به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۱ - ۱۳:۳۴
 
۱
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵ ساعت ۰۹:۰۰
کد مطلب : ۴۸۷۸۴۳

ابطال شباهت شخصیت‌ها و دولت‌ها

ابطال شباهت شخصیت‌ها و دولت‌ها
رضا صادقیان
کلام نخست: گزاره‌ای نادرست در میان سیاسیون و بعضا مردمان عادی وجود دارد مبنی بر اینکه؛ دولت پزشکیان شبیه دولت روحانی است و یا دولت مرحوم شهید رئیسی شبیه دولت احمدی‌نژاد است و دولت اول خاتمی شباهت به دولت دوم مرحوم هاشمی رفسنجانی دارد و الی آخر. استفاده مداوم از این گزاره بیش از آنکه برای شرح و تحلیل یک کنش سیاسی از سوی دولت‌ها باشد، ساده‌سازی رویدادهای خُرد و کلان سیاسی است. به عبارتی طرفین گفتگو برای اینکه بخشی از رفتار دولت سابق با امروز قابل درک شود، گوینده و مخاطب به سوی استفاده از کلیدواژه‌هایی سوق پیدا می‌کنند که برای همگان سریع‌تر به فهم آید. اما واقعیت‌های اقتصاد، جامعه، سیاست و فرهنگ در دورهای مختلف پس از شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 متفاوت با چنین گذاره‌ای است. در این نوشتار به این مسئله خواهیم پرداخت شخصیت‌های سیاسی در تلاش برای شبیه‌سازی خودشان به چهره‌های سیاسی سابق هستند و یا تلاش می‌کنند از خودشان شخصیت و سایه‌ای مستقل از سایرین به مخاطبان ارایه کنند؟ مهمتر آنکه؛ چقدر دولت‌های بعد از انقلاب به همدیگر شباهت داشته‌اند؟
اول: برای درک بهتر کنش‌های سیاسی افراد نیاز است ابتدا به شخصیت سیاسیون دقت شود. به عبارتی فرد سیاسی کسی است که به دنبال کسب قدرت است. باید قبول کنیم که مفهوم قدرت کانونی‌ترین موضوع و مبحث بلامنازع در دانش سیاست است. بنابراین در جهان نمی‌توان سیاست‌مدار، کنشگر سیاسی و فردی که خواهان رسیدن به کرسی‌های قدرت است را یافت که در طول فعالیت‌اش به دنبال شباهت‌سازی خودش با سیاست‌مدار قدیمی‌تر باشد. رخداد چنین امری آن هم در جهان سیاست یعنی یافتن انسانی کم‌خرد که دست بر قضا کاملا اشتباهی وارد میدان سیاست شده است. بدون تردید رشد چنین فردی در نهایت امر تبدیل شدن یک کارشناس به کارشناس ارشد و یا مدیریت میانی است و تمام. به ترتیبی گویا‌تر؛ تضمین زیست سیاسی هر چهره سیاسی برای ادامه حیات و رشد و دست یافتن به جایگاه‌های بالاتر، نیازمند ایجاد سایه سیاست‌مدار متعلق به خودش است. هیچ سیاست‌مداری نمی‌خواهد نام و نشانش به نام و رابطه‌ای دیگر پیوند بخورد، حتی افرادی که براساس نسبت‌های فامیلی با تصمیم‌گیران اصلی سیاست وارد ساختارهای قدرت می‌شوند تا جای ممکن رشد خود در پلکان‌های تصمیم‌گیری را به صورت مستقل تعریف می‌کنند. حتی پسران و دختران سیاست‌مداران وقتی با این سوال روبرو می‌شوند که چرا آقای رئیس جمهور شما را در مقام معاونت و ریاست قرار داد با چنین پاسخ‌هایی روبرو می‌شویم: بنده را برای این کار صاحب صلاحیت می‌دانستند. چون در همین رشته تحصیلی درس خوانده بودم. چون اعتماد داشتند و می‌خواستند نیروهای جوان را در دولت به کارگیری کنند. در این پاسخ‌ها نشانه‌ای از روابط خانوادگی، دوستی، آشنایی و هم دانشگاهی بودن وجود ندارد. بنابراین چنین گزاره‌ای برای سایر سیاسیون نیز صدق می‌کند. آنان همیشه دوست دارند شخصیت و چهره‌ای مستقل از خود را به نمایش بگذارند؛ حتی مستقل‌تر از سیاست‌مدارانی که برخی نام‌ها را برای کسب پست‌های مدیریت ارشد معرفی کرده‌اند.
