به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۲ - ۱۴:۵۷
 
۱
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۴ ساعت ۱۳:۰۰
کد مطلب : ۱۲۴۱۲۴

میراث ماندگار آیت‌الله

ایمان یعقوبی
روزنامه بهار
اینک که به یکباره وارد عصر پسا هاشمی شدیم، مفسران عالم نظر از هر طیف، سر به راه نقد و تحلیل آرا و عملکرد یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین سیاستمداران تاریخ معاصر ایران گذارده اند. اینکه این تفاسیر تا چه حد ریشه در شناخت حقیقی شخصیت هاشمی دارد و یا در مسیری باژگونه، چقدر به شناخت ابعاد شخصیتی وی کمک می‌کند خود مسئله‌ای جداست. اساساً شناخت نیازمند منابع و ابزار مناسب است و پس از آن می‌توان به مراحل شناخت گام گذاشت.
بر این سبیل، متون منتشره منتقدین و دوستداران هاشمی اگرچه مدعی صداقت تام هستند اما عاری از خطا نیز نیستند. خطایی که ریشه در احساسات منتقدین دوستدار و یا مخالفان آیت الله هاشمی دارد و نقدها را به فراخور ارتباط روحی و یا فکری با مرحوم هاشمی، جاری می‌سازد. نقد هاشمی سهل است اما شناخت وی سخت و نیازمند نگاهی چند بعدی است.

سختی این سطور از آن روست که زوایای پیدا و پنهان زندگی پر ماجرای آیت‌الله فقید کاملاً روشن نیست تا مرجع و مبنای استدلال و قضاوت نهایی گردد، لاجرم آن دسته از روایات زندگی ایشان را از لابه لای تاریخ برمی‌گزینم. از سیر تاریخی زندگی هاشمی بسیار سخن به میان آمده است لذا پرداختن به آن مورد نظر نیست ولیکن تا آنجا که پرتوی روشنگر برای تشریح و تفهیم بیشتر بر این نوشته بتاباند آن را عاریه می‌گیرم. می‌کوشم آیت الله فقید را بر مدل هگلی تعریف نمایم و در آخر به آرا و نظرات اصولگرایان درباره سرنوشت اصلاحات - اعتدال در دوران پسا هاشمی بپردازم. مخالفین هاشمی کم نیستند، از اصلاح طلبان اواخر دهه هفتاد تا پایداری‌ها و اصولگرایان فصلی و نسلی. آنهایی که نام و نشان سیاسی امروزشان به برکت همراهی دیروزشان با هاشمی بود هرچه تاختند هیچ نبافتند و امروز ثناگویان و ریاکارانه دست دعا بر می‌آورند که خدایش رحمت کناد، چرا که آنها هم می‌دانند فقدان هاشمی یعنی اصطکاک بین سنگ زیر و زبر. اما این دلیلی بر عدم نقد هاشمی و مصونیتش از خطا و اشتباه نیست، تاریخی که به هنگام مرگ به احترامش ایستاده بود گواه این مدعاست. هاشمی را گنجینه رازهای مگو و شناسنامه انقلاب دانستن چندان بی‌راه نیست. سیر از انقلابی مذهبی و آزادیخواه، به رهبری مدنی تنها می‌تواند در شخصیت هاشمی جلوه گری کند. فراز و فرودهای آیت الله در سپهر سیاسی ایران متناسب با حوزه عملی و فکری اوست. هاشمی مرکب و متکثر، دائماً در حال دگرگونی بود. این امر از نظرگاهی مثبت است چرا که سیر تکامل فکری و شخصیتی هاشمی او را به جایی رساند که تحفه ناصواب و باب میل تنفیر و تکفیر خود را در مدت زمانی اندک با شعار درود بر هاشمی جایگزین گرداند.

او به راستی مرد انقلاب بود.  زمانی چند، چون شمس تبریزی دلباخته مراد خویش؛ امام خمینی و سالها بازوی توانمند انقلاب وی بود. مدت زمان زیادی لازم بود تا هاشمی دوباره بشورد، اما این‌بار شورشی در درون خود و شوریدن بر خویشتن خویش؛ و این همان تحول و انقلابی بود که هاشمی را وارهاند. تقدیس هاشمی منعی بر نقد بی پروای او نیست. هاشمی را باید به‌سان هاشمی نقد کرد. سیر هاشمی شناسی را می‌توان از تحریک و حرکت نخست پیش از انقلاب تا دوران تثبیت، تحکیم، بازیابی و اوج و عروج، در واپسین دم دسته‌بندی کرد، البته این تقسیم‌بندی هرگز به معنای مطلق بودن نیست و بر پایه نسبیت و‌تراوش ذهن نویسنده است. اعمال و رفتار آیت الله هاشمی پیش از 57 همچون سایر انقلابهای تاریخ جهان، چندان جای خرده گیری نیست چرا که او هم ذات و همزاد انقلاب است و با موج همراهی می‌کند؛ شور انقلابی اش بر اندیشمندی متأخر او می‌چربد. دهه شصت برای او که اینک در جایگاه رفیعی قرار دارد دوران تثبیت خود است. دورانی که به اعتراف بزرگان، هاشمی مشی متعادل و میانه‌ای دارد، هرچند ابعاد آن مشخص نیست و اگر تعبیر میانه روی همان مصلحت اندیشی است این مدعا معتبر است. میانه روی آیت الله هاشمی که با مصلحت اندیشی و گاه تندروی‌ها در هم تنیده می‌شود در راستای تثبیت انقلاب نیز هست و او همچنان جسم و جان و فکرش نمایی از انقلابی‌گری دارد. دهه هفتاد دوران تحکیم و سپس شروع بازیابی اوست.

