درست چهارده سال پیش، بم به خود لرزید. خانهها خوابیدند و شهر در غباری غلیظ محو شد. چهارده سال گذشته، شهر دوباره ایستاده؛ استوارتر از پیش. اما هنوز در غبار محو است؛ در غبار غلیظ خاموشی و فراموشی.
جمعۀ خونین بم
سنگتراشها هزاران بار این عبارت را روی سنگقبرها تراشیدند: «در اثر زلزله». در گورستان شهر که قدم میزنی سنگهایی میبینی که گاه رویشان اسم ۱۰ نفر نوشته شده؛ بعضاً چند سنگ کنار هم ۲۰ عضو یک خانواده را نمایندگی میکنند.
هر سال پنجم دیماه، رأس ساعت پنج و ۲۶ دقیقهی صبح، گردهمای بزرگی کنار همین گورها برپا میشود. مردم داغدیده به یاد عزیزانشان شمع روشن میکنند و مسئولان دولتی هم اگر حال داشته باشند، برای گرفتن عکس یادگاری در این مراسم حاضر میشوند.
کمی آنطرفتر از بهشت زهرای بم، در جایی که روزی گودالی سه تا چهار متر پایینتر از سطح خیابان بود، حالا نه تنها با خیابان همسطح شده، بلکه دوتپهی مرتفع هم روی آن ایجاد شده؛ تپهای از آوار خانههایی که روزی خراب شده بود روی سر مردم شهر.
شهردار جدید بم حدود یک ماه است که روی کار آمده و تصمیم گرفته در اولین اقدامش سر و سامانی به این آوار که به آن میگویند «تپهی یادمان زلزله» بدهد. اطراف تپه حالا با بولدوزر صاف میشود تا محوطهای برای پارکینگ ماشینهایی که پنجم دی برای سوگواری به بهشت زهرا میآیند فراهم شود.
علیرضا پشتیبان میگوید قصد دارد این تپه را به «بام بم» تبدیل کند؛ جایی که مردم برای تفریح و پر کردن اوقات فراغت به آن بیایند. میگوید برای طراحی آن هم مسابقهای برگزار و طرح برنده خریده خواهد شد. اما ایستادن بالای این تپه برای خوشگذرانی، موقعیتی متناقض است؛ جایی که زیر پا آواری است که هزاران نفر را به کام مرگ کشیده و از بالای آن گورستان بم محل دفن بیشتر قربانیان زلزله پیداست.
بم، خرما و دیگر هیچ
زمانی بم مقصد بسیاری از گردشگران داخلی و خارجی بود که برای دیدن ارگ و گشتوگذار در شهر با آن هوای مطبوعش به این شهر میآمدند؛ اما حالا در اولین روزهای زمستان که هوای این منطقه بهاری است، اثری از گردشگران در شهر پیدا نیست. گرچه ارگ بم تا حدود زیادی بازسازی شده و هنوز هم دیدنی است، اما شهر از روح زندگی تهی است. سر و شکل شهر بی سر و سامان است و برای گردشگران جاذبهای ندارد. بازار شهر هم بیرونق است و خبری از صنایع دستی یا خوراکیهای محلی نیست. تنها چیزی که شاید به سهولت می توان در بم پیدا کرد خرماست. گرچه اعضای شورای شهر میگویند در آیندهای نزدیک، در محوطهی روبروی ارگ قدیم بازارچهای دائمی برای فروش صنایع دستی راهاندازی خواهند کرد.
محسن قاسمی، رئیس شورای شهر، که خودش مهندس معماری و شهرسازی است، اذعان دارد که شهر شلخته است و علت آن را شتاب برای بازسازی شهر و ایجاد سرپناه برای مردم میداند. او میگوید برای سامان دادن به این امر هم در شورای شهر برنامههایی دارند.
با این حال بم هتل چهار ستارهای دارد که به دلیل نبود مسافر، در آستانه تعطیلی است. کمتر کسی برای خرید به بازار شهر میرود؛ کسبه میگویند بیشتر مردم برای گشت و گذار به بازار میآیند و بازارگردی جزو معدود تفریحات اهالی شهر است.
