روزنامه بهار: لوون هفتوان، در سالهاي اخیر یکی از بازیگران صاحب نام و گزینه فیلمهاي روشنفکری شده بود. احتمال بازیگر شدن فردی با فیزیک هفتوان، پایین ترین درصد ممکن را داشت اما این بازیگر این فرصت را پیدا کرد تا در فیلمیهايي متفاوت حضور پیدا کند. او در فیلمهاي معدودی بازی کرد اما در همین مدت کوتاه توانست در میان سینماگران و مخاطبان ایرانی جایگاهی ویژه بیابد و خود را بشناساند اما جای تاسف اینکه روز گذشته لوون هفتوان، بازیگر سینما و تئاتر ایرانی ـ ارمنی درگذشت. بازیگری که در میانسالی توانسته بود، چهرهاي خاص از خود نشان بدهد و ایفاگر نقشهايي با مولفههايي متفاوت باشد.
***
از دست رفتن چهره فیلمهاي خاص
خبر کوتاه و تکان دهنده بود، لوون هفتوان درگذشت. به گفته مجید برزگر، کارگردان سینما این بازیگر ساعت 11 صبح شنبه 19 اسفندماه به دلیل حمله قلبی در بیمارستان درگذشت. طبق گفته مجید برزگر، این بازیگر سرصحنه فیلمبرداری بود اما شب هنگام حالش بد میشود و روز گذشته (19 اسفند ماه) هم در بیمارستان فوت میکند. لوون هفتوان بازیگر ایرانی ارمنی سینما و تئاتر ایران متولد سال 1345 بود که اواخر دهه 80 پس از سالها دوری از وطن به ایران بازگشت. او در دهه 90 حضور فعالی در سینما داشت و با فیلم «پرویز» به کارگردانی مجید برزگر مطرح شد و بازیاش در فیلمهایی همچون «مردی که اسب شد»، «یک دزدی عاشقانه»، «دراکولا»، «غیر مجاز»، «کوپال» و «هجوم» ادامه یافت و در جشنواره فیلم فجر امسال هم با فیلم «کار کثیف» خسرو معصومی در این رویداد حضور داشت. او سال گذشته نمایش «بازی یالتا» را هم به صحنه برد. این بازیگر در آرامگاه ارامنه به خاک سپرده میشود ولی هنوز جزئیات مراسم تشییع مشخص نشده است.
برشی به زندگی لوون هفتوان
لوون هفتوان متولد 6 فروردین 1345 - 19 اسفند 1396 در محله حشمتیه تهران در خانوادهاي ارمنی به دنیا آمد. لوون خانکلدیان هفتوان، دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه ساهاکیان و متوسطه را در دبیرستان فیروز بهرام گذراند. سال 1363 در رشته هنرهای نمایشی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال 1369 نمایش اسب نوشته محمد چرمشیر را به عنوان پایان نامه خود در رشته بازیگری و کارگردانی به اجرا درآورد. بازی در نقش کوتاهی در فیلم در «کوچههاي عشق» ساخته خسرو سینایی از دیگر کارهای او در این دوران ميباشد. وی وقتی در سال 1991 برای شرکت در یک جشنواره تئاتر در ارمنستان به سر ميبرد پاسپورتش را گم کرد و نتوانست به ایران برگردد. در پی این اتفاق به مسکو رفت و فوق لیسانس خود را در رشته کارگردانی تئاتر از آکادمی هنرهای نمایشی روسیه دریافت کرد. در سال 1374 به کانادا مهاجرت کرد و با تأسیس کمپانی تولیدات هنری «لماز» و گروه تئاتری «ریرا» در شهر تورنتو تا به امروز نمایشنامههاي متعددی را کارگردانی و اجرا کرده که از جمله آنها ميتوان به «آهای کی اونجاست؟» (ویلیام سارویان)، «عاشق» (هارولد پینتر)، «دارم خواب ميبینم. نميبینم ؟» (لوئیجی پیراندلو)، «مرغ دریایی» (آنتوان چخوف)، «شاید رؤیا» (لوئیجی پیراندلو) و «یکشنبه» (هارچ تارونیان) اشاره کرد. به عنوان بازیگر نیز علاوه بر ایفای نقش در چندین نمایش در برخی از آثار سینمایی همچون «صدای تاریک» ساخته بهروز افخمی نیز حضور داشته است. لوون در تابستان 1389 پس از 19 سال دوری از وطن به ایران بازگشت. او در ایران نیز به عنوان کارشناس تئاتر همکاریهايي با جشنواره بین المللی تئاتر فجر در زمینه داوری و انتخاب نمایشنامههاي ایرانی و غیر ایرانی را آغاز کرد و در همین زمان پیشنهاد بازی در فیلم «لرزاننده چربی» و سپس «پرویز» را دریافت کرد و دور جدیدی از فعالیتهاي او در ایران آغاز شد.