هاشمی دهه هفتاد، اوج تجمیع تضادهاست، چه در عرصه نگرش فکری و چه حوزه کنشگری که همانند برنامه‌های هر دولت دیگر آثار مثبت و منفی خاص خود را داشت. از سیاست اقتصادی بازار آزاد تا سیستم منقبض سیاسی، از سیاسی‌های آن جنایی تا فرهنگی‌های این جناحی. نگاه معطوف به سازندگی و توسعه اقتصادی و غفلت از توسعه سیاسی و فرهنگی. شاید اینها معلول شرایط پس از جنگ باشد اما حقیقتی است که دامان هاشمی را گرفته است و جامعه از تأثیرات آن بی نصیب نماند. مصلحت و تدبیر هاشمی دهه هفتاد بی اعتنایی به آزادی‌های مدنی و تاکید بر توسعه و سازندگی است. او مرد شایدها و نشایدهاست؛ شاید خواست و نتوانست. تضاد هاشمی به درون خود وی معطوف است. روحانی که درس حوزه خوانده است برای همیشه نزاع سنت و مدرنیته را برای خود حل کرده بود. جمع دو ضد شرور یکجا کاریست به غایت دشوار، هرچه از عمرش گذشت گرایشش به مدرنیته فزون گشت. این تضادها که سابقاً او را با ملی مذهبی‌ها و چپ و راستهای اسلامی تا مجاهدین قبل از انقلاب دم‌خور کرده بود گرایش‌های تکنوکراتی دهه هفتاد او را طبیعی جلوه می‌دهد. وی همواره در پی طرح و اجرای مدل خاص خود بود.

آیت الله در پی ایجاد یک هارمونی میان ارزشهای ذهنی خود و جامعه با هنجارهای واقعی و عینی موجود بود. از دل انقباض سیاسی دولت هاشمی و اقدام شجاعانه او در صیانت از آرای مردم، دوم خرداد رویید. بالاخره روزگار روی ناخوشش را به هاشمی نمایاند. دوران سختی که به تلخی فراوان گذشت. سیل انتقادات از سوی جناح موسوم به اصلاح طلبان دمادم فرو می‌آمد اما همین فرآیند هاشمی را به دوران سرنوشت ساز بازپروری و بازیابی فکری کشاند و منجر به گسست آرام و تدریجی آیت الله از گذشته خود و محافظه کاران شد.
اواخر این دوران شروع انقلاب درونی هاشمی است. در دهه هشتاد عمر سیاسی هاشمی رو به پایان است و او این مهم را به فراست در می‌یابد. انقلاب درونی هاشمی به ثمر نشست. آن مرد اعتدال به خوبی از خطر احمدی نژادیسم و پایداری‌ها آگاه بود. حال او به جنگی تمام عیار علیه افراطیون و محافظه کاران وارد شده است. دهه پایانی عمر آیت الله در نقش مبارز و رهبری مدنی نمود بیشتری دارد، دورانی که او و خانواده و نزدیکانش آماج حملات و اتهامات بی سابقه از سوی دوستان محافظه کار سابق و تازه از راه رسیدهای سیاسی بود. اما اینها باعث نشد تا از انقلاب اسلامی دست بشوید و باز هم به رسم معمول در میدان مبارزه ایستاد.

هاشمی در گذر تاریخ مبتنی بر مدل هگلی قابل تعریف است. اگر انقلابی آزادیخواه تز نخستین است هاشمی دهه هفتاد آنتی تز آن می‌باشد و بی شک سیاست‌مدار اعتدالی، سنتزی بر آن دو. سنتز اخیر نهادی است نو ظهور تا چه برابر نهادی بر آن چیره شود و چه هم‌نهادی زاییده شود؛ باید صبر کرد. در این دوران تضادها در هاشمی افول می‌کند. این شرحه اندکی مبین آن است که هاشمی، تاریخ‌سازی جریان ساز بود و حاصل سالهای عمرش. جریان اعتدالی است که اینک یار و برادر اصلاح طلبی است. این مرد بایدها و نبایدها، یکی از تأثیرگذارترین سیاستمداران خاورمیانه و جهان اسلام بود. تشییع میلیونی پیکر آن مرحوم نشان داد جریان نوپایی که هاشمی برپا کرد در یک همپوشانی ناگسستنی با جنبش اصلاحات در میان طبقات مختلف اجتماعی زنده و پویاست.

