیاسی در این مناطق شناخته شود. این ایده برای نخستین بار توسط بوریس یلتسین در سال ۱۹۹۲ وارد سیاست داخلی فدراسیون روسیه شد اما پس از سال ۲۰۱۲ به یک ایدئولوژی اصلی در روسیه پوتین تبدیل شد . سرگئی کاراگانوف دو دهه پیش این فرضیه را مطرح کرد که روس‌زبانان ساکن در کشورهای تازه استقلال‌‌‌یافته مانند اوکراین، بلاروس و کشورهای بالتیک به ضامن اصلی نفوذ سیاسی و اقتصادی مسکو بر همسایگانش پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی تبدیل خواهند شد.
او در یک سخنرانی در سال ۱۹۹۲ که به «دکترین کاراگانوف» معروف شد، پیش‌‌‌بینی کرد که ممکن است روزی مسکو مجبور به استفاده از زور برای محافظت از آنها و در نتیجه از منافع خود در اتحاد جماهیر شوروی سابق شود. ازآنجا ‌‌‌که چنین سناریویی اکنون در اوکراین [و پیش از آن در گرجستان ۲۰۰۸، اوکراین ۲۰۱۴، سوریه ۲۰۱۵] تجلی‌‌‌یافته است، اما کاراگانوف روسیه و غرب را محبوس در «برخورد الگوها » می‌‌‌بیند: دموکراسی به سبک غربی در برابر سرمایه‌‌‌داری اقتدارگرایانه مسکو؛ رقابتی که او معتقد است می‌تواند شکل و شمایل یک برخورد نظامی را به خود بگیرد.
این مشاور اعظم پوتین می‌گوید: «باور من این است که روسیه چیزی برای از دست دادن ندارد و برای مدتی دراز هم چیزی برای از دست دادن نخواهد داشت. یا پیروز می‌شود یا سقوط می‌‌‌کند. این قضاوت من است. و پوتین، تا آنجا که من می‌‌‌فهمم، تا انتها خواهد جنگید. ما در یک کوچه‌‌‌ بن‌‌‌بست هستیم، یا بدتر از آن، در بحرانی که هزینه‌های انسانی و اقتصادی و سیاسی وحشتناکی برای همه‌‌‌ ما خواهد داشت.»این‌‌‌ها سخنان شگفت‌آور مردی است که پوتین را شخصا می‌‌‌شناسد. کاراگانوفِ ۶۱ ساله برای کرملین کار نمی‌‌‌کند، اما اسناد سیاستی که شورای سیاست خارجی و دفاعی او تهیه می‌‌‌کند، روی میزهای رهبران می‌‌‌نشیند.
او در کنفرانسی در سال ۱۹۹۲ گفت: سیاستگذاران روس به‌‌‌جای سوگواری برای این مساله که میلیون‌ها روس زبان خارج از روسیه به حال خود رها شده‌‌‌اند یا سوگواری برای از دست رفتن شوروی، باید به اینها به چشم دارایی و ذخایر استراتژیک بنگرند. در قاموس او، اینها ابزارهایی هستند که می‌توانند برای حفظ نفوذ روسیه بر مستعمرات سابقش به کار آیند. استدلال کاراگانوف این است که آنها اغلب ثروتمندترین و تحصیلکرده‌‌‌ترین شهروندان در کشورهای جدید خود هستند. در متن سخنرانی سال ۱۹۹۲ وی آمده بود: «ما باید مبتکر باشیم و آنها را تحت کنترل خود بگیریم. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب یک منطقه‌‌‌ سیاسی قدرتمند ایجاد کنیم که پایه و اساس نفوذ سیاسی ما خواهد بود». در آن زمان دکترین کاراگانوف یک ایدئولوژی حاشیه‌‌‌ای بود که از سوی برخی مطبوعات در کشورهای بالتیک (استونی، لتونی و لیتوانی) مورد استقبال قرار گرفت اما هرگز از سوی کرملینِ یلتسین مورد استقبال قرار نگرفت.
کاراگانوف بر این باور است که این غرب بود که پوتین را به سوی خط جدید ملی‌‌‌گرایانه سوق داده و اعتراضات کرملین در دو دهه گذشته را نادیده گرفته است زیرا ناتو و اتحادیه اروپا به سمت مرزهای روسیه و به «حوزه نفوذ» تاریخی مسکو گسترش یافته‌‌‌اند. کاراگانوف گفت؛ برای جلوگیری از درگیری گسترده‌‌‌تر، رهبران غربی باید پیشنهاد مسکو را برای «از نو ساختن اوکراین» در امتداد خطوط بوسنی و هرزگوین، با خودمختاری گسترده برای مناطق روس زبان در شرق و جنوب این کشور بپذیرند. روسیه همچنین خواهان آن است که اوکراین برای همیشه بی‌‌‌طرف بماند، به این معنی که هرگز به ناتو یا اتحادیه اروپا ملحق نشود. او برای تشکر از دانشمندان شوروی که روسیه‌‌‌ مدرن را با بازدارندگی اتمی‌‌‌اش همراه کردند، می‌گوید: «ما در وضعیت قبل از جنگ جهانی قرار داریم، اما به دلیل سلاح‌‌‌های هسته‌‌‌ای وارد آن نمی‌‌‌شویم. اما ممکن است یک وضعیت نظامی یا شبه‌‌‌نظامی وجود داشته باشد.»
