لیلا زلفی گل
روزنامه بهار
وقتی ميفهمد قرار است با نام مستعار در این گفتوگو حضور داشته باشد اسم «خورشید» را برای خودش انتخاب ميکند؛ اسمی که به حق برازنده او است. از واژه «انگ» به شدت بیزار است ومی گوید ترس از این برچسب خیلی ازگفتنیها را ناگفتنی ميکند. خورشید زخم خورده دیروز، امروز بیست ساله است و دانشجوی معماری داخلی. علت انتخاب این رشته را نظم موجود درآن ميداند.
خورشید زخم خورده
خورشید از کودکیش ميگوید و خانوادهاي با موقعیت اجتماعی و رفاهی مناسب؛ از پدر و مادری که تحصیلات عالیه دارند ولی از آگاهی لازم در خیلی مسائل بيبهره اند. او ميگوید: «خیلی از صحنهها به وضوح در خاطرم نیست. اولین باری که این اتفاق افتاد زمانش یادم نیست ولی آخرین بارخوب به یادم مانده، دوم راهنمایی بودم. مدتها بود برادرم به من آزار جنسی ميرساند. واقعا در آن زمان نميدانستم باید چکار کنم. در واقع در چنین شرایطی بچه نميداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است فقط ميفهمد که این اتفاق، اتفاق خیلی بدی است. من خیلی روزها فکر کردم که چطور این را باید به پدر و مادرم بگویم. وقتی متوجه شدم معنی کلمه تجاوز یعنی چه، این کلمه را روی یک کاغذ کوچک نوشتم و به دست آنها دادم و به سمت اتاقم دویدم. مادرم وقتی از من پرسید این چیست و چرا نوشتی، خیلی سخت توضیح دادم که بین من و بابک این اتفاقها افتاده است. واکنشی که از سمت مادرم دیدم خیلی سنگین بود چون مرا در شرایط سختی قرار داد و نتوانستم ادامه بدهم. من تا سیزده سالگی این پیشامد را با این که به کرات بود از آنها مخفی کرده بودم. پدرم که کلا نتوانست بپذیرد. معمولا در این شرایط پدر و مادرها وارد فاز انکار ميشوند. مادرم دبیرآموزش و پرورش بود واولین کاری که کرد خودش را بازنشسته کرد تا تمام مدت در خانه باشد و ما تنها نباشیم. البته با یکی دو تا مشاور ناآگاه هم مشورت کرد و آنها متاسفانه به او توصیه کرده بودند که دخترت باید پوشیدهتر لباس بپوشد. باوجود اینکه پدر و مادرم تحصیلات عالیه داشتند و حتی متوجه شدند که نیاز به مشورت با مشاور است با تمام اینها مرا در شرایطی قرار دادند که نتوانستم کامل برایشان توضیح دهم چه اتفاقی افتاده است. لازم بود که کار بهتری انجام شود. صرفا مشاوره تلفنی کافی نبود. آن روزها پدر و مادرم جوری رفتار کردند که انگار مقصر اصلی من هستم و پسرشان نیاز به هیچ مشاوره و درمانی ندارد. آنها هیچ وقت قدمی برای درمان برادرم برنداشتند. والدین من متوجه نبودند که درآن شرایط هر دو بچه آن ها، نیاز به درمان دارند؛ هم پسر متجاوزشان و هم دختر مورد تجاوز قرارگرفته آنها و از آنجایی که من نميتوانستم کامل توضیح دهم، فکر ميکردند مسئله در حد خیلی سطحی و پیش پا افتاده است واصلا این تصور را نداشتند که این اتفاق یک تجاوز واقعی باشد. به مرور زمان که حال روحیم بدتر شد مادرم نسبت به قبل از انکار بیرون آمد. حتی شرایطم جوری بود که دست به خودکشی زدم. متاسفانه پدر و مادرها در این زمینه آموزشی ندیده اند که وقتی اتفاقی این چنین ميافتد خیلی بچه را سوال پیچ نکنند، کنجکاوی نکنند، حس عذاب وجدان به او ندهند و حرفش را باور کنند.»
