«آن شب دیر وقت بود که به دفتر شرکت رفتم. باید حقوقم را هر طور که میشد، میگرفتم. بازاریابی هیچ حساب و کتابی ندارد؛ بیمه که جای خود دارد. پولمان معمولا پرداخت نمیشود. ماه آخر هم طبق معمول گفتند که فلان شرکت پولش را نریخته یا اجناس به مشتری نرسیده است. حتی حقوق ثبات را هم پرداخت نکرده بود. به مدیر شرکت گفتم با این بهانهها که میآورید تنها میتوانید پورسانتها را کم کنید. اما این ماه حتی حقوق ثابت را هم ندادهاید. دیگر خسته شده بودم. با خودم گفتم یکجا این سکوت و بیاعتراضیها باید تمام شود. برای همین به مدیر شرکت گفتم تا گرفتن حقوقم اینجا در دفتر میمانم. مدیر شرکت از سماجتم عصبانی شد و وسایلم را پرت کرد داخل راهرو. به سمت خودم آمد و محکم هلام داد به سمتِ در. نمیخواستم کوتاه بیابیم. سماجت کردم. باید پولم را میگرفتم. در را گرفته بودم و بیرون نمیرفتم. اما محکم سیلی زد به صورتم و با فحاشی از ساختمان یبرونم کرد.»
ارغوان بیست ساله است. قبل از کافه برای یک شرکت موادغذایی و لوازم بهداشتی بازاریابی میکرده ولی الان پیشخدمت یک کافه است. از کارش در کافه راضی است. میگوید: اینجا برای یکی از دوستانم به نام «سام» کار میکنم. حداقل اینجا یک خوبی که دارد این است که کسی کتککاری و فحاشی نمیکند.
این دختر دانشجو سال پیش به خاطر دعوای فیزیکی شدیدی که با رییس شرکت لوازم بهداشتی به خاطر پرداخت نشدن پورسانتش داشته است، برای همیشه بازاریابی را رها میکند. میگوید: راحت بگویم کارفرماها بیشتر از بازاریابانِ زن استقبال میکنند تا بازاریابانِ مرد. درحالیکه بازاریابی ربطی به جنسیت ما زنان ندارد. این نگاهها بوی توهین و تحقیر میداد. بازاریابی نیاز به فن بیان بالا دارد. اینکه خوب بتوانی مشتریها را مجاب کنی. پس هم زنان و هم مردان میتوانند این کار را انجام دهند.
چهره ارغوان کاملا درهم میشود اما ادامه میدهد و میگوید: یادآوری آن روزها کاملا آزاردهنده است. فکرش را بکنید واضح به ما نمیگفتند اما از نوع انتخابهایشان و برخوردهایشان پیدا بود که به خاطر جنسیت زنان، بیشتر آنها را انتخاب میکردند. این برای من سراسر توهین بود. کار دیگری هم نمیتوانستم انجام دهم. ۱۹ سالم بود و مهارتِ خاصی نمیدانستم. پولِ دانشگاه را باید پرداخت میکردم.
دختر جوان ادامه میدهد: هیچ قانونی نیست که به خشونت در محل کار رسیدگی کند. با اینکه کارفرما کتکم زده بود و حقوقم را پرداخت نکرده بود؛ شکایتم به جایی نرسید. حتی نتوانستم دستمزدم را بگیرم. تنها بیمه مدت زمانی که مشغول کار بودم، نصیبم شد. حتی پزشک قانونی هم به علت نماندن جای سیلی، حرفم را تایید نکرد.
ارغوان برای گرفتن سفارش به سر میزها میرود. به جامعهی پدرسالاری فکر میکنم که از یک طرف از کارگر زن استقبال بیشتری میکند تا پرداختی کمتری داشته باشد و از طرف دیگر بازاریابِ زن مدام با تحقیرها و ضربوشتم برای گرفتن حق و حقوقش مواجه است. این همان خشونت مضاعف است که تنها از یک فرهنگ و بدنهی مردسالار میتواند، متولد شود.
منتظر میمانم که بازگردد، وقتی دوباره مینشیند، میگوید: مشکل شغل بازاریابی تنها این نیست. صاحبان فروشگاهها با نگاه بالا به پایین و برخوردهای آزاردهنده با بازاریابانِ زن، آنها را تحقیر میکنند. زنانِ بازاریاب هم با من همصدا نمیشدند. یکی از آنها برخورد کارفرما را با من دید؛ اما برای شهادت نیامد. او ادامه میدهد: مشکل دیگر این است که کارفرما نه بیمه میکند و نه میزان دستمزدها مشخص است. یک حقوق ثابت ۵۰۰هزار تومانی برای بازاریابها تعیین میکنند و الباقی حقوق به پورسانت و میزان فروش ما بستگی دارد.
ارغوان درباره نوع پرداخت پورسانتها هم میگوید: با اینکه من همه فروشهایم را یادداشت میکردم، در آخر کارفرما با هزار بهانه پول ما را نمیداد. یک روز میگفتند مشتری تصفیه نکرده است. یک روز میگفتند سفارش کنسل شده است. هزار بهانه بود تا پول بازاریابها پرداخت نشود. این درحالی بود که خیلی وقتها هم مشتریها پول را پرداخت کرده بود و هم کنسلی خرید نداشتیم.
او درباره تفاوت کار بازاریابی در زنان و مردان گفت: قانون همهجا در حال مانع تراشی برای زنان است. بازاریابان مرد با موتور جابهجا میشدند اما ما زنان باید پای پیاده در سرما و گرما با هزینه خودمان جابهجا میشدیم. من اگر پول داشتم ماشین بخرم که دیگر بازاریاب نمیشدم. این جابهجاییها هم خستهکننده بود و هم وقتگیر. بعد از آن ماجرا در کافه کار میکنم. هم پارهوقت است و هم قراردادش قانونیست.
ارغوان به سراغ مشتریهای جدید کافه میرود و من دستانِ فرهنگ و جامعه زن ستیزی را میبینم که بر ارغوان، من و تمام زنان جامعه پنجه انداخته است. باید به یاد داشت که ضعف قانونگذاری در حمایت از کارگران، به ویژه زنان کارگر که در جایگاه فرودست فرودستان قرار دارند؛ آنها را گاه به راههای غیرمتعارف میکشاند.