احمد ابوالفتحی-روزنامه بهار
مهدی اخوان ثالث، شعرِ «زمستان» را متاثر از کودتای بیستوهشتم مرداد سال 1332 سروده است. در اوج ناامیدی و احساسِ خفقانِ حاصل از آن کودتا، اخوان ثالث برای سخن گفتن از وضعِ موجودش از هوای دلگیر گفته است و از نفسهای ابرمانند. پیش و پس از آن نیز، شاعرانی بودهاند که برای سخن گفتن از خفقان، به استعاره زمستان پناه بردهاند. از اساس، در منظومه فکریِ ما، زمستان چندان نسبتی با امید نداشته است. به ویژه که سرد باشد و یخبندان. از جمله مشهورترین شعارهایی که در سالِ 1357 بر زبانِ معترضان جاری میشد این بود: به کوریِ چشمِ شاه، زمستان هم بهار است.
هستند اشعاری هم که برای خوشآمدگویی به برف سروده شدهاند. یکی از مطرحترینِ این اشعار، که به هنگامِ بارشِ اولین برفِ سال، تکرار میشود و بسیار تکرار میشود شعری است از احمدِ شاملو: «برفِ نو، برفِ نو، سلام سلام!» او در این شعر، برف را «امیدِ سپید» خطاب میکند. امیدی که میتواند در زمانهای که «مرغ شادی به دامگه» آمده است، بر آلودگیهای ایام بنشیند. «امیدِ سپید» اما برای راویِ شعرِ «برفِ نو» چندان کارآمد نیست. او دریغگوی این است که حتی در هنگامی که «ره به هموارجای دشت» افتاده است، نمیتواند گامی به پیش بردارد. خود را خامسوز مینامد و در انتهای شعر، برفِ تازه را همزمان، بدرود و سلام میگوید.
هفتهای که گذشت، بیشک، در بسیاری از شهرهای ایران، سردترین هفته سال بود. از آن هفتهها که اخوان در شعرِ زمستان به خوبی وصفشان کرده. نفسها ابر بودند و درختان اسکلتهای بلورآجین. در اوایلِ هفته، برف، بیش از بیستوچهار ساعت، مدام بارید. پس از آن کوچهها یخ زدند. بسیاری در جادهها ماندند. فرودگاهها تعطیل شدند. یخ در کوچهها ماندگار شد و مدارس تعطیل شدند. همه اینها نمودِ روزگارِ سخت است. روزگاری که شاید بشر چندان مایل نباشد دچارش شود. اما در هفتهای که گذشت، همه احساسِ خوبی داشتند. روزنامهها، از شادیِ مردمان نوشتند و «برفِ شادی» را به عنوان تیتر انتخاب کردند. شبکههای اجتماعی پر شد از «برفِ نو، برفِ نو، سلام سلام» و شعرها و جملههایی شبیه به آن. سرمای زمستان گویا امید را به رگهای مردمان تزریق کرده بود. همه شال و کلاه کرده بودند.
دستها در جیب و سرها خمیده. پیشِ پا را میپائیدند مبادا که بلغزند و نقشِ زمین شوند اما برقِ رضایت در چشمهای همه دیده میشد. چرا که این برف، بر سرِ یکی از دغدغههای آزاردهنده مردمان باریده بود: بیآبیِ سالِ آینده. بحرانِ بیبارشی، امسال آنقدر شدید بوده که حتی با وجودِ این برفِ بیستوچهار ساعته نمیتوان انتظار داشت که سالِ آینده، سالِ پرآبی برای ما باشد، اما همین تکبرف هم تا حدودی چشماندازِ سالِ بعد را امیدوارانهتر از پیش کرد. اگر مردم شاد بودند و از سرما کمتر مینالیدند، اگر رضایت را در لبخندهای صبحگاهیِ مردمانی که کنارِ خیابان منتظرِ تاکسی بودند و ماشینی نبود که آنها را به محلِ کارشان برساند میشد دید، به این خاطر بود که ناگهان، چشماندازی تازه متولد شده بود. ناگهان یک کورسو، از آسمان باریده بود. امید و رضایت از زندگی همینگونه تولید میشود. از چیزهای کوچکی که ناگهان یا گاه و بیگاه فضا را متفاوت میکنند.
سلامتِ روانِ ما، به میزانِ امیدمان نسبت به آینده، بستگیِ مستقیم دارد. برفی که این هفته بارید، به ما تذکر داد که چگونه میشود به آینده امیدوار شد. بنا نیست همه مشکلات حل شوند. یک برف قرار نیست، بحرانِ آبیِ سالِ آینده را حل کند، اما همین که حس شود، گامی در مسیرِ حلِ بحران برداشته شده، امید به دلها برمیگردد. از این برف میشود چیزها آموخت. از جمله اینکه در شرایطِ بحران، امری که پیشتر چندان مطلوب نبوده است، میتواند مطلوب و امیدبخش شود و از جمله اینکه نیازی به معجزه نیست، با گامهای کوچک هم میشود امیدوار شد. مهم این است که گامی برداریم. هر چه زودتر. پیش از آنکه به مانند راویِ شعرِ «برفِ نو» در مسیرِ هموار هم نتوانیم گامی برداریم.