او درباره ایده اجرای نمایش در ایران در گفتوگو با رسانهها توضیح داده بود: فکر اجرای نمایش در ایران از سال ٨٩ که بعد از ١٩ سال دوباره به ایران سفر کردم، آغاز شد. سعی کردم از طریق درخواست و پیشنهاد به مرکز هنرهای نمایشی و مراکز تئاتری نمایشی را به صحنه ببرم. چندین متن پیشنهاد کردم و قول وقرارهایی مبنی بر اجرای نمایشهايي با من گذاشته شد اما متأسفانه به دلیل تغییر مدیریت و مشکلاتی که در این عرصه است، موفق به انجام این کار نشدم. متأسفانه به این دلیل که دائم در ایران حضور ندارم و از طرف دیگر، تغییر و تحولات زیادی که در عرصه تئاتر کشورمان اتفاق ميافتد، نتوانستم متونی که آرزوی اجرای آنها در ایران را داشتم به روی صحنه ببرم. درنهایت به این نتیجه رسیدم الان که تئاتر خصوصی به نوعی گسترش پیدا ميکند، بهترین کار این است که روی تواناییهاي خودم حساب کنم و با دوستانی که سلایق مشترک دارند، همکاری کنم. او وقتی سال گذشته در برنامه «خندوانه» حضور پیدا کرد، درباره ایران اظهار داشت: مردم ایران گرم، صمیمی و پر انرژی هستند. من همیشه ميگویم ایرانی و ارمنی هستم. ابتدا نام ایران را ميآورم؛ چرا که در ایران بزرگ شدم؛ درس خواندم، دانشگاه رفتم و در ایران با همه تنوع فرهنگی قومیتی مذاهب در آرامش و صلح همه کنار هم هستند.
دیده شدن با کارنامهاي اندک
فیلم «پرویز» با توجه به درام اجتماعی و روانشناختی خاص اش، فیلم متفاوتی بود که مورد توجه تماشاگران و منتقدان هم قرار گرفت اما این فیلم نقطه عطفی در آغاز دوباره فعالیت لوون هفتوان شد و او را به عرصه هنری بازمعرفی کرد. هفتوان درباره حضورش در این فیلم اظهار داشته بود: به هر حال در دوره کاری هر هنرمندی و هر کسی که کار خلاقانه میکند نقاط عطفی وجود دارد. «پرویز» هم برای من مشخصا و هم برای آقای برزگر یکی از نقاط عطف بود. آن موقع ما فکر نمیکردیم چنین موفقیتی در پی باشد و فکر میکنم اگر فیلم موفق بود به دلیل این بود که آن موقع اصلا چنین چیزی دغدغه ما نبود. فقط میخواستیم کاری را بکنیم که دلمان میخواست. برای همین اصلا انگیزه این نبود که ما با این کار میترکانیم! یادم هست جلسه هفتم یا هشتم فیلمبرداری بود و سر یکی از صحنهها که صحنههای آخر فیلم هم بود، آقای برزگر وسواس زیادی داشت و چندین بار گرفتیم. من به شوخی به ایشان گفتم مجیدجان فکر میکنی تماشاچی تا این جای فیلم هنوز در سالن است؟! یا خوابیده یا رفته، زیاد نگران نباش! اینقدر وسواس به خرج نده. به این فکر میکردیم کاری که انجام میدهیم درست باشد و موفقیتاش به این صورت غیرقابل تصور بود. چون فیلمی را کار میکردیم که میدانستیم فیلم بدنه نیست. مخاطب خاص خواهد داشت. ولی در نهایت به نظرم فیلمی شد که با بخشی از مخاطب عام هم توانست ارتباط برقرار کند. پیش از این، هم مجید در کارنامه کاریاش کارهای موفقی داشت و هم خود من چیزی حدود ۴٠ سال است که کار میکنم. هیچ موقع هم به طور جدی به فکر سینما نبودم. اما نقطه تحولی بود که اتفاق افتاد.