دوم: نحوه تصمیم‌گیری شخصیت‌های سیاسی و صاحبان قدرت براساس دوری و نزدیکی به واقعیت‌های جامعه، اقتصاد، سیاست و فرهنگ بروز پیدا می‌کند. سیاست‌مداران در فضای خیالی تصمیم نگرفته و نمی‌گیرند، بلکه فهم آنان و صورت‌بندی موضوعات متفرغه در ساختار ذهن‌ سیاست‌مدار و چهره سیاسی را به سوی اخذ تصمیم نهایی هدایت می‌کند. بنابراین هر فرد صاحب قدرت در هنگام رویارویی با پدیده‌های یکسان رفتارهای متفاوت نشان خواهد داد، چرا که فهم هر فرد از رویدادها با توجه به میزان تحصیلات، دایره ارتباطات با افراد جامعه، کلیدواژگان مورد استفاده، تجربیات سال‌های گذشته، نحوه روابط خانواده و... شکل می‌گیرد. سیاست‌مدار نیز با توجه به همین واژگان و تجربه‌های پسینی و گفتگو با مشاوران و در نظر داشتن مصلحت امروز و آینده ساختارهای قدرت اقدام به تصمیم‌گیری می‌کند. از همین‌رو بسیار طبیعی است که در برابر بحران سیل شاهد بروز یک نوع رفتار از سوی رئیس دولت وقت باشیم و چند سال بعد رفتار دیگری از رئیس جمهور نمایش داده شود. همچنین در هنگام بروز اعتراض‌های اجتماعی، یک رئیس دولت خواهان برخورد و جمع کردن اعتراض‌ها در کمترین زمان شود و دیگری به گونه‌ای دیگر رفتار کند و در گام‌های نخست برای حل مشکل دست یاری به سوی رقیبان سیاسی‌اش دراز کند. آنچه در این میان مهم است، فهم رویدادهاست. به همان ترتیبی که فهم وزیران از بودجه کشور متفاوت است، فهم مدیر سازمان برنامه نیز تفاوت‌های بسیار با دیگر مدیران مستقر در دولت دارد، هر دو در درون ساختار دولت قرار دارند ولی یک مدیر به کلیت بودجه نگاه می‌کند و وزیر دیگر برای حل مشکل دستگاه تحت مدیریتش مسائل را فهم می‌کند. بنابراین رئیس دولت‌های مختلف براساس همین فهم مباحث مرتبط با کشور را برای خودشان صورتبندی می‌کنند و همین فهم‌های مختلف لاجرم خروجی رفتار و تصمیم‌های مختلف را در حوزه مدیریت سیاست‌گذاری و اجرایی کشور رقم خواهد زد.
