...مگر انقلاب هدفش مستعضعفین نبود؟ رفاه آنها نبود؟ این چه عدالتی است پس. کدام اسلام است که دختر خانم 20 ساله ماشینی داشته باشد که قیمتش اندازه اجارهای است که اهالی این محل در یک سال ميدهند.
گروه جامعه: صاحب یکی از بزرگترین نمایشگاههاي اتومبیل در قیطریه است. از ما ميخواهد نه نام حقیقی اش منتشر شود و نه نام گالری اتومبیلهاي لوکس اش، قرار شد اسمش جلیل باشد. جلیل حدودا 50 ساله است و مانند بسیاری از ایرانیها به ویژه شهروندان تهران ماجرای مرگ دختر ثروتمندی 20 ساله که اوایل اردیبهشت سوار بر یک پورشه زرد رنگ در خیابان شریعتی با درخت تصادف کرد و کشته شد را شنیده است: "والله من پریوش را نميشناختم. ماشاالله بچه پولدار اینقدر تو تهران زیاد شده که آدم فکر ميکنه موناکو زندگی ميکنه. 4، 5 سال پیش هر کی پورشه داشت در تهران را من ميشناختم."
گالری اتومبیل او بسیاری بزرگ و بسیاری از خودروهای گران قیمت بازار که ظاهری دلفریب و چشم نواز دارند را در خود جای داده است، از پورشه پانامرا و مازراتی مدل کواتروپورته اسپرت جیتیاس گرفته تا بی ام و ۷۶۰Li سری ۷ مدل ۲۰۱۵. قیمتها همگی بالای یک میلیارد است: "والا مشتریهاي ما همه جور آدم هستند. برج ساز، جراحهاي درجه 1، تاجرها، کسایی که تو کار تولید هستند و کارخانه دار ها. 4 تا مشتری فوتبالیست داشتم که اسم نميبرم."
جلیل با حس رضایت و لبخند و اشتیاق بسیار اینها را تعریف ميکند، او هم شنیده است که بسیاری از کاربران اینترنتی در اینستاگرام به صفحه پریوش رفته و دشنام و ناسزا گفته اند و عده دیگری نیز از او دفاع کرده اند:" والا جوانهاي ما که از سر بیکاری و افسردگی همه کار ميکنند. خب این دختر معصوم چون پدر پولداری داشته و ماشین خوب سوار میشه، الان خائن به وطن است که به مرده اش توهین میشه؟ این مردم مسلمون هستند مثلا؟ اونکه دستش از دنیا کوتاه است. این نفرت و بددلی از کجا میاد؟"
با این حال همه مردم مانند جلیل فکر نميکنند. برای نمونه نیوشا، دانشجوی 21 ساله بیولوژی در دانشگاه شهید بهشتی که به همراه دوستانش به کافه برج اسکان در میرداماد آمده، افرادی که پورشه سوار ميشوند را "مریض روانی " ميخواند: " ببین من خودم بچه شهرکم (شهرک غرب)، یه عالمه از این بچه پولدارها رو هم میشناسم. ببین بحث اصلا این نیست که این همه ثروت بده یا خوبه و حرفای مارکسیستی و اینا. من ولی ازت ميخواهم یک کار میدانی بکنی، مثلا از این بچهها بپرسی پایتخت افغانستان چیه؟ مولانا شاعر است یا باقالی فروش؟ کودتا عليه مصدق چه سالی بوده؟ 3 جمله ساده به انگلیسی بگو؟ نميدونند خب لعنتیها. ایناش گنده. یعنی یک مشت آدم بی مصرف و بی سواد و تنبلند که از هیچی سر در نميآورند جز عشق و حال و سکس و مشروب و مهمونی و دراگ بازی. بابا چیزای دیگه زندگی هم هست. وجه مشترک همه اینها یک بیشعوری گسترده است. به نظر من این هست که مردم رو عصبانی ميکند. چرا افراد بیشعور باید این همه ثروت داشته باشند؟ شما قیافه اون پریوش را دیدی که؟ خدایی این آدم به نظرت کاری تو زندگی جز عکس گرفتن از هیکل خودش بلد بوده؟"
