سامان پارسی-روزنامه بهار: مهناز رونقی نویسنده، پژوهشگر و مدرس دانشگاه است و بر دو حوزه جامعه شناسی ادبیات و هنر تسلط دارد و قصد دارد به زودی فیلم نیز بسازد؛ و رمانی همراه دو نویسنده زن نوشته است. او با مهربانی و صبوری درباره بحران مطالعه در ایران گفتوگو میکند و بحث را از زوایههاي مختلفی بررسی کردیم که در ادامه ميخوانید.
***
ابتدا دوست دارم درباره واژه «مرگِ مخاطب» به تعریف برسیم. منظور من از مرگ مخاطب این است که با وجود مخاطبان بسیارِ بالقوه، هنر و ادبیات در حال بيمخاطب شدن است. در جهان زیستی ما افراد زیادی زندگی ميکنند که ميباید اکثریت آنها مخاطب هنر و ادبیات باشند. اما این گروه متاسفانه مخاطب هنر و ادبیات نیست و امروز با مرگِ مخاطب که محصول بيمخاطبی است، مواجه هستیم.
متاسفانه این اتفاق با هر اصطلاحی بخواهیم به کار ببریم در حال رخ دادن است. همین عامل سبب نوعی دلسردی در نویسندگان ادبی نیز شده است. زیرا عملاً حتی تیراژ پایین کتاب نیز خریداری ندارد. درست است که نویسنده وقت آفرینش به مخاطب فکر نميکند ولی به هر حال بخشی دیگر بعد از خلق وجود دارد به نام دریافت؛ که در جامعهشناسی هنر به آن ميپردازیم.
فکر ميکنم این اتفاق در جامعه بیشتر محصول ورود تکنولوژی به زندگی انسان است. این ورود بخش اعظمی از زندگی را تسخیر کرده، چه به صورت فیزیکی مانند ماشین یا موبایل، چه به صورت مجازی مانند اینترنت، که در حال گسترده شدن در تمام شبانهِ روز زندگی انسان است. تکنولوژی؛ زمان زندگی انسان را در خود هضم و محصور کرده، در عین حال آن قدر انتخاب در برابر انسان قرار ميدهد که قدرت انتخاب را از او ميگیرد.
جهان تغییر کرده و انسان نیز با این تغییرات درگیر شده، اصطلاحی که گیدنز به کار ميبرد جدایی زمان و مکان و پدیده از جاکندگی مناسبات اجتماعی رخ داده است، یعنی بیرون آمدن از شکلهاي زندگی. طبیعتا ما نميتوانیم به گذشته بازگردیم.
من فکر ميکنم به خاطر تعداد زیاد گزینهها مخاطب دچار نوعی گیجی و سردرگمی ميشود و در بین تعداد زیاد انتخابها دقیقا نميداند کدام را انتخاب کند.
معتقدم تغییر مخاطب رخ داده، جهان تغییر کرده و ميشود جهان و تغییراتش را جور دیگری دید. اینکه اصلا هیچ چیزی از آن را نبینیم اتفاق دیگری است. مخاطب اصلا انتخابی نميکند. به خاطر اینکه یک سری مفاهیم جابجا شده است. وقتی در شبکههاي اجتماعی موبایلی روزانه هزاران مطلب سطحی فرستاده ميشود. مخاطب با ازدحام مطالب روبهرو ميشود. آنها را ميخواند و احساس بينیازی از اطلاعات دقیق و درست و مطالعه کتاب ميکند. مطالبی که به آنها ارائه شده فاقد هر سندیتی است. اما اظهار نظر ميکند و اطلاع دقیقی از منبع آن نميگیرد، زیرا فکر ميکند ميداند.
درکِ مخاطب جوان به این دلیل خیلی سخت است که مخاطب جوان ما دنباله رو مخاطبانِ بزرگسال هستند. در کلِ جامعه از پیر تا خردسال که نگاه کنید این عدم علاقه به هنرِ جدی و مطالعه کتاب وجود دارد.
در نسل گذشته، بزرگترین علاقه آنها کتاب و مطالعه است. امر مطالعه کردن برای نسل جدید جدی نیست اما باید در نظر داشت که معرفت و دانش بخش مهمی از ذات بشر است. انسان با آگاهی مدام خود را رشد ميدهد. چنانچه شوپنهاور ميگوید: مطالعه اندیشیدن با ذهن دیگری است.
اینجا با شما مخالفم. زیرا اگر واقعا اندیشیدن و مطالعه کردن لذتِ نسل گذشته بود باید نتایج بهتری را به دنبال ميداشت. نسل گذشته پدران و مادران همین جوانها هستند، چه شده نسلی اهل کتاب و مطالعه، بچه هایشان این شده است. اگر بخواهیم بيتعارف باشیم جامعه ما، جامعه تقریبا بيسوادی است. جامعه ای که سرفصلهاي یک کتاب را ميخواند و درباره آن حرف ميزند، زیرا هیچ کس مطالعه نميکند. در نتیجه کسی نميتواند بیسوادی او را ثابت کند. در بسیاری موارد از حرفهاي شخصِ دیگری بدون ذکر منبع کپی برداری ميکنیم.
