حالا دیگر میتوان از «رشد سیاسی اصلاحطلبان» سخن گفت و آن را تحلیل کرد؛ موضوعی که حتی سال ۹۲ نمیشد به راحتی از آن سخن گفت؛ چه آنکه سال ۹۲ استثنائی بود در تاریخ اصلاحطلبی، و کسی استثناء را تحلیلی قاعدهوار نمیکند؛ انتخابات سال ۹۴ و تصمیم اصلاحطلبان برای بقای سیاسی یک قاعده بود؛ قاعدهای که بار دیگر تکرار شد.
تغییر تاکتیک اصلاحطلبان در مجلس دهم
از مجلس ششم به این سو جریان اصلاحات همواره با مشکل رد صلاحیتها روبرو بود؛ مجلس هفتم، هشتم و نهم هر بار تیغ ردصلاحیتها از جریان اصلاحطلب چیزی باقی نگذاشت؛ تصمیم بسیاری از اصلاحطلبان در هر سه مجلس عدم شرکت بود؛ راهکاری که در نهایت فایدهای هم برای اصلاحات نداشت. سوال اساسی این بود مشکل اصلی اصلاحطلبان ردصلاحیت بود؛ مسئلهای که در چند مجلس پیش و حتی شورای شهر هم تکرار شده بود، اما چه شد که در این انتخابات با وجود همان ردصلاحیتها، جریان اصلاحات موفق به پیروزی شد؟ حداقل این سوال پیش میآید چه شد که اصلاحطلبان نسبت به مجلس هفتم، هشتم و نهم در برابر اصولگرایان پیروز شدند، حال آنکه در مجلس دهم نیز رد صلاحیتها هم اندازه دورههای قبل یا حتی بیشتر هم بود؟
بازگشت به دو سال پیش
برای پاسخ به این پرسش بهتر است به سال ۹۲ بازگشت؛ همانجا که دو قطبی «روحانی – جلیلی» در انتخابات حرف نخست را میزد؛ یکسو جریانی که در آن اصلاحطلبان و اصولگرایان معتدل ایستاده بودند و در سوی دیگر اصولگرایان تندرو. احتمالاً گفتن اینکه فضای سیاست خارجی و پرونده هستهای و انتخاب دو راه اول «تثبیت وضع موجود به نمایندگی جلیلی» و دوم «تغییر وضع موجود به نمایندگی روحانی» دلیل اصلی ایجاد این دو قطبی بود، حرفی تکراری باشد اما حقیقت آن بود دلیل اصلی دو قطبی انتخاباتی –فارغ از بازیگران آن– اولویت یافتن یا اولویت دادن پرونده هستهای ایران بود.
عجیب نبود که در این فضا «عارفِ دانشگاهی» و «رضاییِ نظامی» جایگاهی نداشتند، یا بهتر است بگوییم نتوانستند در این وضعیت برای خود جایگاهیابی کنند. غرضی هم آنقدر از تحلیل فضا فاصله داشت که سخت بود بتوان شانسی برای او قائل بود. حتی قالیباف هم چنین تحلیلی نداشت و گفتههایش او را به جلیلی نزدیک میکرد و معلوم بود کسی اصل را رها نمیکند و به فرع بپردازد. در نهایت ولایتی هم اگرچه تخصصی در سیاست خارجی داشت، به نسبت روحانی، فرع بود، همانطور که قالیباف مقابل جلیلی در حاشیه بود.
ایجاد دو قطبی «روحانی – جلیلی» همانطور که در انتخابات ۹۲ شکل میگرفت؛ در انتخابات مجلس ۹۴ نمود یافت و در خبرگان هم تکمیل شد؛ چه اینکه دو قطبی «عارف – حداد» و «هاشمی – مصباح» نمونهای تکمیل شده از همان ماجرا بود. انتخابات ۹۲ دو قطبی ایجاد شده برای حل پرونده هستهای -که بعداً به برجام شهرت یافت- بود و انتخابات ۹۴ برای حل مسائل بعد از پرونده هستهای یا همان چیزی که به ظرافت از زبان روحانی به نام «برجام۲» شنیده میشد.
جایگاهیابی اصلاحطلبان در جامعه
طبیعی بود جریانی در این انتخابات پیروز باشد که دغدغه «برجام» و حل مسائل پسابرجام را داشته باشد؛ که جز حامیان دولت -هرچند با عقبه سیاسی اندک- و اصلاحطلبان هیچ جریانی چنین پیامی نداشتند؛ به عبارت بهتر این اصلاحطلبان بودند که در انتخابات ۹۴ توانستند خود را در جامعه جایگاهیابی کنند و اصلاحطلبان به سمتی رفتند که آنها را نه به نام افراد که دیگر با عنوان یک «جریان» میشناختند؛ اگر نه از لیست ۳۰ نفره اصلاحطلبان تهران جز پنج یا شش نفر آنها، نه کسی نامی شنیده بود و نه کسی دل به شهرت سیاسی آنها بسته بود.