تنها بیمارستان دولتی شهر ۹۶ تختخواب دارد که از شهرهای اطراف هم به آن مراجعه میکنند و به گفتهی دکتر حکیمه خلیلی، عضو شورای شهر و معاون این بیمارستان، گاه بیش از ۳۰۰ بیمار در آن پذیرش میشوند.
بم پیش از زلزله دو سالن سینما داشت که با خاک یکسان شدند و هرگز بازسازی نشدند. حالا یک مجتمع تجاری لوکس در میدان اصلی شهر و درست جای ساختمان قبلی شهرداری ساخته شده که ۳۰ درصد مالکیت آن برای شهرداری است و ۷۰ درصد باقی متعلق به شرکتی است که وابسته به یک بانک است که آن بانک متعلق به یک نهاد نظامی است؛ به هرحال؛ قرار است در این مجتمع یک سینما با ۱۲۰ صندلی هم احداث شود که به گفتهی مسئولان پروژه حداقل یک و نیم سال تا افتتاح آن فاصله است.
ارگ جدید بم یکی دیگر از فضاهای تفریحی شهر بم است که البته چند کیلومتری با شهر فاصله دارد و رفتن به آن جدای از وسیلهی نقلیهی شخصی، دل و دماغ میخواهد؛ چیزی که این روزها در بم کمیاب است. ارگ جدید فضایی شیک و تمیز است که سر و شکل آن با مرکز بم تفاوت زیادی دارد با این حال در اغلب روزهای سال خالی و بیروح است و تنها زمانی که جشنواره یا مراسم خاصی در آن برگزار شود جنب و جوش دارد.
برای کسانی که اولینبار بعد از زلزله به بم سفر میکنند دستکم یک جاذبهی دیگر هم وجود دارد: بقایای زلزله. در شهر چند ساختمان هست که زمان زلزله تخریب شدهاند اما به عنوان یادبود این رویداد در شهر حفظ شدهاند نشاندهندهی و گوشهای از آُسیبهای زلزله هستند. زمین لرزه یک یادگاری دیگر هم در شهر بام دارد که همان کانکسها هستند. کانکسهایی که حالا گاهی به عنوان انبار استفاده میشوند و گاهی خانهای برای زاغهنشنهای حاشیهی بم. بعضی هم هستند که این کانکس ها را برای روز مبادا نگاه داشتهاند.
بم، شهر بیهیاهو
کسی در شهر نیست که چندتن از اعضای خانوادۀ خود را در زلزله از دست نداده باشد. همه داغدارند و هنوز غمی روی سینهشان سنگینی میکند. به همین خاطر اوضاع روحی بیشتر مردم هم نابسامان است. شهر و مردمش این غم را دست به دست میکنند و به هر مسافری گوشهای از آن را میچشانند. شهر در روزهای عادی قبل از ساعت ۱۰ شب رو به خاموشی میرود و سکوت را به سوی خود میخواند.
گرچه مردم به این اوضاع عادت کردهاند اما وقتی یک غیر بومی وارد شهر میشود نابسامانیهای شهر را به وضوح حس میکند.
به تازگی پروژۀ گازکشی شهر هم شروع شده و کم کم خانهها از نفت و کپسول گاز خلاص میشوند اما به عقیدۀ ساکنان شهر، وضع بم در هشت سال گذشته بدتر و بدتر شده است.
بم بعد از زلزله از نو ساخته شد، اما نیمه کاره رها شد و ستونهای برافراشتۀ ساختمانها، انگار دست به دعا برداشتهاند برای آبادی شهر؛ وقتی در شهر بم گشت میزنید ساختمانهای نیمه کاره بیش از هرچیز خودنمایی میکنند؛ اما اگر در این گشتوگذار دنبال جایی برای تفریح و وقت گذرانی باشید، فقدان چنین محلهایی حتی بیشتر توجهتان را جلب میکند.
