به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۲ - ۱۴:۵۷
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۲ ساعت ۱۳:۵۰
کد مطلب : ۱۵۱۴۸۰

بحران اساسی جناح‌های سیاسی ایران

گروه سیاسی-رسانه ها: بی‌تردید جناح‌های سیاسی کشور برای انطباق با شرایط تازه جامعه در بحران‌ اساسی به سر می‌برند و به‌ نوعی همه آنان حتی دولت روحانی گرفتار تز سه‌گانه آلبرت هیرشمن هستند: «انحراف، مخاطره و بیهودگی».
بحران اساسی جناح‌های سیاسی ایران
میل به فرار از واقعیت در اغلب جناح‌های سیاسی کشور وجود دارد. اصولگرایان چشم بر واقعیت‌های جامعه می‌بندند و سکوت اختیار می‌کنند. این سکوت حامل دو پیام است: نادیده‌انگاشتن رخدادهای تازه و دیگری پنهان‌کردنِ تغییر مواضع‌شان در برابر مشکلات و مصائبی که احتمالا خود در آن نقش داشته‌اند. اصلاح‌طلبان در تلاش‌اند خود را با مسائل جامعه منطبق کنند؛ انطباقی که گاه لازمه‌اش عدول از مواضع قبلی است. بی‌تردید جناح‌های سیاسی کشور برای انطباق با شرایط تازه جامعه در بحران‌ اساسی به سر می‌برند و به‌ نوعی همه آنان حتی دولت روحانی گرفتار تز سه‌گانه آلبرت هیرشمن هستند: «انحراف، مخاطره و بیهودگی».

بر‌ اساس تز انحراف، هر اقدام هدفمندی برای بسامان‌کردن اوضاع اقتصادی و... وضعیت را وخیم‌تر می‌کند. در تز بیهودگی، دگرگون‌سازی اجتماعی بیهوده خواهد بود؛ چراکه در شرایط موجود آب را از آب تکان نخواهد داد. دست آخر در تز مخاطره، هزینه تغییر یا اصلاح پیشنهادی چنان است که دستاوردهای قبلی نیز در معرض آسیب قرار می‌گیرد. اگر همسان‌کردن «خطابه ارتجاع» هیرشمن با مسائل اقتصادی و... ما مبالغه‌آمیز باشد، کنکاش در این تزها که در آن کتاب به‌ شکل مبسوطی به آن پرداخته شده است، برای دولت و جریان‌های سیاسی راهگشا خواهد بود؛ به‌ ویژه برای اصلاح‌طلبان که تلاش آنان با موانع جدی روبه‌روست؛ هم از سوی طیف‌های خودشان و هم از سوی جریان‌های محافظه‌کار.

وضعیت کنونی بی‌شباهت به پارادوکسِ جوزپه دی لامپدوزا، در نوولِ «پلنگ» نیست: «اگر بخواهیم همه‌ چیز، همان‌طور که هست باقی بماند، همه‌ چیز باید تغییر کند.» این گزین‌گویی که نشات‌گرفته از تز بیهودگی است، مدت‌ها سرلوحه کار محافظه‌کاران و حتی انقلابیون آمریکای لاتین بوده است. این موضع را در لطیفه‌ای نیز می‌توان دید که در اثبات بیهودگی بعد از استقرار رژیم‌های کمونیستی پس از جنگ جهانی دوم در اروپای شرقی گل کرد: «تفاوت سرمایه‌داری با سوسیالیسم چیست؟ پاسخ چنین است: در سرمایه‌داری این انسان است که انسان را استثمار می‌کند، در سوسیالیسم کاملا بر عکس است.» همه این ‌قول‌ها تغییر وضع موجود را انکار و بر بیهودگی اصلاحات صحه می‌گذارند. اصلاح‌طلبان بیش از هر چیز گرفتار ترکیبی از تزهای انحرافی و مخاطره هستند اما تز بیهودگی، مصداق مواجهه مردم با اغلب جریان‌های سیاسی و دولت است.

اگر این تلقی را بپذیریم، باید پرسید راه برون‌رفت از این وضعیت چیست؟ با این که اصلاح‌طلبان با اصولگرایان تفاوت‌های اساسی دارند اما به‌ تازگی شرایط سیاسی جامعه آنان را در کنار هم قرار داده است. ناگفته پیداست که همسانی بین اصولگرایان و اصلاح‌طلبان، زمانی به‌ وجود آمده که خود اصلاح‌طلبان با یکدیگر تضاد و تفاوتی فاحش دارند. برخی از آنان هنوز پایبند توسعه سیاسی‌اند و برخی به دولت اعتدالی پیوسته و محافظه‌کاری پیشه کرده‌اند. گروهی نه دل در گروِ دولت دارند و نه در پی توسعه سیاسی‌اند اما همه این طیف‌ها در یک نکته اجماع دارند که تنها راه رهایی از وضعیت موجود ادامه اصلاحات است. اصلاحاتی که خطر تزهای سه‌گانه هیرشمن آن را تهدید می‌کند. پس از دی‌ ۹۶، ‌ناگزیر تضادها و تفاوت‌های اصلاح‌طلبان و اصولگرایان به حداقل رسیده و تبعات این «زیست‌سیاست» محوشدنِ تدریجی تفاوت‌ها و همسان‌سازی سیاسی است.

