محمدحسین روانبخش
درگذشت جواد روحی در زندان نوشهر خبر سادهای نیست که در لابلای خبرها گفته شود؛ بین آمارهای دستساز و موفقیتهای پوشالی و جشنهای پوچ؛ دوباره درباره انسانی سخن میگوییم که میتوانست زنده باشد، میتوانست در شهری کنار خانوادهاش باشد و خوش باشد. وظیفهی هر انسان باوجدانی است که بخواهد در این مورد تحقیق دقیق شود و آنچه واقع شده مشخص شود... ای بسا آرزو که خاک شده! میدانم که این حرفها را میتوانند راحت بهانهجویی بنامند، بعد فهرستی از جانباختگان مختلف را ردیف کنند که آنها هم جانهای عزیزی بودند، آرزو داشتند و خانواده؛ چرا برای آنها مرثیه نمیخوانید؛ یعنی دعوت به محال! یعنی اگر خواستی از مرگ جوانی بنویسی باید قبل ار آن از همه جوانها از هابیل گرفته تا کنون را لیست کنی و همه را بنویسی والا مغرض هستی. اما حقیقت این است که نوشتن از مرگ هر جوانی، نمادی است از همه مرگهای جانکاه، و یاد کردن از هر مظلومی دادخواهی همه مظلومان است.
اما این حرفها و طعنهها دردی ندارد، همیشه در گوشه و کنار آدمهایی هستند که محتاج یک لقمه نان هستند ولو اینکه نان آلوده بر سر سفرهی خانواده ببرند؛ آنها خود قربانیهای دیگری هستند اما... اما آنچه دل آدمی را به درد میآورد این است که درگذشت این جوان، دوباره حرفهای کسی را، مثلا استاد دانشگاه و نظریه پرداز خودی را در تلویزیون به یاد میآورد که چند وقت پیش «عذرخواهی مقامات بابت اتفاقی که منجر به فوت مهسا امینی شد را صراحتا کار غلط عنوان کرده و دلجویی روسای قوا از خانواده امینی را زیر سوال برد و گفت: طبیعی است، حوادثی از این دست رخ میدهد!» این است آنچه آتش میزند و این دغدغه را بیش از پیش دامن میزند که نکند اگر چیزی هست بنا بر این توصیه «طبیعی» بدانند... دردی این چنین را چگونه تحمل کنیم؟!
غم است و تأثر
احمد زیدآبادی
جان باختن جواد روحی از بازداشتشدگان ناآرامیهای پاییز گذشته، واقعاٍ تأثرآور و غمانگیز است. مرگ او در آستانهٔ سالگرد مهسا اگر اتفاقی مشکوک نباشد، نوعی بدشانسی برای بخشی از حکومت است که در پی آرامسازی فضاست. در واقع هر روایتی که دستگاههای رسمی از علت و چگونگی مرگ این جوان ارائه کنند، با چالش نیروهای مخالف روبرو میشود. از آنجا که حکومت جنگ تبلیغاتی را به مخالفانش باخته است، افکار عمومی به روایتهای رسمی حتی اگر بعضاً درست هم باشد، باور ندارد. جواد روحی از سوی دادگاه انقلاب ساری به سه بار اعدام محکوم شد، اما دیوان عالی کشور به اعادهٔ دادرسی رأی داد. حکم سه بار اعدام یعنی اینکه صادر کنندهٔ رأی، اسناد و مدارک علیه متهم را قطعی و انکارناپذیر تشخیص داده، اما نقض رأی در دیوان ثابت میکند که دست قضات مربوطه از چنین مدارکی خالی بوده است! با این حال، چرا حکم سه بار اعدام به این جوان داده بودند؟ چون برخی ضابطان و قضات به جای کلاه سر میبرند و این برای نظام قضایی کشور یک فاجعهٔ تمامعیار است. این روشها اگر به طور بنیادی اصلاح نشود، جامعه به طور ممتد دستخوش تلاطم و یا تنش روحی خواهد شد. با تلاطم دائمی هم امکان حل هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.