گروه فرهنگ و هنر: گفت و گو با «ناصر پاشایی» وقتی مهیا شد که در تکاپوی تاسیس بنیاد خیریه ای به نام پسرش برای کمک به بهبود اوضاع سرطانی ها بود. از پدر «مرتضی پاشایی» راجع به جزییات دوره بیماری او پرسیدیم: پدری که با هر بار پلک زدن، انگار حضور فرزندش را تجسم می کند. در این گفت و گو عموی مرتضی، منصور، نیز با بعضی توضیحات همراه ما بود.
چطورشده که پسرتان فهمید سرطان دارد؟
- مرتضی به نوع غذا خوردنش حساس بود و توجه داشت. حواسش به خاصیت ها و نیازهای غذایی بود و بدغذایی نمی کرد. در طول 10 سال گذشته دو، سه بار به خاطر ناراحتی معده به پزشک مراجعه کرده بود اما هربار با قرص و شربت رفع می شد و تشخیص خاصی مبنی بر بیماری وجود نداشت. ناراحتی معده، معمولی بود و آزمایش ها سطحی، شراط طوری نبود که وضعیت را جدی بگیرد اما آذرماه پارسال که دوباره دچار رفلاکس معده شد و ترش می کرد، علی لهراسبی به او گفت به نظرش باید حتما چکاپ انجام بدهد.
پس این بار شرایطش طوری بود که اطرافیان متوجه ناراحتی شدیدش بشوند.
- بالاخره وضعیتی بود که دوستش به او گفت با این وزن کم، به نظر می آید مشکل جدی داری. بعد هم نزد پزشکی رفتند که او معرفی کرد و آزمایش ها انجام شد. بعد از آزمایش ها و کارهای تشخیصی، دکتر بدون آگاهی قبلی، مستقیما به خودش گفت که تومور معده داری که به علت بزرگ شدن، خیلی از بخش های بدن را نشانه رفته و خود معده آب آورده است. گفت که حداکثر دو، سه ماه زنده می مانی و رفتنی هستی.
اولین واکنش مرتضی به این خبر ناگهانی چه بود؟ آن هم در شرایطی که دکتر مستقیماً به خودش گفته بود.
- روش دکترش این بود که بیمار از شرایط بیماری و میزان گسترش آن خبردار باشد. خب، او هم به طور طبیعی ابتدا ناراحت شد و کمی در خودش فرو رفت اما بعد از نیم ساعت گفت حالا که اتفاق افتاده باید با این بیماری مبارزه کنم. همانجا تصمیمش را گرفت.
خانواده چه واکنشی نشان دادند؟ به هر حال به طور ناگهانی از بیماری مرتضی خبردار شدید.
ما هم شدیدا ناراحت شیدم. حتی برادرش مصطفی که این ماه ها همراهش بود آن موقع سر عمل مرتضی بیهوش شد اما خودش روحیه محکمی داشت. او را که می دیدیم، روحیه می گرفتیم؛ اگر روحیه پسرم نبود ما بیشتر ضربه می خوردیم.
اینکه گفت «با بیماری مبارزه می کنم» را چه طور انجام داد؟
- مرتضی روحیه متعادل و واقع نگری داشت. به شرایط اعتراضی نمی کرد. چون اگر این طور بود در رفتارش ناامیدی و افسردگی دیده می شود اما همه یازده ماه پیش از فوتش را با اراده و قدرت پیش برد. همان روزهای آخر هم که دیگر امکان و توان حرف زدن نداشت و با اشاره به حرفه ها واکنش نشان می داد، دوستانی که کنارش بودند جمله خودش را به او می گفتند که اگر هنوز می گویی «می خواهم مبارزه کنم»، دست مان را فشار بده و مرتضی باز هم دست شان را فشار می داد. البته پیش آمده بود که به طور مثال در روزهای آخرین دوره بستری اش بگوید: «دیگر فایده ای ندارد، دارم می میرم». اما همان ماه هایی را که برخلاف انتظار پزشکان دوام آورد، بعد از لطف الهی، نتیجه حفظ روحیه و تعادلش بود.
با این اوضاع وضعیت زندگی اش چه تغییری کرد؟
- مرتضی می گفت می خواهم از لحظه لحظه زندگی ام لذت ببرم. نهایت تلاشش را هم می کرد با وجود بی حالی و ناخوشی ناشی از شیمی درمانی، سعی می کرد دردش را به دیگران نشان ندهد؛ حتی به برادرش که شبانه روز همراهش بود.
