ابراهیم موسیپور بشلی
روزنامه بهار
تعریف جامعه هر چه باشد، یک عنصر اساسی را در آن نباید نادیده گرفت: تعامل اجتماعی پایدار اعضای آن از طریق سنت. در واقع، انسانهای اولیه به صرف آن که نمیتوانستند به تنهایی حیوانات بزرگ را شکار کنند یا برای گردآوری حجم زیادی از دانهها برای زمستان گذرانی، نیاز به همکاری داشتند، نبوده که صاحب جامعه شدهاند بلکه به این دلیل که توانستند تجربههای روزمرهشان را به معرفت تبدیل کنند و سپس این معرفت اکتسابی را به نسلهای بعدی منتقل سازند، از حالت جمعیتهای شکارکننده- گردآورنده به اجتماع (به معنایی که تونیس مد نظر داشت) و سپس به جامعه تبدیل شدند. این معنای شناختیِ سنت است؛ واژهای که رومیان باستان آن را در معنای انتقالدادن میراث به نسل بعدی به کار میبردند.
انبوه مردمانی را که نمیتوانند تجربههایشان را درونی سازند و به مفاهیم انتزاعی تبدیل کنند و بهصورت آموزههای شناختی (معرفت) در آورند و همه اینها را به نسل بعدی منتقل کنند، هرگز نمیتوانیم یک جامعه تلقی کنیم. با این حال امروزه بسیار رایج است که انبوهههای جمعیتی یا اجتماعات انسانی هم به تسامح و با سهلانگاری، با عنوان جامعه خوانده شوند.
اعضای یک جامعه اما معمولا خطاهای بزرگ را تکرار نمیکنند بلکه فکر و حافظه و قوه عاقله جمعی، همواره مانع از آن میشود که یک خطای بزرگ و بسیار تعیین کننده که دامنه آسیبش تمام مردمان را در بر میگیرد، چندین بار در میان همان قوم اتفاق بیفتد. شاید تشبیه مردمی که نمیتوانند تجربههای تلخ و مرگبار خود را به معرفت تبدیل کنند به ماهیهای قزل آلا قدری شوخ چشمانه باشد، اما این تشبیه، خالی از حکمت هم نیست. هزاران سال است که قزلآلاها برای تخمریزی در جهت عکس رودخانهها بالا میروند و در پستی و بلندیهای میان مسیر، از آب بیرون میپرند و البته هزاران سال است که خرسها درست در همان بزنگاه، با دهانهای باز به انتظار نشستهاند و طعمه هایی را که بالا میپرند، میبلعند. هزاران سال است که قزل آلاها نتوانستهاند این تجربه مرگبار را به معرفت بدل کنند و راهی برای گریز از این سرنوشت غم انگیز بیابند.
قزل آلاها نه مسیرشان را تغییر میدهند، نه شیوههای سفر خطیرشان را، نه روش تخمریزیشان را در آب شیرین و نه طرز پریدنشان را! هر نسل از قزلآلاها بعد نسلی دیگر، با تمام وجود خودش را به دهان خرسهای گرسنه پرتاب کرده است و این داستان گویا تا زمان انقراض کامل نسل قزلآلاها ادامه خواهد یافت. در حالی که خرسها، شاید از همان هزاران سال پیش، آموختهاند که مسیر همیشگی این قزلآلاهای بیحافظه کجاست و کی باید با دهانهای باز منتظر این طعمههای بیدردسر بمانند و طبعا معرفت حاصل از این تجربهها را به فرزندانشان هم منتقل کردهاند.