روزنامه بهار: در روزهایی که از ناآرامیها و اعتراضات هفتههای گذشته عبور کردهایم تحلیلهای گوناگونی درباره ریشهها و تبعات آنچه در روزهای ابتدایی دی ماه 96 رخ داد مطرح شده است. کارشناسان رشتههای مختلف از علم سیاست تا جامعه شناسی به این موضوع پرداخته و هر یک از منظر خود ریشههای وقایع اخیر و همچنین راه حلهای مدنظر خود را برای عبور از وضعیت موجود مطرح کرده اند.نگاه مسئولان کشور به دیدگاههای مطرح شده از سوی جامعه دانشگاهی را میتوان به طور کلی به دو دسته عمده تقسیم کرد. گروه اول که کسر قابل توجهی از تصمیم گیران کشور را تشکیل میدهند به همان الگوی همیشگی روی آورده و با پررنگ کردن نقش بیگانگان در این حوادث تلاش کردند تا با تحریک عواطف ملی و مذهبی مردم و به راه انداختن تظاهراتهای خیابانی شرایط به وجود آمده را تغییر دهند.
و درصد کمی از مسئولان کشور نیز دست نیاز به سوی علمای علوم انسانی دراز کرده و از آنان خواستند تا ریشههای اعتراضات مردم و همچنین راه حلهای خود برای عبور از این وضعیت را ارائه کنند.در نگاه اول شاید آنچه رخ داد را حالا و با گذشت دو هفته از آن دیگر نتوان بحران نام نهاد اما با کمی دقت میتوان به این نکته پی برد که آنچه در اوایل دی ماه امسال در خیابانهای برخی شهرها شاهدش بودیم تنها «قله کوه یخ» است و نگرانی واقعی و اصلی به اعتراضات خاموشی باز میگردد که به دلایل گوناگونی همچون نامشخص بودن خواست و برنامه جریان اعتراضی اخیر، عدم وجود رهبری مقبول برای چنین اعتراضی و البته افزایش هزینه اعتراضات که از روز چهارم و پنجم به بعد شاهد آن بودیم تمایلی به مشارکت در اعتراضات اخیر نداشته اند. اما مسئولان امر هم نیک میدانند که عدم حضور آنان در چنین اعتراضاتی وترجیح سکوت بر اعتراض به معنای رضایت آنان از وضع موجود نیست. بنابراین بحران خواندن اعتراضات موجود در جامعه یک واقعیت است که باید به جای انکار آن راهی برای حل و فصل موضوع پیدا کرد.
هنگامی که از این زاویه به رخدادهای اخیر مینگریم میتوانیم دلیل تازهای را برای علت انتقادات و اعتراض هایی که در جامعه وجود دارد و گاه آشکار میشود و در اغلب اوقات نهانی است پیدا کرد.به نظر میرسد که ریشه بسیاری از اعتراضات چه آن بخشی که در حوزه اقتصادی دستهبندی شده است و چه وجوه دیگر آن که میتوان ذیل مسائل سیاسی و اجتماعی طبقهبندی اش کرد به ملموس نبودن رای اکثریت در فرآیندهای تصمیم گیری موجود در کشور بازمیگردد.با نگاهی به انتخابات96 شاهد رقابت دو تفکر بودیم. دو الگوی فکری که در حوزههای مختلف برنامهها و اهداف مختلفی دارند و برای رسیدن به آن اهداف هم راههای متفاوتی را پیشنهاد میکنند. با نگاهی به برنامه ها، اهداف و سوابق این دو جریان میتوان به این نتیجه رسید که تلاش افراد و گروههایی چه آنان که ذیل نظام تعریف میشوند و چه گروهی که مخالف نظام سیاسی مستقر هستند برای یکسان جلوه دادن این دو تفکر چندان با واقعیت مطابقت ندارد.
صندوق رای و انتخابات جایی است که انتخاب مردم میان این دو تفکر مشخص میشود و انتخابات96 نشان داد که خواست اکثریت اجرای برنامه هایی است که طیف میانه رو به دنبال آن است. حال و در چنین شرایطی اگر جامعه به این نتیجه برسد که آنچه در صحنه عمل رخ میدهد نسبت اندکی با برنامه هایی که به آن رای داده است دارد به طور طبیعی دچار سرخوردگی شده و تلاش خواهد کرد که با صدایی بلند به مسئولان کشور یادآوری کند که خواست اکثریت با آنچه در حال رخ دادن است متفاوت است.در این جا بحث تنها به قوه مجریه محدود نیست و هنگامی که از عدم ملموس بودن آثار رای اکثریت بر تصمیم گیریها سخن میگوییم به کلیت ساختار سیاسی اشاره داریم. به نظر میرسد که راه عبور از این بحران بازگشت به خواست اکثریت باشد.
خواستی که در بهار96 با صدایی بلند اعلام شد. هنگامی که مردم به این نتیجه برسند که فاصله میان عملکردهایی که در حوزههای مختلف شاهدش هستند با رای آنان افزایش یافته است به طور طبیعی سبب بروز اعتراضاتی در سطح جامعه خواهد شد. مطلب آخر آن که اگر تصمیم گیران کشور به واقع به دنبال عبور از این بحران باشند راه حل آن پذیرش خواست اکثریتی است که در 29 اردیبهشت 96 با حضور در پای صندوقهای رای آنچه میخواستند و نمیخواستند را با صدایی رسا اعلام کرده اند. ایجاد فاصله میان اقدامات صورت گرفته در دولت و سایر ارکان قدرت وتریبونهای رسمی با خواست اکثریت تنها سبب تعمیق و افزایش اعتراضات خواهد شد.