شهرام خادم
اتوبوس حامل دانشآموزان در میانه شب از جاده منحرف شد و دخترکان فرزانه درگذشتند؛ «کک کسی را هم نگزید» ! پس از فساد چند هزارمیلیاردی بابک زنجانی و دسته طراران، مدیر پیشین صندوقی! سرمایهی معلمان بیپناه را بلعید. سپردههای چند میلیونی مردم که تنها داریی نقد و امیدشان به زندهماندن بود توسط مؤسسهای ربوده شد. پلاسکو به زیر آوار رفت و آتشنشانان قراردادی با حقوق اندک زیر خروارها سنگ و آهن جان دادند. دکلهای نفتی آب رفت. سربازان وطن در نقطه صفر مرزی به شهادت رسیدند. ژن خوب، آقازاده بیتجربه و غیرمتخصص را به شهرداری، معاونت بانک و عضو هیأتمدیره شرکتهای شبهدولتی رساند. همه اینها و دهها فاجعه بزرگ دیگر تنها گوشهای از شُکهای لحظهای به جامعه ایراناند.
شوکهای بزرگِ وارده به بطن جامعه درست وقتیکه مرگ هموطنان صرفا به تیتر خبرگذاریها بدل میشود و هیچ واکنشی در جامعه بر نمیانگیزد. سیستم دفاعی کالبد جامعه ایران از کار افتاده است. از خصیصههای مردمیِ درونِ مرزهای سرزمینی (قلمرو جغرافیایی) یک جامعه که آنها را به یک کلِ یکپارچه در جایگاه جهانیشان تعریف میکند، همبستگی است. همبستگی که به میانجی خواست نظام حکمرانی در پیوند با مناسبات تاریخی، فرهنگی و سیاسی جامعه تعبیه میشود. تا زمانی که ساختار سیاسی حاکمیت، مرزهای خود را با مردم قلمرو نفوذش از لحاظ گفتمانی و تاریخی حفظ کند میتواند از شر گسیختگی جامعه به نفع همبستگی آنان برخوردار شود.
از اینرو کل یکپارچهای را در مناسبات قدرت جهانی شکل میدهد. وقتی ساختار سیاسی حاکم، غیرشفاف و متمرکز عمل کند تبعیض علیه همبستگی در میان اقشار مردم فربه میشود. ساختار غیرشفاف زمامداری دولت مرکزی منجر به برکشیدن افراد و حلقههای نزدیک به مرکز قدرت شده و فرصتهای فراقانونی در برخورداری از ثروت به آنان اعطا میکند. تبعیض حاصله منجر به شکاف در توزیع همگن قدرت و ایجاد اقشار خودی و غیرخودی در جامعه میشود. این ناهمگنی در توزیع قدرت، ارجحیت منافع صاحبان قدرت مرکزگرا بر منافع مردم در همهی شئون را به همراه خواهد داشت. ساختار قدرت مرکزگرا و طولی در شعاع خود فقط یکپارچهگی را زیست میکند. رانت ناشی از عدم توزیع همگن قدرت و ثروت در این وضعیت توجه عموم مردم را به خود جلب میکند.
هر رد و نشانی که به کانون این دایره ثروت و قدرت منتهی شود محل توجه مردم قرار میگیرد. عدم شفافیت و نظارت بر روند اداریِترقی در هرم قدرت کشور به میانبرزدن به هسته قدرت منتج میشود. خلا نهادهای مدنی و مطبوعات غیروابسته نیز راه را بر لاپوشانی و باندبازی در نیل به پستوهای قدرت گشادهتر میکند. در چنین شرایطی هر مولفهای اعم از قومیت، حرفه، زبان، گویش و. . . رنگ میبازد و حتی مورد عتاب قرار میگیرد بلکه راهِ رسیدن به هسته قدرت و ثروت باز شود. ارجحیت منافع فردی در غیاب نظام کنترلکنندهی مرکزی به نام ژن و قومیت برتر، حرفه برتر و حتی رنگ پوست روشنتر تبعیض را نهادینه میکند. شاید اولبار حساسیت مردم نسبت به یک رخداد پر رنگ باشد اما، با رایجشدن روالِ تبعیض، دیگر امیدی برای واکنش جمعی نیست. دردِ دیگری را فهمیدن، مستلزم یکیشدن با دیگری است؛ خود را در درون یک کل تعریف کردن زیستجهان مشترکی که ایران نام دارد.
حس همبستگی در میان ما از دست رفتهاست چراکه تبعیض را نه امری غیراخلاقی که شایسته کسانی میدانیم که از این پلکان بالا رفتهاند. تبعیضِ نهادینهشده نهتنها فعلی غیراخلاقی که نشانه لیاقت و توان نفوذ افراد به حساب میآید. مصادیق زیادی را میتوان در ساحت عمومی جامعه از ایندست بر شمارد، مصادیقی چون: «حتما عرضه داشته بدزده!» ، «تو هم اگه میتونی از دولت بکنی، حلالت!» ، «میخواد یه تهرونی ببره بذار همولایتی خودمون باشه!» و... هراندازه نسبت به بیتفاوتی مسئولین و خودمان در رخدادهای فاجعهبار طبیعی و غیرطبیعی در کشور بیمیلی نشان میدهیم سیستم ایمنی جامعهمان بیشتر از کار میافتد.
روزی شاید ما قربانی عریان فاجعه باشیم. آن روز ما را دیگر فریادرسی نیست. پس تا حد امکان از نهادینه شدن تبعیض در جامعه مقاومت نشان دهیم. اصلاح دولت اگر زمانبر و دشوار مینماید چه باک؛ سهم خودمان در مسئولیتپذیری نسبت به هموطنان و امورات جمعی قابل چشمپوشی نیست. با نفی امتیازگیریهای قومی، صنفی، منطقهای، زبانی، فردی و. . . در رویدادهای خاص به نفع منافع جمعی و کشوری حساسیت عمومی را نسبت به همبستگی بیشتر کنیم. شاید از فاجعههای دیگر دلی به درد آید و با همبستگی خود، دولتمردان را به عذرخواهی و پذیرش مسئولیت و حتی اندیشه اصلاح امور مجاب کنیم. تا اطلاع ثانوی راه دیگری میسر نیست.