خورشید با بغض از برادری ميگوید که به صراحت آرزوی مرگش را دارد او ادامه ميدهد: «مشکلات ذهنی این روزهای او عمیق شده و واکنشهاي هیستریک زیادی به هر موضوعی نشان ميدهد و اطرافیان را تهدید ميکند و حتی فکر ميکنم که مواد مصرف ميکند. من الان هم حس عدم امنیت دارم. دوقطبی است. یا حال خیلی بدی دارد یا اگر هم خوب باشد آن هم ازنوع افراطی و آزاردهنده است. من به این مسئله واقفم که برادر من یک انسان آسیب دیده است و یک زمانی خیلی تلاش کردم پدر و مادرم را در این خصوص قانع کنم با اینکه ضربه اصلی زندگی، از سمت این آدم به من وارد شد. آدمهاي پدوفیلی مثل برادر من خیلی آدمهاي باهوشی هستند. یادم است هر وقت که به سمت من ميآمد و قبل از این اتفاق، ميگفت من الان داداشت نیستم و یک آدم دیگرم و اگر گوش نکنی داداش تو بر نميگردد و مامان و بابایت هم ميمیرند و مجبوری قبول کنی. مرا قدم به قدم درگیر فریبی بچگانه ميساخت و درآن لحظه صورتم را ميپوشاند که من چیزی نبینم. شاید اگر خیلی زودتر از این، در همان روزهای اول پدرو مادر من متوجه این بودند که مسئله اصلی بیمار بودن برادرم است امروز او دچار این همه مشکلات روحی روانی نبود و من هم آنقدر شرایط بدی نداشتم.»
از او میپرسم چرا نتوانستی این موضوع را فراموش کنی؟ در جواب ميگوید: «به مرور زمان ذهن خاطرات بد را در صندوق پنهان ميکند ولی آن درد پابرجا است. مثل کسی که پایش ميشکند و خیلی بد جوش ميخورد، لنگ لنگان راه رفتن تا زمانی که پایش کامل خوب نشود سرجای خود باقی است. این مسئله هم در من باقی مانده بود و سال به سال افسردهتر ميشدم. در سالهاي آخر دبیرستان، به شدت دچار استرس و بيخوابی و افسردگی شدید و بعضا بیماریهاي جسمی زیادی شدم و در مراجعه به روانپزشک فقط قرص خواب و قرصهاي ضد استرس مثل دپاکین سهم من ميشد تا من کلا بيخیال باشم. اسم دارو هم داروی بيخیالی است.»
از او ميپرسم چه چیزی باعث شد که بعد از این همه سال و همه این بیماریها و افسردگیها، این درد را بیرون بکشی و بعد از سالها این درد برای تو تازه شود؟ ميگوید: «نه؛ من این درد را بیرون نکشیدم. یک زمانی ذهن ناخودآگاه به تو گوشزد ميکند که مشکلی در تو وجود دارد. خب اوایل که این اتفاق برای بچه ميافتد و حمایتی هم از جانب پدر و مادر نشود، او دائم فکر ميکند که من خود مقصر هستم. من خودم سالهاي زیادی فکر ميکردم آدم بد این ماجرا من بودم چون اگر من بد نبودم آن شخص حتما باید مجازات ميشد. بچههايي در شرایط من در زمان بلوغ دچار معضلات متعدد روحی و حتی جسمی هستند وخود من با اینکه ورزشکار بودم در مراحل بلوغ به طرز بدی چاق شدم. سالها با این اتفاق، کم و بیش دست به گریبان بودم تا اینکه در زمان کنکور و با هم زمانی استرس امتحان، به طور ناگهانی درد من تازه شد. من مدتهاي طولانی گریه نکرده بودم. بغض داشتم ولی اشکی نداشتم. حتی فکر کردم ریههایم دچار مشکل شده و نميتوانم نفس بکشم. وقتی به پزشک مراجعه کردم پدرم را از اتاق بیرون کرد و به من گفت اتفاقی در بچگی برایت افتاده و باید سعی کنی این بغض رابشکنی. خیلی برایم سخت بود از اینکه خیلی زودتر از همسن و سال هایم با اتفاقاتی مواجه شده بودم که برای بچهاي در آن سن و سال فاجعه بود. با وجود اینکه بسیار به پدرم وابسته بودم تا سالها از آغوشش متنفر شدم و حتی از دست دادن معمولی با پدرم فرار ميکردم. برای فراموش کردن این مسئله وریختن ترسم و حتی لجبازی با خودم، با آدمی آشنا شدم و تن به رابطهاي دادم که نهایت سوءاستفاده را از من کرد و ترکم کرد و همین باعث شد که نفرتم از مردها بیشتر شود. در دوران مدرسه هم به علت ترس از قضاوت مربیانم هیچ وقت برای مشورت به سمت آنها نرفتم.»