سوم: یکی از ساده‌ترین کشف شباهت‌ها در حوزه رفتار رئیس جمهورها، حضور چهره‌های نسبت ثابت در کابینه دولت‌ها بوده و هست. به عنوان مثال؛ عبدالله نوری در دولت اول هاشمی رفسنجانی وزیر کشور بود، در دولت اول خاتمی نیز روی همین کرسی جلوس کرد. بیژن زنگنه نیز در دولت مرحوم هاشمی وزیر نیرو و در دولت اول و دوم خاتمی وزیر نفت شد و یا عیسی کلانتری، محمود حجتی و غلامرضا آقازاده و... تصور باطل از اینجا شکل می‌گیرد که رفتار و نگرش عبدالله نوری در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد را یکسان فرض کنیم. در صورتی که چنین نیست. هر کدام از مدیران ارشد و سیاسیون با توجه به تغییر شرایط و رویکرد رئیس جمهورها تغییراتی در شیوه مدیریت و حتی موضع‌گیری‌های سیاسی دارند. برای هاشمی رفسنجانی بازسازی مناطق جنگ‌زده جنوب کشور در الویت بود و تلاش کرد براساس گفتمان اقتصادی «دولت سازندگی» دولت اول و دوم خود را به مردم ایران معرفی کند. دولت هاشمی دغدغه ساختن داشت، ساخت سد، ساخت خودرو، ساخت مدرسه که با توجه به افزایش جمعیت با کمبود شدید در شهرها روبرو شده بودیم، احداث جاده‌های جدید و ترمیم کارخانه‌های آسیب دیده در زمان جنگ تحمیلی. بنابراین هاشمی جزء اقتصاد اندیشه‌ای دیگر نداشت؛ از همین‌رو افرادی که با آن دولت کار کردند همانند رئیس دولت وقت اولین وظیفه خویش را کمک به راه انداختن چرخ‌های اقتصادی کردند و پذیرفتن که با این چارچوب در دستگاه اجرایی فعال باشند. نکته دیگر؛ دولت هاشمی اولین برنامه توسعه را نوشت و اجرا کرد، بنابراین بسیار طبیعی بود که براساس اقتضاء زمان تنها در اندیشه اقتصاد و اعداد باشد. اما دولت خاتمی دغدغه سیاست و ارایه گفتمان صلح، گفتگوی تمدن‌ها و همزیستی با سایر کشورها را داشت. خاتمی به اقتصاد بسیار پرداخت، از شرکت‌های خارجی دعوت به مشارکت و سرمایه‌گذاری کرد و توانست نرخ تورم را با برقرار ساختن انضباط مالی در ساختار دولت کنترل کند، مقابل فساد سازمان یافته و هماهنگ ایستادگی کرد و... تلاش کرد از تصدی دولت در حوزه اقتصاد بکاهد و با انحلال سازمان صنایع ملی ایران گام مهمی برای خصوصی‌سازی اقتصاد برداشت. اما آن دولت نگاه خویش را به جامعه مدنی دوخته بود و خواستار گشایش سیاسی بود. رونق گرفتن فضای نسبی رسانه‌ها حاصل چنین سیاستی بود. سیاستی که دولت تلاش کرد با ترویج گفتمان «تساهل و تسامح» و گشایش فضای اجتماعی برای «زنان و جوانان» بخشی از نیازهای آنان را در چارچوب قانون پاسخ بدهد. در همان زمان بودند کسانی که تکرار می‌کردند دولت اولی خاتمی روی شانه‌های دولت هاشمی ایستاده است و اگر هاشمی ریل‌گذاری اقتصادی را به خوبی انجام نداده بود راه برای گشایش سیاسی و تقویت جامعه مدنی راه به جایی نمی‌برد. اما مقایسه این دو دولت تفاوت‌های بسیاری را نشان می‌دهد. دولت خاتمی به هاشمی شباهت نداشت و دولتمردان دولت خاتمی هر چند در نام تکرار خودشان بودند، اما در روش راهی جدید و متفاوت را برگزیدند. چرا که زمانه تغییر کرده بود و دولت تلاش می‌کرد بخشی از مطالبات شهروندان را بشنود و برای پاسخ دادن به آن کوشش کند.
