امیر راعیفرد-روزنامه بهار: همزمان با زمین لرزه مهیب غرب کشور و در شرایطی که چشم و گوش هموطنانمان به اخبار این اتفاق ناگوار معطوف شده بود ناگهان احمدینژادیهاي شناسنامه دار در حرکتی پرسش برانگیز راهی جدید را در عرصه حیات سیاسی خود برگزیدند.در شرایطی که انتقادات صریح و تند مقامات دولتی و گروههای مردمی نسبت به عملکرد دولت نهم و دهم در ساخت مسکن مهر به اوج خود رسیده بود، احمدینژاد و تیم سیاسی او ترجیح دادند تا با اتخاذ روشی بدیع در سیاست این روزهای کشور، راه را بر افزایش اتهامات مردمی بر خود مسدود نمایند.بازی بست نشینی دولتمردان پیشین ایران ميتواند به دو بخش مجزا تقسیم گردد. شاید گریز از بار مسئولیت رفتارهای سازمان یافته دولتیان پیشین را بتوان به عنوان نخستین بخش این واکنش احمدینژاد دانست. انتظار اجتماعی از یک سیاستمدار کارکشته ایجاب ميکند در زمانی که دست کم بیش از یکصد نفر از هموطنان کرد که حدود بیست و پنج درصد از آمار رسمی کشته شدگان زلزله غرب کشور را تشکیل ميدهد را زیر آوار ماندگان مسکن مهر تشکیل دادهاند به جای پاک کردن صورت مساله، به پاسخگویی انتقادات بپردازد.
احمدینژاد زمانی را برای بازی بستنشینی خود انتخاب کرد که سقوط اخلاقی او را به وضوح در برابر چشم ملتی قرار داد که داغدار هموطنان خود بودند. البته باید توجه داشت که این بخش رفتار احمدینژاد را ميتوان به نداشتن پاسخی قانع کننده نسبت به جامعه نیز منسوب کرد که اگر این گزاره را به عنوان یک واقعیت در نظر داشته باشیم، ميتوان بازی بستنشینی احمدینژادیها را یک بازی هوشمندانه قلمداد کنیم که غیر از سقوط اخلاقی دولتیهاي سابق، حاوی دستاوردهای سیاسی برای ایشان بوده است.با کمی دقت در رفتارهای سازمانی چند سال اخیر تیم احمدینژاد به خوبی ميتوان دریافت که ایجاد دو قطبیهاي جعلی بعنوان یکی از اهداف استراتژیک احمدینژاد قلمداد ميگردد. بازی انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ که با ایجاد همین دو قطبی جعلی و البته با اشتباهات فاحش اصلاحطلبان، رای به پیروزی دولت ظاهرا عدالت محور احمدینژاد داد، اینبار نیز به صورتی دیگر از سوی اتاق فکر دولت بهاری پیگیری ميشود.
شاید بتوان احمدینژاد را مولود سیاستی دانست که پوستهاي مردمی را بر تن هستهاي نموده است که هیچ سنخیتی با جامعه ایرانی ندارد. به این معنا که عوامفریبیهاي برنامه ریزی شده احمدینژاد هیچ هدفی جز کسب ثروت و قدرت بیشتر برای خود و حلقه نخست اطرافیانش را دنبال نمی کند.با تحلیل داشتههاي محدود سیاسی از چرایی واکنش احمدینژاد به خوبی ميتوان دریافت که نامبرده قصد جایگزین کردن لاریجانیها را با خانواده مرحوم هاشمی در سر دارد اما تیم مشاوران احمدینژاد یک نکته مهم را فراموش کرده است که باید به این نکته اشارهاي داشته باشیم.در انتخابات ریاستجمهوری نهم، احمدینژاد خود را در برابر هاشمیاي قرار داد که با اتهامات فراوانی روبرو شده بود و این هاشمی تضعیف شده از سوی اصلاحطلبان نیز با بی مهریهاي زیادی مواجه بود. در اصل احمدینژاد در سال ۸۴ با تیزهوشی توانست هاشمی تضعیف شده را در بهبوهه مدیریت ناکارآمد اصلاحطلبان نسبت به تعدد کاندیداهای خود شکست دهد.به عبارتی هر شخص دیگری با مولفههاي سیاسی و حمایت نیروهای امنیتی به جای احمدینژاد هم ميتوانست از این شرایط به عنوان یک پیروز نهایی بهره ببرد.حال پرسش اساسی اینجاست که این پازل لو رفته احمدینژاد بار دیگر ميتواند به یاری او بیاید؟
آیا احمدینژادی که ۸ سال سکان مدیریت کشور را در دست داشته است و عقبه اتفاقات ۸۸ را نیز یدک ميکشد ميتواند با دوقطبی سازی ظاهری خود را در عرصه سیاست کشور حفظ نماید؟ اینبار اشتباه محاسباتی تیم مشاوره احمدینژاد در تخمین فضای سیاسی جامعه و تلاش بی وقفه حامیان احمدینژاد جهت ساختن چهرهاي مردمی و رنج کشیده و مظلوم که رگه هایی از اپوزوسیون داخلی را هم یدک ميکشد راهی جز شکست برای احمدینژاد باقی نگذاشته است.تلاش هدفمند تیم رسانهاي و نزدیکان احمدینژاد جهت القا وجود مشکل سیاسی و اخلاقی ریشهاي میان لاریجانیها و شخص احمدینژاد را ميتوان به محکومیت احتمالی قضایی او و نزدیکانش مرتبط دانست و این فرار رو به جلو را به نوعی خودکشی سیاسی و اخلاقی دولت بهار به شمار آورد.احمدینژاد با نمایشنامه بست نشینی دوستانش و سخنان عوام فریبانه چندین باره اش به خوبی نشان داد که نه تنها ندای عدالت خواهی مردم را نشنیده است بلکه چشمان خود را بر عاقبت خوش حمایت مردمی از مرحوم هاشمی نیز بسته است و به کبکی ميماند که با سری در برف، تشت رسوایی اش از بام افتاده است.