گروه هنري- رسانهها: روزنامه همدلی نوشت: امروز 21 دی ماه است، یک سال و 7 ماه از مرگ «حبیب» میگذرد، «مرد تنهای شب» که 7 سال قبل از مرگش به ایران بازگشت، غربت امانش را بریده بود، میخواست در سرزمینش بخواند، برای دریافت مجوز درخواست داد، موافقت نشد.
گفت «10 شب ورزشگاه صد هزار نفری آزادی پر میشود، اگر بخوانم» باز هم توجهی نکردند، در اولین و آخرین حضورش در یک مراسم رسمی پشت میکروفون رفت، خسته و ناامید بود اما هنوز ایمانش را در دل داشت، «خوشحالم که برای اولین بار بعد از 6 سال سکوت میتوانم صحبت کنم.» سکوتی که ابدی شد و حبیب با آرزوی اجرای کنسرت از دنیا رفت. حتی فرزند یکی از سیاسیون شناختهشده که همکاری نزدیکی با حبیب داشت نیز نتوانست اثرگذار باشد و تلاشهایش به دریافت مجوز منجر نشد. حالا پس از یک سال و 7 ماه خبری منتشر میشود که هوادارانش را غمگین میکند تا خوشحال؛ «موزیک ویدئوی «دیره» با صدای احمدرضا محبیان و سمیر زند و همچنین با تصویر و صدای نه چندان شفاف زندهیاد «حبیب محبیان» از دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز انتشار گرفت.» حبیب تنها هنرمندی نبود که آثارش پس از مرگ، مجوز گرفتند. خوانندگان، بازیگران و حتی نویسندگانی بودند که طعم مجوز را در زمان حیات خود نچشیدند؛ سناریویی تکراری که در سالهای گذشته در قبال هنرمندان زیادی رخ داد و سودای فعالیت مجاز در وطن را برایشان در حد یک رویا باقی گذاشت.
مرگ فرهاد و انتشار مجموعه آثارش
فرهاد مهراد، به زعم دوستدارانش «فرهادِ بزرگ»، هنرمند گزیدهکار با صدا و سبکی متفاوت که با خوانش متفاوتش در فیلم «رضا موتوری»، ذائقههایی که به صدای ایرج (حسین خواجهامیری) بر روی لب زدن محمدعلی فردین عادت کرده بودند را تغییر داد. او برخلاف بسیاری از همصنفانش در موسیقی ایران در سالهای پایانی دهه 50 راه غربت را در پیش نگرفت و ترجیح داد در خاکش بماند. اولین خوانندهای بود که صدایش یک روز پس از پیروزی انقلاب در قالب قطعه «وحدت» در تلویزیون ملی پخش شد؛ همان قطعهای که محل دعوای خانواده فرهاد با صدا و سیما بود و بارها و بارها از پخش آن جلوگیری میکردند. 16 سال در سکوت زیست تا بتواند مجوز آلبوم «خواب در بیداری» را بگیرد. در 8 سال باقی مانده زندگی خود با موانع زیادی برای دریافت مجوز روبرو شد تا این که بیماری او شدت گرفت و برای درمان به فرانسه سفر کرد. سال 1381 فرهاد مهراد چشم از جهان فرو بست و مجموعه آثارش پس از مرگ، مجوز انتشار گرفتند.
حسرت کنسرت بر دل فریدون
فریدون فروغی که نامش همیشه در کنار فرهاد به عنوان صداهای موسیقی اعتراضی قرار میگیرد، در زندگی خود نیز سرنوشتی کم و بیش مشابه با خواننده «کودکانه» و «برف» داشت. فروغی که جزو مشهورترین و البته محبوبترین خوانندگان موسیقی ایران در دهه پنجاه محسوب میشد مانند فرهاد امیدوار به ادامه فعالیت هنری در سرزمینش بود و به همین خاطر وطن را ترک نکرد. دو سال پس از پیروزی انقلاب ترانه مشهور «یار دبستانی من» ساخته «منصور تهرانی» را برای فیلم «از فریاد تا ترور» اجرا کرد اما به صورت غیر رسمی، دستور به حذف صدای فریدون داده شد. 18 سال انتظار کشید تا رویای برگزاری کنسرت در ایران تحقق پیدا کند؛ فریدون فروغی در جزیره کیش به روی صحنه رفت اما تا روزی که مرگش فرا برسد نه در تهران و نه در هیچ شهر دیگری اجازه اجرا پیدا نکرد. تا اینکه در سال 1380 دنیا را برای همیشه به آدمهایش واگذاشت. عجیب آن که در سال 1390 خوانندهای به نام «بهرام پاییز» تعدادی از ترانههای اجرا شده توسط فریدون فروغی را بازخوانی کرد و مجوز نیز گرفت؛ اتفاقی که هیچ گاه برای خواننده «آدمک» و «زندون دل» در طول دوران حیاتش رخ نداد.