گلاره، دوستش ميخندد و ميگوید: " حالا هیکل خاصی هم نداشت، البته به نظر من وجه روشنفکرانه اش همین است که باز جراحی نکرده بود. نشون میده دختر متفکری بوده باز تو اینا." هر دو به اتفاق الهام که در این بحث خاموش بود، ميخندند. صاحب یکی از داروخانههاي مشهور در جردن هم یک پورشه زیتونی رنگ دارد. وقتی حرفهاي نیوشا و دوستانش را برایش روایت ميکنم، خنده ای عصبی ميکند و ميگوید: "بنده 10 سال فقط در دانشگاه درس خواندم. البته پدر من هم داروساز بود و خدا را شکر دستش به دهنش ميرسید، در اراک یکی از بزرگترین دراگ استورها را داشت. یعنی بنده با صفر کلاس سواد هم ميتوانستم به همه چیز برسم. اما اشتیاق تحصیلات در خانواده ما بود. الان هم که داروخانه خودم را دارم. یعنی این نشد حرف حساب که هر کس ماشین خوب دارد، یعنی سواد ندارد. با سواد و تلاش ميشود همه چیز داشت. مشکل مردم ما این است که عادتشان است بشینند استراحت کنند، تخمه بخورند و برای هر کس که موفق بود، یک بدنامی برایش درست کنند."
در تهران دست کم از خیابان ساعی به بالا، روز به روز تعداد اتومبیلهاي لوکس که قیمت شان بین 150 میلیون تومان تا 1.5 میلیارد تومان است، بیشتر و بیشتر ميشود. ماشینهاي معمولی مانند پراید، پژو 206، سمند و پژو پارس و 405 هنوز اکثریت قاطع اتومبیلها را در مناطق متوسط رو به بالا تشکیل ميدهند. بهروز که در مرکز خرید تندیس در میدان تجریش مانتو فروشی دارد، ميگوید: "ببین اینها اعصاب آدم را بهم ميریزند. من الان ماشین ام مزدا 3 هست. کلی جون کندم این رو خریدم. مثلا 5-6 سال پس انداز کردم. به خیال خودم ماشین خوبی سوار شم. ولی از وقتی مازراتی و پورشه ریخته تو خیابون، آدم همه اش فکرش درگیر است که کی من این رو بخرم. میدونی هم که هیچ وقت نميتونی بخری. میدونی همه دخترا هم با این پسرا ميپرن، خب بدجوری آدم سرخورده میشه. بعد همه اش مال بچههاي این آقازادههاست. بیشتر میره رو اعصابت. چون میدونی پول بی زحمت دراومده. عرق واسش نریختند، اما عشق دنیا هم زیر پاشون هست."
با این حال در پایین شهر یافتن اتومبیل لوکس کار آسانی نیست. برای نمونه در نازی آباد، مثلا در خیابان مدائن که خیابان پر رفت و آمدی هم هست بعد از 30 دقیقه تماشا کردن اتومبیلها نهایتا یک اسپرن ایج و یک هیوندا آزرا را در خیابان دیدم. با این حال حس نامطلوب برخی از شهروندان این منطقه محله به پورشه سوارها بسیار بالا است. ماجرای مرگ پریوش دهن به دهن و سینه به سینه نقل شده و خبر له شدن اتومبیل او در شریعتی حالا به کوچه باریک و یک طرفه شهید نیک مرام نیز رسیده است.