آرامش نسبی امروزش را مدیون خودباوری خود و آدمهاي آگاهی ميداند که بدون قضاوت سعی درساختن امروزش کرده اند؛ انسانهايي که به جای تصور قربانی شدن، به او یاد دادند قهرمان زندگی خودش باشد. او ميگوید:«بالاخره فهمیدم که این «من» هستم که ميتوانم خودم را از این شرایط ناگوار روحی خلاص کنم. ساعتها در اینترنت راجع به این موضوع جستجو و اطلاعات ذخیره ميکردم. درکلاسهاي یکپارچگی واقعیتهاي گذشته شرکت کردم. خیلی به صورت شانسی و بعد از آن همه روانشناس کارنابلد، با خانم دکتری آشنا شدم که در خارج ازایران تحصیل کرده بود و با شنیدن حرفهاي من نامهاي به روانپزشک من داد و حرف هایم را تائید کرد. جلسهاي هم با پدر و مادر من گذاشت و تاکید کرد که این اتفاق برای من افتاده ولی پدرمن نميتوانست قبول کند و مدام ميگفت بچه من توهم زده. خانم دکتر وقتی شرایط را این چنین دید خیلی با من صحبت کرد وحتی از آدمهاي موفقی گفت که شرایط مشابه من داشتند. مثالی زد از یکی از بزرگ ترین روانشناسهاي دنیا که در آمریکا زندگی ميکند و اتفاقی شبیه من در کودکی برایش رخ داده و پدر و مادر او هم به شدت منکر اصل ماجرا شده بودند.» او در ادامه توضیح ميدهد: «وقتی به سی سالگی خودم فکر ميکنم بیشتر از اینکه خودم را یک معمار موفق بدانم یک فعال و پیشرو درحقوق کودک ميبینم وامید دارم قدمهاي بزرگ و سنجیده برای کودکان آسیب دیده بردارم. من خودم آسیب دیده کودک آزاری هستم و به همین علت کمک و نجات کودکان برایم اولویت دارد حتی یک کودک. من اولین باری که برای آموزش و کمک به بچهها تصمیم گرفتم به کلاسهاي تربیت جنسی بروم وقتی به مادرم گفتم گفت این جا ایران است نه آمریکا و تو خیلی رویایی فکر ميکنی. در نهایت من گفتم تلاش خودم را ميکنم و یک بچه هم یک بچه است وهیچ ترسی هم از گفتن اتفاقات زندگیم ندارم چون من مقصر نبودم.»
خانوادههایی که انکار میکنند
یاسمین اشکی مدیرپروژه آموزشی «قایم باشک» هم از تجربه هایش در این مورد ميگوید: «تجربه به من نشان داده در مناطق مرفه نشین، پدر و مادرها در ارتباط با آموزش مسائل جنسی به فرزندانشان انعطاف کمی دارند و راضی کردنشان خیلی سخت است. باور آنها این است که این قبیل اتفاقات برای بچههایشان نميافتد. ما زمان زیادی را برای مجاب کردن کادر آموزشی در این مناطق برای برقراری این کلاسها صرف ميکنیم. در حالی که در مناطق آسیبپذیر، آغوش بازی برای پذیرش این آموزشها دارند چون فکر ميکنند بیشتر در معرض خطر هستند. ما موارد زیادی کودک از خانوادههاي بسیار مرفه داریم که مورد سوءاستفاده جنسی نزدیکان خود قرار ميگیرند و خانواده در این مورد به شدت دچار فقر فرهنگی و ناآگاهی است. مثلا موردی بود از پسربچهاي که حین اسکی، پایش ميشکند و بعد از عکس گرفتن دکترها متوجه شکستگی وخیم و بد در چند قسمت پای این بچه ميشوند ولی نکته اصلی این بود که هیچ بيقراری و ناآرامی از سمت این بچه دیده نميشود و بعد از گرفتن آزمایش، ميفهمند در خون این کودک مواد مخدر است و در واقع دایی اش، هر بار به او تجاوز ميکرده تریاک به خوردش ميداد. معلم بهداشت یکی از مدارس شمال شهر موردی را برایم گفت که بچه قادر به نشستن روی نیمکت نبود و وقتی متوجه موضوع تجاوزشدیم پدر مادر را در جریان گذاشتیم و متاسفانه والدین به جای حل مسئله و کمک به فرزندشان به شدت منکر اصل موضوع شدند. متاسفانه به علت کلیشهاي که در ذهن ما وجود دارد تصور ميکنیم این قبیل آسیبها به صورت اخص در بین اقشاری دیده ميشود که در سطح اجتماعی و اقتصادی پایین جامعه قرار دارند و کم سوادند. در حالی که به موارد زیادی برخورده ایم که خانوادهها در سطح مالی و اجتماعی بسیار مناسبی هستند ولی هیچ گونه آگاهی و مراقبتی در خصوص آسیبهاي جنسی و به خصوص از سمت نزدیکان فرزندشان ندارند.»