فردین ماند و خانه نشین شد
اغراق نیست اگر بگوییم ستاره به معنای واقعی کلمه بود، نام و تصویرش روی سردر سینماها کافی بود تا مردم به سمت گیشهها هجوم ببرند، وقتی زیر چهچههای ایرج لب میزد و دل میبرد، برایش صف میکشیدند. او هم ماند اما اجازه فعالیت نداشت. در میدان ونک، فرشفروشی باز کرد، نمیخواست از سینما حرف بزند، داخل مغازه هم نوشته بود که از گذشته نپرسند. «همه مردم هر روز زندگی میکنند تا یک روز بمیرند. ما هر روز میمیریم تا یک روز زندگی کنیم.» به گفتن این جمله برای اعتراض به ممنوعالفعالیت بودنش بسنده کرد، کسی که با موهای سپید هم میتوانست در سینما یکهتازی کند اما نخواستند و نشد. سال 1379 نیز برای همیشه آرام گرفت، البته بدون مجوز!
مرثیه ای که ناشنیده ماند
در حوزه ادبیات نیز چهرههایی بودند که اجازه فعالیت را در روزهای حیات خویش پیدا نکردند. کورش اسدی اخیرترین آنهاست، در تیر ماه سال 1396 پیش از آن که پنجاه و سومین بهار زندگی خود را جشن بگیرد، مرگ را در آغوش گرفت. «ابرهای گم شده»اش را جزو 10 رمان برتر پس از انقلاب میدانند اما 12 سال برای دریافت مجوز تقلا کرد. قاسم جبلی را هم شاید بتوان دلسوختهترین هنرمند این راه دانست که هم در سالهای پیش از انقلاب و هم پس از آن ممنوعالکار بود. او که در سال 1391 درگذشت، قطعهای به نام «مرثیه تختی» یا «جهان پهلوان» داشت که خشم مدیران دوره پهلوی را برانگیخته بود. حدود دو دهه پیش محمد جلیل عندلیبی، آهنگساز و ردیفدان شاخص موسیقی ایرانی پس از ملاقاتی که با جبلی داشت، تصمیم به تنظیم مجدد آثار قدیمی او گرفت اما به دلایلی نامعلوم تا پایان عمر این خواننده موفق به دریافت مجوز نشد. حامد هاکان، خواننده جوانمرگ موسیقی پاپ نیز داغ ممنوعالکاری را بر تن داشت و 6 سال رفت و آمد تا شاید مانند دوستان دیروزش مجاز شود اما قلبش امان نداد.
پیش از این نیز بودهاند و بعید است حبیب آخرینشان باشد؛ هنرمندانی که با وعده لباس گرم، سرما از پای درشان میآورد. به امید دریافت مجوز میمانند، به زرق و برق و فعالیت بدون دغدغه آن سوی آبها «نه» میگویند و نمیروند اما صدایشان همراه با جسمشان دفن میشود، بی آن که مجالی برای آواز بیایند. شاید حبیب در این میان اقبال بلندتری داشته، مانند فریدون فروغی. آنها حداقل جوازی برای آرام گرفتن در خاک وطنشان گرفتند، برخلاف فرهاد که در پاریس دفن شد، برخلاف بسیاری دیگر از هنرمندان که تنها مشتی از خاک ایران را همراه با جسمشان به خاک سپردند.
برخوردهای سلیقهای و فرسایشی مدیران با هنرمندانی که روحیهای حساستر از دیگر اقشار جامعه دارند، نتیجهای جز انزوا و عزلتنشینی آنها ندارد؛ هنرمندانی که طرد میشوند و به هر سو میدوند به در بسته میخورند. باید کمی مهربانتر بود، با هنرمندانی که هنوز نفس میکشند، با چهرههایی مانند سعید دبیری، ترانهسرای قطعات ماندگاری مثل «زمستون تن عریون باغچه چون بیابون»، با ناصر ملکمطیعی، ستاره سالهای دور سینمای ایران که هست، نرفته و میخواهد باشد اما پیرمرد 87 ساله اجازه حضور در تلویزیون را پیدا نمیکند، باید کمی مهربانتر بود، پیش از آن که بخواهیم زیر تابوتشان را بگیریم، مثل حبیب، مثل فریدون فروغی یا حتی مثل خیلی های دیگر که باد فراموشی نامشان را هم با خود برد...