اما این اصلاحطلبان بودند که توانستند از فرد به جریان تبدیل شوند؛ هرچند باید این تحلیل را به وجود چند لیدرهای بزرگ آنها گره زد؛ رهبرانی که امضایشان نه لیست مجلس که هر لیست دیگر را تضمین میکند و این چنین بود که جریانی منسجم، در کنار لیدری محبوب که تکجمله «تکرار میکنم» او توان برابری با تمام سرداران اصولگرای تهران را یافت؛ موضوعی که تفاوت اصلاح طلبان با اصلاحطلبان مجلس هفتم و هشتم و نهم بود.
شاید در گریزی دیگر بتوان بخشی از پیروزی اصلاح طلبان را مرهون عملکرد احمدینژاد خواند؛ عملکردی که بهبود وضعیت اصلاحطلبان انجامید و در نهایت باعث احیای آنها شد. اگر اصلاحطلبان در مجالس هفتم تا نهم مستقل و بدون ارائه لیست شرکت کردند، اینبار برابر موضوعی واحد -حذف یا رد صلاحیت - شیوه مقابله دیگر برگزیدند و دریافتند راه مقابله نه تحریم، که مقابله با همین توان است.
اشتباه نخست؛ جایگاهیابی اصولگرایان در قطب مخالف برجام
سوی دیگر ماجرا اصولگرایان بودند؛ جریانی که حتما از انتخابات سال ۹۲ درس نگرفت. سال ۹۲ جریان اصولگرا در قطب مخالف روحانی ایستاد و در انتخابات ۹۴ چهرههای عقلانی خود را کنار گذاشت؛ کما آنکه اگر چهرههایی چون ابوترابی و توکلی را کنار بگذاریم، بدنه لیست اصولگرایی بدنهای تندرو بود و با همین تندروی لیستی بسته شد که حداقل ۸ سهم آن از جبهه پایداری بود و چهرههایی چون علی مطهری – کاظم جلالی – غفوریفرد – نعمتی و بیادی کنار گذاشته شدند تا آنجا که حتی علی لاریجانی در قم در لیست اصلاحطلبان قرار گرفت و در نهایت جریان اصولگرا تنها به «کرسنت» دل بست تا در آستانه انتخابات به عنوان برگ برنده آن را رو کند؛ غافل از آنکه «کرسنت» هم چیزی نبود جز محصول دولت و مجلس اصولگرا. بدین ترتیب هرچقدر نقش چهرههای تندرو در لیست اصولگرایان پررنگتر میشد، دو قطبی «حداد – عارف» به دوقطبی «روحانی - جلیلی» بیشتر شبیه میشد. یقینا اگر دوقطبی ایجاد شده، دوقطبی «لاریجانی – عارف» بود، بعید بود اصولگرایان اینچنین در تهران شکست بخورند.
اشتباه دوم؛ اشتباه محاسباتی میزان مشارکت
اصولگرایان حتی در میزان مشارکت مردم در تهران نیز به خطا رفتند؛ اگر اشتباه نخست اصولگرایان دامن زدن به دوقطبی «حداد – عارف بود»، اشتباه دیگر آنها، اشتباه محاسباتیشان در تخمین مشارکت در تهران بود؛ چه اینکه آنها تصور میکردند که ردصلاحیتها تاثیر خود را میگذارد و در میزان مشارکت پایین؛ آنها برنده انتخابات هستند؛ غافل از آنکه جامعه از تحریم انتخابات درس گرفته بود و اکنون اصلاح طلبان صاحب لیدرهایی بودند که گارانتی هر انتخابات دیگری بودند.
تکرار یک اشتباه محاسباتی در دو مجلس شورا و خبرگان
سوی دیگر بازی؛ انتخابات خبرگان بود؛ اصولگرایان همین اشتباه تاکتیکی را در خبرگان پنجم مرتکب شدند؛ آنها که گمان میکردند میزان مشارکت پایین است، با همه توان به تهران آمدند؛ اگر نه آیتالله مصباح میتوانست هم چون احمد خاتمی و علم الهدی به شهری دیگر برود؛ کما آنکه پایگاه رای مصباح یزدی در شهری چون قم مناسب بود؛ اما چهرههایی همچون آیتالله یزدی و مصباح برای این موضوع تا همیشه باید از آیتالله هاشمی رفسنجانی گلایه کنند، چه اینکه بازیِ خبرگان تهران تنها در زمین هاشمی بود و این آیت الله بود که زمین بازی را تعریف میکرد؛ چهرههایی همچون محمد یزدی و مصباح یزدی در زمینی بازی کردهاند که شاید بهترین تعریف آن، بازی در زمین مینگذاری شده هاشمی رفسنجانی بود.
ادبیات هاشمی این اطمینان را به رقبا میداد که رد صلاحیتها، مشارکت خبرگان را پایین میآورد و در مشارکت پایین چهرههایی چون مصباح یزدی و محمد یزدی به خبرگان راه خواهند یافت تا در نهایت جریان مقابل هاشمی با تمام توان خود در تهران بمانند و تلفات آنها در این میدان، حذف چهرههایی بود که در سالهای گذشته تاثیر بسیار در فضای سیاسی کشور داشتند. حقیقت آن است که طرف مقابل، توان اصلاحطلبان و تحولات اصلاحطلبان را ندید یا نادیده گرفت و تاثیرگذاری سهگانه «خاتمی هاشمی روحانی» را باور نکرد؛ سهگانهای که از این به بعد توان تاثیرش به مراتب بیشتر خواهد شد.