فقر مدنی یا اقتصادی؟ در تجاوز خانگی مسئله کدام است؟
خشونت افسارگسیخته در خانواده با نتایجی چون فرزندکشی، اعتیاد کودکان وغیره آسیبهايي است که در رسانهها و محافل در مورد آن جسته و گریخته سخن به میان ميآید. مسئله تجاوز محارم بالاخص به کودکان در این میان موضوعی است که در لفافهاي عرفی، همچنان سخن گفتن از آن به صورت تابو درآمده و این معضل به اسرار مگوی قربانیان تبدیل شده است. کامبیز مصطفی پور استاد دانشگاه معتقد است: «در ارتباط با تجاوز درون خانوادگی، پیچیدگیهاي فرهنگی خاصی وجود دارد؛ پیچیدگیهايي که این موضوع را به یک تابو تبدیل ميکند؛ تابویی که شکستن آن بسیارکار سنگینی است و حساسیت خاصی در جامعه در خصوص آن وجود دارد. این نوع پدیدهها بیشتر در محیطهاي بسته اتفاق ميافتد و پیامد آن به سختی قابل جبران است. یکی از پیامدها خودکشی قربانیان است. یعنی کسی متوجه نميشود چه اتفاقی افتاده و فقط متوجه مرگ آنها ميشوند. یا فرار از خانه، راهکار دیگری است که قربانیان انتخاب ميکنند و عمدتا قربانیان تا آخرعمر این زخم را به دوش ميکشند. تحقیقات نشان داده 25درصد زنان روسپی در کودکی از سمت محارم به آنها تجاوز شده است. یعنی تجاوز این گونه به لحاظ اجتماعی زمینه یک آسیب دیگر را فراهم ميکند.
او در ادامه توضیح ميدهد: «تجاوز خانگی را باید به شکلی تاریخی آسیب شناسی کرد. در برابر این آسیب، شرم و اخلاقیات در خانواده، اجازه نميدهد به اصطلاح آبرویشان به مخاطره بیافتد و با این طرز تلقی بهترین راه انکار است. برای خانواده این مسئله قابل هضم نیست. ترس از پاشیده شدن شیرازه خانواده، بالاخص خانوادههايي که ساختار خودکامه دارند بسیار سنگین است. ترس ازعقوبت قضایی روی دیگر سکه است. ماده 82 قانون مجازات اسلامی ميگوید رابطه جنسی با محارم به هر شکلی مستوجب اعدام است و در شرایطی مستوجب سنگسار. برملا شدن این مسئله به هر حال به منافع قربانی و متجاوز و خانواده لطمه ميزند. یعنی قانون در اینجا نارسا است. موضوع دیگر اما اثبات است که بسیار سخت است. اول اقرار خود متجاوز ودوم شهادت چهار مرد عاقل و بالغ برای اثبات نیاز است. بحث دیگر، مسئله حمایتهاي حقوقی است. در خیلی کشورها روی این مسئله آگاهی سازی انجام شده و از سطح مدارس و زودتر از آن به کودکان آموزش داده ميشود که اگر فردی خواست به آنها ابراز محبت کند یا لمسشان کند حتما باید با اجازه پدر و مادر بچه باشد. یعنی قوانینی وجود دارد که جنبه حمایتی از کودکان دارد. حمایتهاي اجتماعی بالایی از اطفال ميشود و مشاور برایش ميگذارند. معمولا هرآسیب اجتماعی که گزارش آن بیرون ميآید یک دهم اتفاقی است که در جامعه در حال وقوع است. در ارتباط با تجاوز جنسی در خانواده، شاید این آمار خیلی بیشترمخفی بماند.مدتها پیش رئیسانجمن آسیبهاي اجتماعی از تشکیل 5200 پرونده قضایی در این خصوص خبرداد که به طور قطع از این مقدار خیلی فراتر است. تقریبا حدود هفتاد یا هشتاد درصد از آنها تجاوز برادر به خواهر بوده و بیست درصد هم تجاوز پدر به دختر. البته به تجاوز نزدیکان مثل عمو و دایی در این گزارش اشارهاي نشده است. در تجاوز برادر به خواهربه طور معمول گزارشها نشان ميدهد این پیشامد از فاصله سن پانزده شانزده سالگی شروع ميشود که همچنان سن کودکی وشروع نوجوانی است و برای رابطه پدر با دختر از ده دوازده سالگی و مرحله به مرحله این اتفاق ميافتد و این صرفا بحث تجاوز در خانوادهها است. ولی تجاوز آسیبی عمومیتر پیش روی کودکان است وخشونتی که علیه کودکان صورت ميگیرد بسیار گستردهتر است ونیاز به یک فرهنگ سازی عمومی وجود دارد. یک مرحله رشد فرهنگی در دنیا وجود دارد و این که ما دیگر صاحب کودک نیستیم و فقط مسئولیم؛ نه تنها در قبال کودک خودمان، در مقابل تمام کودکان این حس مسئولیت را داریم. حتی برای این مبحث جرم قائل شدهاند. من به آموزش کودکان معتقدم.»