این همسان‌سازی موجب شده است تا جریان‌های سیاسی که تاکنون با نفی یکدیگر حیات سیاسی خود را شکوفا می‌کردند، به انفعال سیاسی دچار شوند. این انفعال سیاسی، همه جریان‌های سیاسی بزرگ و کوچک و حتی دولت را واداشته است تا ‌دنبال رهیافتی برای گذر از این کمای سیاسی باشند. اصلاح‌طلبان بیش از دیگران در تکاپو هستند تا اوضاع سیاسی را دوباره به ‌دست گیرند. آنان در یادداشت‌ها و گفت‌وگوهای خود به‌ صراحت بر اصلاح وضعیت موجود اصرار می‌ورزند اما انگار هر چه می‌زنند، به در بسته می‌خورد و جامعه چندان میلی به بازگشت به دوران سپری‌شده ندارد.

بعید است اصلاح‌طلبان، با اصلاح گفتمان اصلاحات بتوانند خالق سیاست شوند. به ‌نظر می‌رسد یگانه‌ راه پیش‌روی آنان، تغییر در گفتمان اصلاحات است. جامعه چشم‌انتظار تغییراتی اساسی است و بعید نیست مردم جناح‌های سیاسی را به ‌این سمت سوق دهند و این که جناح‌های سیاسی چقدر آمادگی پذیرش این تغییرات را دارند محل مناقشه است.

چنین تغییراتی از جریان‌های سیاسی چیزی می‌سازد که با سابقه تاریخی آنان تفاوتی اساسی دارد. اگر زمانی اصلاح‌طلبان از توسعه اقتصادیِ آیت‌الله هاشمی‌ رفسنجانی به توسعه سیاسیِ خاتمی رسیدند و از توسعه سیاسیِ خاتمی به توسعه فرهنگی دور دومِ دولت اصلاحات، دولت احمد‌ی‌نژاد با به‌جاگذاشتن انبوهی از مشکلات، آنان را وادار به نرمال‌سازی کرد. اینک شرایط کاملا فرق کرده است؛ چراکه اصلاح‌طلبان با شرایطی روبه‌رو شده‌اند که اصلا انتظارش را نداشتند.

تصور بزرگان اصلاح‌طلب این بود که بعد از نرمال‌سازی می‌توان به توسعه سیاسی بازگشت اما این‌گونه نشد و همه‌چیز به‌ دلیل شرایط جهانی- منطقه‌ای به حالت تعلیق درآمد. توسعه سیاسی به محاق رفت و «برجام» که قرار بود توسعه اقتصادی را به ارمغان بیاورد، با شکاف روبه‌رو شد. این تعلیق به بدنه اصلاح‌طلبان نیز رسوخ کرده است. آنان هم دولت‌اند هم نادولت.

ادامه این تعلیق و از دست‌ دادن کنشگری سیاسی، اصلاح‌طلبان را از پای در‌خواهد آورد. آنان دیگر نمی‌توانند از تغییرات بنیادین سر باز بزنند و باید با این واقعیت روبه‌رو شوند که برای تغییر باید دایره اصلاح‌طلبی را وسیع‌تر کرد. گرچه آنان هنوز راه چاره را اصلاحات به سبک‌وسیاق سابق می‌دانند.

بی‌دلیل نیست که این روزها اغلب تئوریسین‌های اصلاح‌طلب به کنکاش درباره شیوه‌های اصلاح‌طلبی می‌پردازند و هر آنچه می‌گویند، از خودشان شروع و باز به خودشان ختم ‌می‌شود. گیرم که به شدیدترین شکل ممکن از خود نیز انتقاد کنند اما شاه‌بیت سخنان‌شان این است که اگر قرار است تغییری صورت بگیرد، باز به‌ دست اصلاح‌طلبان خواهد بود و بهترین شیوه ‌همان است که بود. البته با تغییرات اندک و گاه بیشتر. ناگفته پیداست لازمه تغییر جدی، مواجهه با امر واقعی است.

رودررو ایستادن با آن و نه پناه‌بردن به فانتزی‌هایی که امر واقعی را نادیده می‌گیرند. امروز تئوری‌هایی که اصلاح‌طلبان تبیین می‌کنند، فارغ از درستی یا نادرستی‌شان بیش از هر چیز فانتزی‌سازی‌های تئوریک است برای به‌تأخیرانداختن تغییرات رادیکال. جریانات سیاسی اعم از اصلاح‌طلب و اصولگرا با سیاست، برخوردی کالایی دارند؛ سیاستی را تولید می‌کنند که خود مصرف‌کننده آن هستند. همان‌گونه که شرکت‌های اقتصادی و مصرف‌کنندگان سوژه فعالیت اقتصادی‌اند، اصلاح‌طلبان بیش از جناح‌های دیگر تولیدکننده و مصرف‌کننده سیاست شده‌اند و اگر بخواهند از این دور تسلسل خارج شوند، باید با مقولات جدی و بنیادینِ اصلاح‌طلبی برخوردی جسورانه و واقع‌بینانه‌تر داشته باشند.
مرجع : روزنامه شرق