این آکادمیسین، مفسر و مشاور سابق کرملین، در مقاله‌‌‌ای بحث‌‌‌برانگیز، همچنین از روسیه خواسته بود تا حملات هسته‌‌‌ای محدودی (یا آنچه وی آن را پیش‌‌‌دستی اتمی روسیه می‌‌‌نامید) به اروپای غربی انجام دهد تا راهی برای بازگرداندن بازدارندگی هسته‌‌‌ای و به پایان رساندن جنگ در اوکراین باشد. روسیه در جریان تهاجم خود به اوکراین، آشکارا درگیر کمپین نظامی شده است. البته بعید به نظر می‌‌‌رسد که مسکو از منطق کاراگانوف پیروی کند و از سلاح‌‌‌های هسته‌‌‌ای تاکتیکی در تلاش برای پایان دادن به درگیری در اوکراین استفاده کند. اما بعید به معنای غیرممکن نیست.
به گفته کاراگانوف: «ما باید بازدارندگی هسته‌‌‌ای را با پایین آوردن آستانه‌‌‌ استفاده از تسلیحات هسته‌‌‌ای که به‌‌‌طور غیرقابل قبولی بالا تعیین‌‌‌شده است ... دوباره به یک استدلال قانع‌‌‌کننده تبدیل کنیم... دشمن باید بداند که ما آماده‌‌‌ انجام یک حمله‌‌‌ پیش‌‌‌دستانه به‌‌‌تلافی تمام اقدامات تجاوزکارانه فعلی و گذشته ناتو به‌‌‌منظور جلوگیری از در غلتیدن به سمت جنگ هسته‌‌‌ای جهانی هستیم .» از دیگر مختصات اندیشه‌‌‌ کاراگانوف می‌توان به این مساله اشاره کرد که او از استراتژی واحد چینی- روسی برای متحد کردن بلوک اوراسیا حمایت کرده است، اما مخالفان بر این باور هستند که چین به‌‌‌راحتی می‌تواند با جاه‌‌‌طلبی‌‌‌های روسیه مقابله کرده و دست این کشور را در اوراسیا ببندد.
همچنین از کاراگانوف نقل‌‌‌شده که می‌گوید:
«روسیه از نظر ژنتیک، یک قدرت اقتدارگرا است. اقتدارگرایی روسیه از بالا تحمیل نشده است، بلکه نتیجه‌‌‌ تاریخ ما است که کد ژنتیک ما را تشکیل داده است .»
سخن پایانی
 در دوران حکمرانی پوتین پیگیری منافع ملی در عین پایبندی به ایدئولوژی و ارزش‌ها دنبال شده است. آنچه به عنوان «دکترین پوتین» نامیده می‌شود محصول تجربه تاریخی این کشور به‌‌‌ویژه دو دکترین سابق است. دکترین «جهان روسی » پوتین مفهومی است که ایدئولوگ‌‌‌های محافظه‌‌‌کار برای توجیه مداخله در خارج از کشور در حمایت از روس زبانان از آن استفاده می‌‌‌کنند. در «سیاست بشردوستانه» ۳۱ صفحه‌‌‌ای که ۶ ماه پس از جنگ اوکراین منتشر شد آمده است که روسیه باید «از سنت‌‌‌ها و آرمان‌‌‌های جهان روسی محافظت و پاسداری کرده و آن را پیشرفت داده و به جلو ببرد.» اگرچه این دکترین در قالب «استراتژی قدرت نرم» ارائه شده است اما در سیاست رسمی ابزاری است که برخی تندروها از آن برای توجیه اشغال بخش‌هایی از اوکراین و حمایت از نهادهای جدایی‌‌‌طلب طرفدار روسیه در شرق این کشور استفاده کرده‌‌‌اند.
در این «سیاست بشردوستانه» آمده است: «فدراسیون روسیه از هم‌‌‌وطنان خود که در خارج از کشور زندگی می‌‌‌کنند برای احقاق حقوقشان حمایت می‌‌‌کند تا منافع و هویت فرهنگی روسی خود را حفظ کنند.» همچنین در آن اشاره شده است که روابط روسیه با هم‌‌‌وطنانش در خارج از کشور به این کشور این امکان را می‌دهد که «وجهه خود را در صحنه بین‌المللی به عنوان یک کشور دموکراتیک که برای ایجاد یک جهان چندقطبی تلاش می‌‌‌کند، تقویت کند.» پوتین سال‌هاست سرنوشت غم‌‌‌انگیز ۲۵ میلیون روس زبان را که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ در خارج از روسیه و در کشورهای تازه استقلال‌‌‌یافته زندگی می‌‌‌کنند برجسته کرده است؛ رویدادی که او آن را یک «فاجعه ژئوپلیتیک» نامیده است .