او همچنین درباره تفاوت حضورش در سینما، قبل و بعد از «پرویز» چنین اظهار داشته است: جدی گرفته شدن، یا جدیتر گرفته شدن. چون قبل از این، من فقط کار تئاتر کرده بودم و تئاتر مخاطب بسیار محدودتری دارد. یکی از چیزهایی که تغییر پیدا کرد این بود که دیده شدم. جدیتر گرفته شدم و چیزهایی که شاید جزئی باشد. مثل همین که در خیابان یا مترو هستید و کسی شما را میشناسد. یک جور – نمیدانم چطور بگویم- آدم احساس غرور پیدا میکند. طبیعی است. درخواستهای کاری بیشتری از او میشود. بیشتر آثاری که هفتوان در آنها حضور یافت، فیلمها و سوژههايي متفاوت داشتند و او پای ثابت فیلمهاي متفاوت و تجربه گرا شده بود. او در این باره گفته بود: من هنوز هم تجربهگرایی را ترجیح میدهم. چه در تئاتر و چه در سینما. بدترین چیز برای یک هنرمند این است که تبدیل به یک برند شود. تبدیل به محصولی شود که دیگر معلوم است چیست. همانطور که وارد رستوران میشوید که یک غذای خاص را سفارش میدهید. برای خودم برند شدن جذاب نیست اما آن چیزی که شما میگویید شاید جذاب باشد و امیدوارم این حرف حمل بر خودستایی نشود، اینکه مثلا وقتی اسم لوون میآید برندش این است که یک اتفاقی قرار است در آن فیلم بیفتد و من از این بدم نمیآید اما اینکه حالا لوون هست و دوباره قرار است با «پرویز» مواجه شویم، نه این طور نیست. مثل این است که وقتی شما رمان تازهای را از یک نویسنده معروف میخرید قطعا قرار نیست همان رمان قبلی او را بخوانید. اثر جدیدی است. چون میدانید این نویسنده به هر حال مسیری را دنبال میکند و شما دنبال آن مسیر هستید. مسلما بدم نمیآید، هیچکس بدش نمیآید که مخاطبش مسیرش را دنبال کند. از آن مهمتر این است که مخاطبم نقدم کند. خیلی جدی. اگر به این برسیم که داریم میرویم کار فلان بازیگر را ببینیم و مطمئنا حال میکنیم این خوب نیست. به نظر خودم جایی موفقترم که نقد میشوم.او درباره حضورش در نقش «پرویز» مطرح کرده بود: برزگر گفت خیلی ممنون که آمدی اما تصویر فیزیکی که ما در ذهنمان از این شخصیت پرویز داریم، به شما نمیخورد! گفتم خیلی ممنون و آمدم بیرون. آن موقع قرار بود بابک کریمی بازی کند. مثل اینکه کریمی در آن موقع درگیر پروژه دیگری بودند. بعد برزگر گفت بعدتر فکر کردم که شاید نادیده گرفتن آدمی به این بزرگی تراژیکتر و دراماتیک باشد. روسها مثلی دارند. میگویند «خوب، بزرگش خوبتر است»! کلا مثلا آدمهای چاق که میبینند این را میگویند. یعنی وقتی چاقی، هر چه چاقتر باشی بهتری! میدانم که چیزی از لحاظ فیزیکی وجود دارد. این هیبت شاید اولش کمی آدم را پس بزند اما بعدش آدم نرم و آرامی خواهند دید. من واقعا خوشحال نیستم این قدر چاقم. اذیت میشوم. مخصوصا من که هم سیگار میکشم و هم آسم دارم.