کارهای عمرانی بسیاری هنوز روی زمین مانده و مهمتر از آن اینکه در این سالها کمتر از هرچیزی به بازسازی روحیه و عواطف مردم مصیبت دیدهی شهر توجه شده است. کمبود پارک و فضاهای تفریحی و ساخته نشدن یک سینما در این چهارده سال هم شاهد این مدعاست.
بم، مهاجرت و حاشیهنشینی
بنا بر اطلاعات مرکز ملی آمار ایران، در سال ۸۵، سه سال بعد از زلزله، جمعیت این شهر حدود ۷۴ هزار نفر بود. اما در سرشماری سال ۹۵، ساکنان این شهر به بیش از ۱۲۷ هزار نفر رسید. با وجود اینکه طبق آمار رسمی حدود ۳۰ هزار نفر و طبق آمار غیر رسمی حدود ۶۰ هزار نفر در زلزلهی بم کشته شدند، اما جمعیت شهر بعد زلزله بیشتر شد. بخش بسیار بزرگی از این میزان افزایش جمعیت مربوط به مهاجرت از شهرهای اطراف و روستاهای حاشیهای به شهر بم است؛
مهاجرتی که معضلات بسیاری به دنبال داشته است. از جمله ایجاد حاشیهنشینی گسترده و شکلگیری حلبیآباد در اطراف شهر و تقابلهای قومیتی و فرهنگی. در محلۀ موسوم به «زمینهای قشمی» که قبلاً کاربری کشاورزی داشت، زمینهایی به قیمت چهارصد هزار تا یک میلیون تومان به افراد بیبضاعت و بیخانمانی که از نقاط مختلف به بم آمده بودند واگذار شد و کانکسهای به جا مانده از زلزله شد خانه برای مهاجران.
احمد که در یک تکه از همین زمینها دو کانکس گذاشته و در آن زندگی می کند میگوید چهار سال پیش این زمین را به قیمت هشتصد هزار تومان از آقای قشمی خریده است. او دو فرزند خردسال دارد و میگوید شغلش جوشکاری است اما کار نیست و اگر باشد مزد کمی میدهند. به همین دلیل ناچار است در چنین جایی زندگی کند.
اعظم یکی دیگر از اهالی این محله است که سه فرزند دارد. دو دختر مدرسهای و یک پسر خردسال. شوهر او هم مثل خیلیهای دیگر در این محله کارگر روزمزد و تریاکی است. او میگوید شوهرش سر کار نمیرود و خودش برای تهیۀ هزینۀ مدرسۀ دخترهایش در باغهای خرما کار میکند تا دخترانش از تحصیل باز نمانند.
او ۱۱ سال است در این زمین ساکن است و کل خانهاش دو کانکس کوچک است که حمام و دستشویی ندارد و برق و آبش هم هرچند وقت یک بار توسط مأموران ادارۀ آب و برق قطع میشود. او از این وضع کلافه است و میگوید «دولت» یا از این زمینها بیرونشان کند یا بگذارد زندگی کنند. این همۀ خواستۀ همۀ ساکنان زمینهای قشمی است.
بم، ماندن یا رفتن؟
خیلیها بخصوص آنها که جوانتر هستند و هنوز به آیندهای بهتر امید دارند بم را جای زندگی نمیدانند. آنها از شهر تاریخیشان که با غرور و افسوس از آن حرف میزنند، دل بریدهاند میگویند با وجود علاقهای که به زادگاهشان دارند، اگر امکانش فراهم باشد جای دیگری را برای زندگی انتخاب میکنند. جایی برای زندگی.
اما میانسالها بلندنظرانه به شهرشان میاندیشند و به آیندهای بهتر برای شهر فکر می کنند؛ آیندهای که شاید کمی شبیه گذشته باشد. محمدرضا یکی از همینهاست و میگوید: اگر همه بروند پس چه میماند؟ باید ماند و شهر را ساخت؛ باید ماند و به شهر زندگی بخشید.