 بااین‌‌‌حال، در سال ۲۰۲۴، پوتین با حفظ دکترین «جهان روسی» اما تغییر دیگری در آن به وجود آورد. با توجه به وقوع چالش‌‌‌های جدید جهانی و گرفتار شدن روسیه در اوکراین و حمایت نظامی تمام‌‌‌عیار غرب از این کشور، «الگوی شمشیرهای هسته‌‌‌ای» را مورد استفاده قرار داد: یعنی اشاراتی به وقوع جنگ هسته‌‌‌ای و استفاده از سلاح‌‌‌های هسته‌‌‌ای به‌‌‌منظور جلوگیری از کمک غرب به اوکراین. هدف دکترین جدید نه‌‌‌تنها بازدارندگی، بلکه تلاشی برای ایجاد تفرقه در کشورهای اروپایی بر اساس میزان ریسکی است که در حمایت از اوکراین حاضر به پذیرش آن هستند. اهمیت بازدارندگی هسته‌‌‌ای برای تضمین «حاکمیت و تمامیت ارضی روسیه» است.
چهار شرطی را که طبق آن روسیه از تسلیحات هسته‌‌‌ای استفاده می‌‌‌کند می‌توان به این صورت دسته‌بندی کرد: دریافت اطلاعات مربوط به یک حمله‌‌‌ موشکی بالستیکی در آینده؛ استفاده از سلاح‌‌‌های هسته‌‌‌ای یا سلاح‌‌‌های کشتارجمعی علیه روسیه یا متحدانش؛ حملات به فرماندهی، کنترل و زیرساخت‌‌‌های ارتباطی هسته‌‌‌ای روسیه‌ و در نهایت، حملات علیه روسیه با سلاح‌‌‌های متعارف که «موجودیت» دولت روسیه را تهدید کند. در حقیقت این کشور به یک «عمل‌‌‌گرایی» از نوع روسی دست یافته است. وحید بزرگی در کتاب «نظریه‌های روابط بین‌الملل» مثال «عقرب و قورباغه» را ذکر می‌‌‌کند که شاید ذکر آن در اینجا پر بیراه نباشد. با الهام از این رویکرد می‌توان گفت: اکنون «عقرب» روسیه سوار بر «قورباغه» دولت‌هایی است که در مناطقی پرآشوب با رقابت‌‌‌های تاریخی و تلخ قرار دارند (از خاورمیانه گرفته تا بخش‌هایی از آفریقا و تا شبه‌‌‌جزیره کره) .
این دولت‌ها در چنین مناطقی با گسل‌‌‌های مذهبی، ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک دست‌‌‌به‌‌‌گریبان‌‌‌اند. روسیه به‌عنوان «میانجی» جدید، یک شریک بانفوذ و ضروری برای برخی طرف‌‌‌ها ظاهرشده است. روسیه همچنان در حال انجام «بازی بزرگ» است . این کشور در دوران پس از فروپاشی در چند مرحله دچار پوست‌اندازی شده تا فرآیند سیاست خارجی‌‌‌اش تثبیت شود. از «رویکرد یوروآتلانتیک‌‌‌گرایی» به «یوروآسیا‌‌‌گرایی» و از«نظریه‌‌‌ موازنه قوا» به «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند». دوران ولادیمیر پوتین گویی دوران ثبات در سیاست خارجی روسیه بوده و مسیر سیاست خارجی این کشور روشن‌‌‌تر شده است.
این کشور اکنون می‌‌‌داند کانون بحران کجاست؛ نقطه‌‌‌ ثقل کجاست؛ گلوگاه‌ها کجاست و کجا باید لنگر بیندازد و پهلو بگیرد و کجا رخت ببندد و برود. روس‌‌‌ها که از تحقیر فروپاشی و درغلتیدن از یک قدرت جهانی به یک قدرت دست‌چندم منطقه‌‌‌ای یا قاره‌‌‌ای دل‌‌‌خوشی نداشتند، فرشته‌‌‌ نجات خود را در «پوتین» یافتند؛ گویی دست «پتر کبیر» از آستین «تزار پوتین» درآمده است. پوتین بندباز ماهری است؛ او ضمن اینکه به رویکرد «مدارای استراتژیک» که مشخصه‌‌‌ سال‌های پس از فروپاشی بود وفادار است اما «عمل‌‌‌گرایی تهاجمی» را چاشنی آن ساخته تا بتواند به نحو بهینه‌‌‌تری بازی کند . مخلص کلام آنکه، به گفته‌‌‌ واقع‌‌‌گرایان، تصمیمات معطوف به منافع ملی همیشه باید بر اساس منافع عینی و مشهور ملت (در چارچوب احتیاط) اتخاذ شوند نه بر اساس موازین انتزاعی و تامین اخلاق و هنجارها.
برچسب ها: روسیه
پربيننده‎ترين مطالب و خبرها