فکر ميکنم یک سلسله عوامل داریم، یعنی اینکه با یک متغییر نگاه کنیم و بگوییم جامعه بیسواد است، یا آدمهای نسل گذشته یا فعلی اینگونه است. نتیجهگیری سرسری است. با چنین قطعیتی در مورد موضوعات پیچیده و چند متغیره نميتوان صحبت کرد.
به هر حال ما به محصول نگاه ميکنیم.
ببیند ما مجموعه عوامل داریم. اگر من نسل پیشین را ميگویم بیشتر نظرم نسل افرادی است که کلیله و دمنه یا شاهنامه و بوستان و گلستان سعدی را در مدارس ميخواندند.
بیایید برگردیم به دهه 40 یا دهه 20 یا دوره صادق هدایت؛ صادق هدایت بوف کور را خودش چاپ کرد و باز هم خوانده نميشد. در آن دوران نیز با این مشکل مواجه بودیم.
شما از یک بيمهری همیشگی حرف ميزنید.
وقتی از نسل گذشته حرف ميزنیم به تاریخ رجوع ميکنیم. در همان زمان، هدایت بوف کور را در هند چاپ کرد و به ایران آورد. کتابی که تا اسم هدایت ميآید همه ميگویند بوف کور؛ ولی مگر چند نفر این کتاب را خواندند؟ تیراژ این کتاب چقدر بود؟
هدایت خواندن در همان زمان نیز کار راحتی نبوده زیرا مخاطب خاص ميخواست و فهم دقیق و جدی از ادبیات و سبکهاي ادبی.
حتی مورد مهر جامعه هم نبود؛ نگاه کنید کسی مثل هدایت یا فروغ چقدر مورد اقبال جامعه بوده است؟
این طبیعی است زیرا این افراد متفاوت فکر ميکنند و متفاوت زندگی ميکنند. طبیعتا این اتفاق هم ميافتد. حرف من این است که ميتوان مثل شما گفت اصولا در دهه 40 یا 50 یا همیشه این مسئله وجود داشته است. اینکه بیاییم از توده حرف بزنیم و در مقابل آن نخبه را قرار دهیم و به یک میزان اندیشه و سواد را در مقابل یکدیگر قرار دهیم یک داستان است. بله سواد پایین بوده و اساسا در طول تاریخ دهه به دهه نیز بیاییم، اینگونه افراد مورد توجه قرار نگرفتهاند. اما ما در همان دوران، دوران اوج ادبی داشتیم یا تیراژهای بالا نیز داشتهایم؛ مثلِ رمان همسایهها. ميخواهم بگویم هر چه در سیر زمان جلوتر ميآییم اگر در آن زمان دو نویسنده مثلا سخت نویس کمتر مورد توجه بودند ولی جریانهاي ادبی در نشریاتِ ادبی که در آنها بحث ادبی رخ ميداد، وجود داشت و نویسندهها شناخته شده بودند. اما هر چه این زمان را جلوتر ميآییم افراد کمتر به مطالعه کردن و شناخت ادبی تمایل دارند و مسئله آنها نیست.
در حال حاضر ما جامعهای تودهای داریم زیرا خواندن مستلزم اندیشیدن است. شما نميتوانید رمانهاي داستایوفسکی را همان طوری بخوانید که سریال «عاشقانه» را ميبیند. داستان بسیار دردناک است که در جامعه ما 1000 نفر نیستند بخواهند فکر کنند.
بله همین طور است.
بخشی از این مخاطبان نیز برای استفاده از این اتفاقات برای مطرح کردن خود هستند؛ که مثلا در نمایشگاه نقاشی آیدین آغداشلو حضور داشته باشند، در واقع این نوع حرکتها برای مخاطب جدی شدن نیست بلکه نوعی پز فرهنگی است.
بله درست است. ما به سمت نمایش رفتی، ميرویم که دیده شویم. من هم چنان معتقدم که تکنولوژی و رسانههاي مجازی بیشترین لطمهها را زدهاند.
در مورد تکنولوژی من با شما موافقم. فکر ميکنم تکنولوژی به گونهاي در زندگی انسان معاصر گسترده شده که قادر به جدا شدن از آن نیست و مهمتر اینکه تکنولوژی انسان معاصر را مصرفگرا کرده است.
بله. سطحی کرده، تعریف دنیای فعلی همین است. سرعت، مصرف و نمایش؛ و همین در حال اتفاق افتادن در همه چیز است.