بی‌تردید درگذشت هاشمی در این شرایط و زمان ضایعه بزرگی است. این فقدان تحلیلگران اصولگرا  را به پیش بینی‌های سطحی و زود هنگام کشانده است. تا آنجا پیش می‌روند که بحرانی جدی را در اردوگاه اصلاحات و اعتدال متصورند و از عدم جایگزینی هاشمی به عنوان بزرگترین کنشگر سیاسی پشتیبان اصلاحات در سالهای اخیر سخن می‌رانند. این نظر در نوشتاری از مسعود یارضوی با عنوان (اصلاح‌طلبان در پساهاشمی - آیا اصلاح‌طلبان و اعتدالیون در «دوران پساهاشمی» زیست متفاوت و بحران‌های جدیدی را تجربه خواهند کرد؟ !»  در خبرگزاری اصولگرای فارس به وضوح بیان شده است.

اشکال بزرگ اصولگرایان در درک نادرست از شرایط کنونی جامعه است. دید یک بعدی به ماهیت کنشگری هاشمی آنها را به یک خطای استراتژیک می‌کشاند که پایان کنشگری سیاسی آیت الله را با ختم اثرگذاری وی یکسان می‌دانند و از آنچه در شرح مقال آمد چنین برمی‌آید: گذار هاشمی از کنشگری سیاسی به رهبری مدنی و نزدیکی به اصلاحات به شدت پایگاه اجتماعی اصولگرایان را به خطر انداخته است. حضور پرشور سلایق سیاسی و اقشار مختلف به خصوص جوانان آنهم با پوشش‌های متنوع مبین شکست هاشمی‌زدایی و اصلاحات‌ستیزی جریان اصولگرا  است. هاشمی سال‌ها پشتیبان اعتدال و اصلاحات بود . تفسیر محافظه کاران از رهبر جریان اعتدالی به عنوان بلندگوی اصلاحات از آن رو خطاست که مدعیان شرایط قحط الرجالی حاکم در جناح، خود را بدون مدلسازی و برون‌سازی، به اصلاحات و اعتدال تعمیم می‌دهند و در نقدی مرموزو ناصواب مقام هاشمی را تا بلندگوی اصلاحات فرو می‌کاهند و نشان می‌دهد خصومت‌ها علیه هاشمی پایان نیافته است؛ هر چند صدای ملت بودن خود افتخاری است که محافظه‌کاران سال‌هاست  از آن بی بهره‌اند، برون داد جریان فکری هاشمی،  روحانی است که اشبه افراد به آیت الله رفسنجانی است. نوزایی اصلاحات هنر این جنبش مدنی است و ایضاً جذب بزرگانی چون آیت‌الله هاشمی به خاطر مبانی فکری صحیح، هنری بزرگتر.  در راستای پروژه اصلاحات ستیزی افراطیون این بار روابط استراتژیک و نزدیک هاشمی و اصلاحات را هدف قرار می‌دهند و مصرانه در پی تضعیف اتحاد اعتدالی‌ها و اصلاح طلبان هستند. وحدتی که در سال 92 مسبب شکست محافظه کاران شد. خبط دیگر اصولگرایان ریشه در تفکرات آنها دارد و به نوعی دچار خود انقلاب پنداری شده اند. این تصور نابجا از اصولگرای سنتی تا پایداری و احمدی‌نژادی‌ها و راست مدرن بسط یافته است.توده‌های جوامع جهان سوم در گذار تدریجی به دموکراسی گرایش به «الیتیسم» دارند. از مشخصه‌های این گذار، همانا وجود رهبری فرهمند به عنوان الیت و مردم به عنوان ابزار گذار است. ایران نیز از این قاعده پیروی می‌کند. در اپیزود اول  افرادی چون مرحوم هاشمی رهبران فرهمند جریان اعتدال و اصلاحات هستند که گرایش قاطبه جامعه به آنها عیان و آشکار است و قادرند به اتکای آگاهی رو به رشد و مطالبه گری مردم جریانهای اجتماعی را رهبری و هدایت نمایند. در اپیزود دوم قول اصولگرایان مبنی برعدم وجود جایگزین مناسب برای مرحوم هاشمی قابل پذیرش است اما از این فرض حکم به چالش کشیده شدن جدی اصلاحات و اعتدال استخراج نمی‌شود. از سوی دیگر این امر در تناقض آشکار با ادعای سابق آنهاست که هاشمی را فاقد قوه اثرگذاری می‌پنداشتند. راه حل بسیار ساده است. اصلاحات پسا هاشمی ناگزیر از دوران رهبری نخبگان و زمامداری تک نفره عبور کرده و خواهد نمود و به سیالیت فکری و تشکیلاتی می‌گراید و پس از رحلت آیت الله هاشمی فصل جدید این گذار گشوده شده است و از این منظر درگذشت هاشمی موجب انسجام و اتحاد بیشتر این طیف خواهد بود، این بزرگترین میراث هاشمی است.تحقیقاً به اثبات رسیده است که شکست محافظه‌کاران و پایداری‌ها در دو انتخاب اخیر ناشی از تحلیل‌های سطحی است. حال اگر اصولگرایان اصرار دارند بر تفاسیر خود بمانند ملالی نیست.