شرایط کاری اش چه طور شد؟
- خب، در این مدت تعداد کنسرت ها و اجراهایش را سه، چهار برابر کرد. می گفت فرقی ندارد 30 ساله باشم یا 80 ساله، همه تلاشم را می کنم. در بعضی کنسرت های دو، سه سئانس اجرا داشت که بین آنها تحت مراقبت پزشکی قرار می گرفت.
تجویز پزشک برای سیر درمانی چه بود؟
- آزمایش ها توسط دوستانش به چندین دکتر دیگر هم نشان داده شد، برای کانادا هم که می گفتند پیشرفت های خوبی در زمینه بهبود سرطان دارد، ارسال شد اما دیگر فایده ای نداشت. تا همین حد که می شد و لازم بود، امکانات پزشکی و دارویی در دسترس بود. یک دوره 8 تایی و یک دوره 6 تایی شیمی درمانی کرد. دستور پزشک این بود که از یک رژیم غذایی خاص شامل مواد غذایی ارگانیک استفاده کند. مادرش برای این موضوع خیلی زحمت کشید اما به خاطر مسافرت ها از این رژیم پیروی صددرصد نمی کرد.
به طور طبیعی مراقبت های خانواده در سفر مهیا نبوده است.
- بله و البته مرتضی قدر این توجه و مهر را می دانست. آخرین غذایی که قبل از آن چند روز آخر خورد، بیسکوییت و چای بود. از محافظش خواست برایش بیسکوییت مادر بگیرد و مثل بچگی هایش آن را از دست مادرش بخورد.
این حجم زیاد کار و رفت و آمد، ضعیف ترش نمی کرد؟
- مرتضی خودش دائم راجع به سرطان مطالعه می کرد. بیماری اش از نوعی بود که یادم است در یکی از جلسات، تیم پزشکی گفتند 5 نفر در دنیا با این سن و شرایط دچارش شده اند. برای همین درمان ها قطعی تلقی نمی شد. البته شیمی درمانی اثربخش بود و اندازه تومور را به حداقل ممکن رسانده بود. امیدوار بودیم که به بهبودی می رسد و شاید یک عمل کوچک لازم باشد یا حتی پرتودرمانی کفایت کند. اما اوایل آبان از ناحیه کمر و شکم دچار درد بود و حالش بدتر شد. گفتند به متاستاژ استیج چهار رسیده است و کبد، ریه، طحال و مغز استخوان را درگیر کرده است.
آن زمان هم مشغول برنامه ریزی کنسرت ها بود.
- بله، در مصاحبه هایش می گفت که تغییری در زندگی ام نداده ام و به کارهایم می رسم. حتی در آخرین دوره بستری، وقتی نزد دکتر می رفت باورش نمی شد بستری بشود. بستری هم که شد می گفت دو، سه روزه می آیم بیرون. داشت برنامه های خارج از کشورش را هماهنگ می کرد.
کنسرت ها هم مثل شیمیدرمانی انرژی زیادی از مرتضی می گرفت. نگران نبود درمان نتیجه ندهد؟
- علت اینکه دوام آورد، اجرای کنسرت بود. انرژی از دست می داد اما چندین برابر آن انرژی را از مردم می گرفت. ممکن بود با استراحت، ارتباطش با کار و مردم که قطع شود، روحیه اش از دست برود.
نظر پزشک معالج هم همین بود؟
- واقعیت این است که بیمار در وهله اول دستور پزشک هرچه باشد، باید آن را انجام دهد و خوددرمانی نکند.
نتایج علمی راجعه به درمان، اثبات شده و هزاران تحقیق پشت سر خود دارد. وقتی پزشک دستورالعملی می دهد راجع به استراحت، شرایط سکونت، تغذیه و چیزهایی مثل این، باید بیمار انجام بدهد اما مرتضی انرژی ای را که برای کار صرف می کرد به خودش برمی گشت. برنامه هایش را با نظر پزشک هماهنگ می کرد. دکتر توکلی می گفت انرژی خودش باعث شده تا این حد با مرتضی ارتباط روحی برقرار کنم. می گفت هر روز با صدای مرتضی از خانه بیرون می آیم. ارتباط عاطفی با پزشک روی بیمار خیلی اثر دارد و اینها هم بسته به نگاه مرتضی به زندگی بود. می خواست براساس مضومن آن حدیثی زندگی کند که می گوید انگار فرد همین فردا می میرد و شاید هم سال ها زنده بماند. ما در خانواده مورد سرطان نداشتیم، بسیاری از مردم هم تا درد واقعا نیاید، نشانه را نمی شناسند و جدی نمی گیرند که برای درمان اقدام کنند.