چهارم: نزدیک‌ترین دولت از منظر شباهت به دولت مرحوم رئیسی را می‌توان احمدی‌نژاد نام برد. اما دولت سیزدهم امکان طی کردن راه آن دولت را نیز نداشت. دولت نهم با فروش نفت و کسب درآمدهای نفتی توانست بخشی از خواسته‌های بر زمین مانده شهروندان را پاسخ بدهد؛ فروش 900 میلیارد دلار نفت طی هشت سال برای پاسخ دادن به برخی نیازهای شهروندان تا حدودی کفایت می‌کرد. به عبارتی ما در آن دولت به گونه‌ای خاص با سیاست دلار پاشی در سیاست‌های اقتصادی دولت روبرو بودیم. به همین ترتیب؛ رسمی شدن نیروهای قراردادی و شرکتی اتفاق افتاد، افزایش تولید خودرو و اجرای طرح‌های فروش خودرو به صورت قسطی در همین دوره رخ داد و افزایش سفرهای خارجی مردم در دولت اول و دوم احمدی‌نژاد روی دیگری از همین سیاست دلار پاشیدن در میان مردم بود. دولت احمدی‌نژاد طبقه‌ای جدید از صاحبان کسب و کار را خلق کرد و به صورت وام، راه‌اندازی بنگاه‌های زودبازده، افزایش واردات کالاهای لوکس و غیرضروری، فعالیت بیش از 20 صندوق قرض‌الحسنه با بیش از 2 هزار شعبه در سراسر کشور و ورود افراد کمتر شناخته شده به ساختار قدرت و تعریف دولتی که با دولت‌های سابق کاملا متفاوت است و بدون وابستگی‌های خانوادگی و خویشاوندی به قدرت رسیده و خواهان تغییر مدیران «فسیل» است را به سرانجام رساند و این همه براساس فراوانی نفت رخ داد. فراوانی که با خودش مبدع نگرشی خاص به دنیای پیرامون بود و می‌خواست با تکیه به همین ثروت ریل‌گذاری دولت‌های گذشته را تغییر بدهد. این همه دولت احمدی‌نژاد را متفاوت کرد، اما تنها شباهت میان دولت سیزدهم با دولت‌های نهم و دهم حضور برخی چهره‌ها در جایگاه مدیریت ارشد است. دولت سیزدهم به دلیل کاهش درآمدهای نفتی و کمبود منابع مالی حتی توان و امکان سامان‌دهی به بازار خودرو را نیافت. اکثر وعده‌هایش بر زمین ماند، ساخت مسکن و بازسازی جاده‌ها و... بنابراین این دولت‌ها نیز تفاوت‌های بسیاری با همدیگر داشتند. نمونه دیگر، برخلاف باور عمومی شهروندان و ناظران در دولت اول و دوم احمدی‌نژاد فضای نشر کتاب و فعالیت‌های فرهنگی با مدارای بیشتری همراه بود، چه بسا برخی کتاب‌های مانده در صف انتظار نشر در همین دوره مجوز چاپ گرفت و منتشر شد، اما در دولت سیزدهم این فضا با محدودیت روبرو شد. گویی در دولت سیزدهم و براساس فهم نادرست از تغییرات فرهنگی و اجتماعی، مدیران وزارتخانه ارشاد در حال تلاش به بازگشت به دهه هفتاد شمسی بودند. تلاشی بی‌ثمر و هزینه‌زا.
پنجم: دولت چهاردهم، دولت مسعود پزشکیان است. با تمام کاستی‌ها، همبستگی‌ها و وفاق‌هایی که به پرتوی رفتار شخصی ایشان برای امروز و آینده کشور شکل خواهد گرفت. الصاق این دولت به سایر دولت‌ها از بنیان و با توجه به ارایه روایت‌هایی که در بندهای فوق اشاره شد نادرست است. همان اندازه که حسن روحانی شیوه‌ای از سیاست‌ورزی را پیشه کرده بود و شباهتی با هاشمی رفسنجانی نداشت. دکتر پزشکیان نیز چنین است. حسن روحانی شاید در سخنوری شباهت‌هایی با سید محمد خاتمی داشت و در نگرش سیاسی به کلان رویدادی مانند پایان جنگ تحمیلی مانند هاشمی در همان چارچوب فکری مسائل را فهم می‌کرد، اما در سیاست‌ورزی راه و روش خود را پیشه کرد. پزشکیان نیز چنین است. او سیاست‌ورزی را به شیوه خاص خودش ادامه خواهد داشت، شاید مانند روزهایی که ریاست دانشگاه علوم پزشکی را برعهده داشت و یا ایامی که به عنوان وزیر بهداشت مشغول خدمت بود و مواضعی که پس از وقوع حوادث تلخ سال 88 از تریبون مجلس اعلام کرد. قطعا پزشکیان امروز با سال‌های قبل تفاوت‌هایی کرده است، اما مواضع امروز او با توجه به تغییرات و سایر موضع‌گیری‌ها در ساخت قدرت و مطالبات مردم متغیر خواهد بود. پزشکیان نیز مانند سایر سیاسیون راهی را خواهد رفت که اقتضاء زمانه است.
پربيننده‎ترين مطالب و خبرها