این جلسه با یک دقیقه سکوت به احترام سعید آذین، شاعر و مترجم که به تازگی بر اثر ایست قلبی درگذشته است، آغاز شد. در ابتدا فرهاد عابدینی درباره سعید آذین گفت: چون سعید سن زیادی نداشت خبر فوتش ما را ناراحت و شوکه کرد. او از یاران اولیه شعر معاصر بود و هنوز تصویر او دوربین به دوش جلوی چشم من است. خبر بدی بود اما به هر حال ایستگاه آخر همین است و خوشبختانه ایشان مرگ زیبایی داشتند، نمیگویم دلنشین اما مرگ راحتی بود.
او ادامه داد: سعید همیشه در جلسات ما بود و خاطرم هست او اسپانیولی را با لهجه محلی صحبت میکرد. شاعر خوبی بود و شعرها را خوب ترجمه میکرد. او بود که بسیاری از شاعران و نویسندگان اسپانیولی زبان را برای اولین بار در ایران معرفی کرد، اما متاسفانه از او تنها یک کتاب مشترک باقی مانده است. به هر حال یادش برای ما همیشه گرامی است.
در ادامه جلسه که در موسسه بهاران برگزار شد، اسدالله امرایی - مترجم - نیز بیان کرد: زمانی که کسی از بین ما میرود، درباره او زیاد صحبت میشود و برخی از دوستان هم اظهار نظر میکنند، اما مرگ ایستگاه آخر است که از آن گریزی نیست؛ البته در این گریز نبودن برخی تختهگاز میروند که به ایستگاه آخر برسند و برخی آرامآرام. متاسفانه سعید جزو آن دسته از افرادی است که تختهگاز رفت. او میتوانست بیشتر بماند، مفیدتر باشد و کارهای بیشتری ارایه کند. این مترجم در ادامه یادداشتی با عنوان «راوی شعر اسپانیا و آمریکای لاتین در غبار رفت» را خواند.
همچنین محمود معتقدی - شاعر و منتقد - با بیان این که «سعید آذین با جهان خودش ستیز داشت»، اظهار کرد: در این سالها سعید آذین را در جلسات میدیدم. او مثل همه شاعرانی که در همین فضا هستند، در فضا حرکت میکرد و تشنه، بیقرار و اندکی منزوی بود که نشان میداد هنوز با جهان خودش درگیر است. در یکی از مقالاتش نوشته بود که ترجمهِ شعر غلط است، بگویید شعرِ ترجمه و به این مطلب به خوبی اشاره کرد. نکته دیگر درباره سعید این است که زبان شعر و زبان ترجمه او با زبان اسپانیولی هیچ تفاوتی ندارد، یعنی کمتر میتوان تشخیص داد شعری که میخواند از خود اوست یا ترجمه از یک شعر اسپانیولی زبان است.
او افزود: سعید آذین به قدری در فرهنگ زبان اسپانیولی غرق بود که شعر خودش با شعر دیگران تفاوت زیادی نداشت. در برخی از کارهای شاملو هم این نکته دیده میشود که برخی از کارهای ترجمه را به زبان خودش کرده است. این که چقدر درست یا نادرست است را مطرح نمیکنم اما میگویم که این کار تعلقخاطر یک شاعر را به یک فرهنگ میرساند. اما شهریور و مهر زادروز و سالمرگ بسیاری از اهالی ادبیات است. به تازگی فرهنگ شریف از میان ما رفت، سالمرگ عبدالحسین زرینکوب محقق و ادیب و سالمرگ بیژن نجدی و زادروز آتشی هم هست.
