نمونه بارز این سیاست نادرست و بیبنیاد که این روزها سخت محل پرسش بخشی از جوانان این کشور است، نظام سهمیهبندی در کنکور است.با چه استدلالی، کسی که در درسخواندن انگیزه و توان بایسته را نداشته و رتبه کنکور او مثلا ۵۰ هزار است، با اعمال سهمیه، رتبهاش میشود پنج هزار؟! اگر از انتقادهای بسیار که به کنکور وارد است، بگذریم، در کل باید پذیرفت که پیشرفت در سطح و رتبه دانشی، باید از رهگذر کوشش در کسب دانش و اندیشهورزی در این زمینه باشد. هیچ عامل دیگری نباید باعث جهش یکباره از یک سطح به سطح دیگری در دانش شود.اعمال این دست سیاستها- که در واقع مانند مواد نیروزا و دوپینگ در مسابقات ورزشی عمل میکنند- بیش از هر چیز به نابودی انگیزه تلاش در راه بهدستآوردن دانش میانجامد و پیامد تربیتی نادرست برای کسی دارد که از آن استفاده میکند؛ چراکه درمییابد همیشه از امتیازی ویژه برخوردار است که او را از دیگران جلو میاندازد. بر دیگران هم این اثر را میگذارد که تلاش و توان راستین نیست که مشخص میکند چه کسی در چه سطحی است و باید در کجا قرار گیرد.
نگارنده سال گذشته دانشآموزی در کلاس داشتم که در یادگیری درسهای ریاضی بهشدت مشکل داشت و در کنکور هم بیشتر با تمرکز بر درسهای عمومی، توانست رتبه حدود ۳۰ هزار در رشته ریاضی به دست آورد. پس از کنکور به من گفت که با اعمال سهمیه، رتبهاش شده دو هزار و قصد دارد در یکی از دانشگاههای دولتی در یکی از رشتههای مهندسی، ادامه تحصیل دهد.هیچ گمانی نیست که این فرد نمیتواند مهندسی باسواد شود. این از یک سو و از سوی دیگر شاید حتی بیانگیزگیاش در یادگیری درسهای ریاضی، پیامد همین پشتگرمیاش به سهمیه و درصدهایی که در دانشگاهها برای آنها در نظر میگیرند، بود. این جوان یاد میگیرد که بدون تلاش و توان بایسته در سواد، میتواند «باسواد» شود. روشن است که مزهکردن این دگرگونی ماهوی دروغین، تا چه اندازه میتواند تأثیرهای منفی بر او و دیگران و رویهمرفته بر جامعه و جایگاه دانش بگذارد.باز در سال گذشته از دانشآموز درسنخوانی در کلاس درس پرسیدم که چرا درس نمیخوانی؟ گفت: آقا در این مدرسه آخر سال میرویم ۵۰۰ هزار تومان در دستگاه کارتخوان میکشیم و قبول میشویم، دیگر چرا باید مغز خودمان را خراب و خسته کنیم! باری، بیسبب نیست که جایگاه دانش، روزبهروز، رو به کاهش نهاده است.