بین کفش فروشی شاپور و یک مغازه لوازم آرایشی، روی آسفالت کنار پیاده رو، تابلو سبز رنگ هیات رهروان شهدا نصب شده است که قدمتش به سال 1360 باز ميگردد و شبهاي چهارشنبه مراسم ميگیرند. یکی از اعضای این هیات، مردی مسن اما بلند قامت و چهارشانه که 5 سال در جبهه جنوب و خط مقدم در نبرد هشت ساله ایران و عراق جنگیده، ميگوید: "خبر مرگ این خانم را من از دخترم شنیدم. خداوند رحمتش کند. اینکه پشتت سر مرده حرف زدند در شان ما نیست. ولی خب این وضعیتی که ما در خیابانها ميبینیم، هم در شان ما نیست. بنده کارم نصب آسانسور است، شرکتی که تکنیسین اش هستم هم در نیاوران. خب هر روز اینها را ميبینم. دختر من دانشجوی خواجه نصیر است در ونک، هر روز ميبیند. خب ما که قانع هستیم، ولی مگر انقلاب هدفش مستعضعفین نبود؟ رفاه آنها نبود؟ این چه عدالتی است پس. کدام اسلام است؟ که دختر خانم 20 ساله ماشینی داشته باشد که قیمتش اندازه اجاره ای است که اهالی این محل در یک سال ميدهند. به جای برخورد با حجاب دخترا، با اینها مبازره کنند. این پولها از کجا ميآید. فساد اینجا است، نه تو موی دختر مردم که سوار گشت ارشاد ميکنند به زور."
او به اواخر سال 87 بر ميگردد: " نميدانم به سن شما قد ميدهد یا نه، یادت هست یا نه، اسفند 87 آقای مهندس ... آمدند اینجا. همین میدان حافظ. حسینیه حجت سخنرانی کردند. گفتند جلوی این فساد و بریز و بپاش را ميگیرند. ولی الان کجاس آقا ...؟" یکی از دوستان او که کنارش ایستاده به این بحث وارد ميشود و ميگوید: " ميدانید که ماشین مال امیر قلعه نوعی بوده. پسرش. شما ميدونید امیر قلعه نوعی ميآمد همینجا فوتبال بازی مي کرد، پیش ما بازی ميکرد واسه 10 هزار تومان. به قرآن واسه 10 هزار تومان. از فرشاد پپوس بپرسید. با ما بازی ميکردند. خونه اش شوش بود. حالا ببین چی میشه تو این مملکت که فقط پسرش پورشه داره و پورشه اش را معامله هم ميکند."
در خیابان مدائن نازی آباد، ساعت 4 عصر بانک صادرات تعطیل شده و به دست فروشان امکان این را داده است تا با خیال راحت بساط خود را روبروی آن پهن کنند. اکبر که موهای فرفری و چهره آفتاب سوخته ای دارد، روبرویش کارتونهاي روبازی است که در آن همستر و خرگوش "میوک" میفروشد. کنار او علی ادکلن ميفروشد، خودش را در دکه ای حبس کرده که از پشت پنکه ای برقی به کندی ميچرخد. روبروی این دو، آن سمت پیاده رو نیز، مهدی پیراهن و تی شرت ميفروشد.
اکبر میانه ای با نظر دادن درباره پورشه سواران ندارد، مدام ميگوید: "چی؟، چی؟" . یا اسم پورشه به گوشش نخورده و یا حوصله جواب دادن به پرسشها را ندارد اما علی با اشتیاق ميگوید: "نوش جونشان که دارد. والا از من بپرسی من هم آرزوم این است که پورشه بخرم. نشد بنز. نشد لکسوس." ميخندد با صدای بلند و ادامه ميدهد: "من عاشق ماشین هستم. باور کن به ارتفاع 2 متر مجله ماشین دارم. پورشه ماشین خیلی امنی است. این دختر خانم ماشالله خیلی بد فرمون بوده است که با همچین ماشینی تو شریعتی خودش را به کشتن داده است. حیف این ماشینها دست اینها . یکی اش زیرپای من باشه، دنیا را تکون میدم به علی."
بابا ديگه نمايشگاه ماشيناي سر نازي آباد معروفن. فقط هم ماشيناي برند توشون پيدا ميشه. توي خيابون مدائن هم دو سه تا فروشگاه هستن كه هميشه بي ام دبليو كروك جلوشون پارك شده. بابا از يه جايي مثال بزن كه بگنجه. نازي آباد جنوب شهر هست قبول. ولي به روز ترين مردم رو داره والله. در ضمن صحبت هايي كه راجع به قلعه نويي شده تا حدود زيادي درسته. (302858)