این شاعر در ادامه متنی به مناسبت زادروز منوچهر آتشی خواند: «آتشی میگوید «شعر اشتیاق جوشان انسان به عدالت است». سخن از شاعریست با چشمانداز سیال اسب سفید وحشی که از اسطوره تا تاریخ کلامی است که از جنس آفتاب و شن را بر آستانه عشق و مرگ به خدمت هستی جهان گرفته است. روایتهای آتشی در حوزه شعر روایتی است از رنگینکمانی از گذشتههای بومی تا به امروز و آیندههایی که در چشمانداز ما ایستادهاند. زبان شاعر در این زمان از کارکردی بهره میگیرد که اندیشه و دغدغههای انسانیزیستن را پیوسته فریاد میزد. گفتنی است که عدالت و عشق و دلبستگی به آزادی عامی در چشمانداز بسیاری از سرودههای آتشی همواره جایگاه روشنی داشته و دارد.
آتشی همواره زندگی و روزگار شاعرانه پرنشیب و فرازی داشت، اما هیچگاه از دنیای شعر دور نمانده بود. در دهه 40 و 50 مدام در صحنه ادبیات امروز و روزگار خودش بود، بهویژه در دهه 50 با ایجاد «حلقه شعر ناب» گروهی از شاعران را در مجله «تماشا» گرد هم آورده بود که بعدها بسیاری از آنها به سمت یافتههای شعری خودشان رفته بودند، از جمله سیدعلی صالحی، هرمز علیپور و دیگران و دیگران. باری آتشی در تمام فرصت شاعرانگیاش تاثیرگذار بود و در فضای سنت شعری از یک سو به تلاش در چشمانداز شعر پیشرو و از سویی دیگر همواره در رفتوآمد بود.
آتشی در میانه دهه 50 مدتی گوشهنشینی اختیار کرد و بازگشت به زادبومش را برگزیده بود و تا دهه 70 در خانه پدری بود ولی چندی به طول نکشید که به تهران بازگشت و با چاپ چندین مجموعه تازه شعر به صحنه شعر امروز بازگشت.»
معتقدی ادامه داد: آتشی حس طبیعتگرایانه و زبان بومی داشت که سعی کرد چنان که اخوان در روزگار این منظر را در ذهن و زبان خودش تجربه میکرد، او هم در فضای شعر، تاریخ و گاه اسطوره ذهن و زبانش را به خدمت شعر بگیرد. به گمانم آنچه که شعر آتشی را زنده میکرد، نگاهش به انسان بود و دردمندیهایش.
محمود معتقدی در ادامه یادداشتی برای بیژن نجدی خواند: «از پرندگان تا رنگها، تا رنگها و کاشیها؛ بیژن نجدی شاعر و داستاننویس، صاحب سبکی که در رویکرد کوتاهش در فضای ادبیات ایران از چهرههای بهیادماندنی بوده است؛ چرا که در آثارش انسان به محورهای تراژیک به نمایش درآمده بود. بهویژه در مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» فضاهای سیال و لغزندهای جریان دارد که حس روایی با بیانی شاعرانه در این متن درهم آمیخته شده است.
نجدی در فضای متن به کشف موقعیتهای معرفی واژهها و در پایان به موقعیت نحوی آن توجهی عمیق و جدی داشت. با اینکه در فضاهای تکنیکی چندان اهل قاعدهمندی نبود در حوزه شعر، اما با شناختی که از سرنوشت واژهها داشت همواره در موقعیتهای بیقراری از طبیعتهای شمال و گرهخوردگیهای ذهن و زبانی درواقع بارانی سخن میگفت.
چهره تاثیرگذاری دارد و سادگی روستایی، فضای تسخیرشده عاطفی، نوع رابطهها در پیوند با برشهای زندگی در بسیاری از مولفههای داستانی زندهیاد بیژن نجدی دیده میشود. به گمان من نجدی بیشتر در کار داستاننویسی موفق است تا در حوزه شعر. این زیباییشناسی که در تناسبهای داستانیاش دیده میشود از نگرش شعری او گرفته شده است.» در ادامه برخی از شاعران حاضر در جلسه به شعرخوانی پرداختند.