طیبه رسولزاده- روزنامه بهار
از وقتی خبرگزاری فارس نظرش رو با تحریف صحبتهای جهانگیری اعلام کرده که شما دهه شصتیها هر جا پا میذارید مشکل ایجاد میکنید، سعی کردیم به خودمون بیایم و به مشکلاتی که باعثش هستیم خوب فکر کنیم. شاید بفهمیم دغدغه این خبرگزاری فهیم و صادق چیه. البته ماها چون کاری نداریم اگه سرمون تو گوشی نباشه معمولا در حال فکر کردن هستیم. ولی مسئلهای که وجود داره تعداد زیاد موضوعاتیه که برای فکر کردن و غصه خوردن داریم. یعنی غیر از نیمه گمشدهامون و مشکل بیکاری و نداشتن آینده، این که نمیتونیم باری از روی دوش مسئولین برداریم داغونمون کرده.
اغلب ما تحصیل کردهایم ولی چه فایده؟ این مدرک تحصیلی رو باید بذاریم در کوزه آبش رو بخوریم. ما حتی نمیتونیم اون موقع که برف میاد یه درخت بتکونیم تا شهرداری به زحمت نیفته، یا وقتی آمار بیکاری و ازدواج رو اعلام میکنن انقدر جسارت نداریم که خودمون رو بکشیم تا یه بار بالا بودن این نرخ آبروی دولت رو خدشهدار نکنه، یا چون خیل عظیمی از ما هنوز ازدواج نکرده، طبیعتا نمیتونیم بچهدار بشیم و جمعیت نسل آینده رو مثل دوره خودمون جوون و خوشبت کنیم. ما دهه شصتیا از وقتی به دنیا اومدیم تو زایشگاهها جا برای خدمت رسانی به همهمون نبود.پس بعضیها تصمیم گرفتن تو تاکسی یا توی خیابون و یا گاهی تو پناهگاه به دنیا بیان. بعد که بزرگتر شدیم همین تعداد آدم یهو تصمیم گرفتن برن مدرسه سواد پیدا کنن.
در حالی که میتونستیم یه عده مون خونه بمونیم و چند سال بعد به مدرسه بریم تا بیجهت مجبور نباشن برای یه کلاس ۵۰ نفره نیمکت و تخته و دیوار تهیه کنن. البته بین همین دهه شصتیها بودن بچههای منطقی و فداکاری که کلا قید تحصیل رو زدن و سعی کردن از همون بچگی کار کنن. اونا میدونستن دانشگاههای علمی کاربردی میاد که شما ميتونی با سیکل هم لیسانس بگیری و موفق تر هم باشی. ولی اون جمعیت کثیری که فکر میکردن نابغه هستن تو مدرسه موندن و صف کنکور رو شلوغ کردن و آقای توکلی رو به زحمت انداختن. ایشون هم مجبور شد همه عمر و جوونیش رو بذارن به پای ما که حتما هر سال با مداد نرم و پاک کن بریم سر جلسه. بعد از چند سال اصرار بالاخره به هر زحمتی بود همهمون لیسانس گرفتیم و باز تو صف کنکور فوق لیسانس و دکتری با هم رقابت کردیم. کلا ما دهه شصتیها دوست داریم سر همه چیز با هم رقابت سالم داشته باشیم.
ولی بعد از اینکه از دانشگاه فارغ شدیم گفتن شرمنده شما نبودید ما کارا رو بین خودمون تقسیم کردیم. الان دیگه شغلی نمونده یه تک و توکی هم که مونده بالاخره خانواده در اولویته. ما هم دیدیم دوستان ابوالمشاغل حق دارن و باید نون زن و بچه بدن. از طرفی هم بچههاشون چه گناهی کردن که پاسوز ما بشن؟ پس از اون موقع رفتیم تو اتاقامون و به کارای زشتی که تا الان کردیم فکر میکنیم. حالا اگه ده پونزده سال دیگه تو همین شغل بیکاری دووم بیاریم و زنده بودنیم، میتونیم بازنشسته بشیم و دوباره تو خونههای سالمندان با هم سر لگن رقابت کنیم. البته نگران نباشید. اونایی که میبازن ميتونن سر قبر باهم رقابت کنن. خدا همه مون رو بیامرزه. البته اگه نوبتمون بشه.