شاید کمتر کسی تحولات معاصر ایران را مطالعه کند و نامی از «هادی غفاری» نشنیده باشد. فردی که خود را «مادر انقلاب ایران» می نامد و بیشتر مردم او را با تظاهرات مسلحانه و ماجرای کشته شدن «امیر عباس هویدا» نخست وزیر دوران پهلوی در دادگاه می شناسند.هادی غفاری 68 ساله و متولد آذرشهر تبریز است. وقتی برای دیدنش رفتیم متوجه شدیم امام جماعت یکی از مساجد تهران است و علی رغم گذشته پرحادثه ای که دارد گوشه ای در همین مکان در اتاقی کوچک با صندلی های قدیمی منتظر ما نشسته است. اگر چه کمی پیر شده است ولی مانند یک جوان پرانرژی انقلابی از گذشته خود با افتخار سخن می گوید.در ابتدا شرط می گذارد که در مورد وقایع گذشته پرسشی را مطرح نکنیم، اما وقتی به او می گوییم اظهاراتش به عنوان یکی از مبارزان صدر انقلاب اسلامی در آرشیو 84 ساله «خبرگزاری ایرنا» بایگانی شده و آیندگان برای یافتن پرسش های خود به این گفت وگو رجوع خواهند کرد کمی نرم می شود.می گوید کشته شدن هویدا چه ارزشی برای مردم دارد، مگر برای آنها نان و آب می شود و چه دلیلی دارد که گروهی در پی تطهیر شاه و هویدا هستند. قسم می خورد که هویدا را نکشته است و کسانی که او را به کشتن هویدا متهم می کنند به روز قیامت واگذار می کند.
او «عباس میلانی» را مبتکر داستان معمای هویدا می داند و می گوید کتاب میلانی و اظهارات چند پهلوی «ابراهیم یزدی» به این مسائل دامن زده است. غفاری از شعار برخی افراد برای پهلوی ها در ناآرامی های دی ماه 96 دلخور بود و معتقد است کم کاری ما باعث شده است کارنامه سیاه رژیم گذشته در نزد برخی ها تطهیر شود. می گوید در مورد جنایات «محمد رضا پهلوی» 10 کتاب نوشته و بیش از 100 ساعت با کانال چهارم تلویزیون در مورد شکنجه های ساواک مصاحبه کرده است، اما نمی داند چرا صدا و سیما این فیلم ها را منتشر نمی کند. از رفتار و شکنجه ساواک بیزار است و می گوید برای گرفتن اعتراف، خواهرم را جلویم لخت کردند یا مجبورم کردند پدرم را شلاق بزنم!غفاری معتقد است در مورد همه مسائل آزادانه سخن می گوید «چون زیرش خیس نیست» وقتی از سمت و مقام فعلی او می پرسم با لحنی آرام می گوید: «هیچی فقط عضو مجمع روحانیون خط امام هستم.» خسته از ناملایمات روزگار و دلخور از برخی مسئولان که کنارش گذاشته اند از مواضع گذشته خود دفاع می کند. گروه سیاسی ایرنا در مورد مسائل گذشته و حال با هادی غفاری گفت وگویی انجام داده است که در ادامه آن را می خوانیم.
چرا عباس میلانی مبتکر داستان هویدا می دانید؟
موضوعاتی که میلانی در کتاب معمای هویدا مطرح کرده است به همراه اظهارات چند پهلوی ابراهیم یزدی به این مسائل دامن زده است. عباس میلانی داستان سرایی بی اطلاع و دروغگو است. گمان نمی کنم کسی به اندازه من در انقلاب حضور داشته باشد. در کتابهای میلانی می توان دریافت که او در دانشگاه و انقلاب نبوده است.
اما گفته های میلانی مبتنی بر مستندات و نقل قولهای اشخاص است.
همه اش داستان سرایی است. میلانی کسی است که از بیرون می خواهد انقلاب را ترسیم کند. با خواندن نوشته های او می شود پی برد که حرف ها و مستندات او خیال پردازی و اتهام زنی صرف است. میلانی چیزی شنیده است و دارد تحلیلش می کند.
علی رغم اینکه بارها در مصاحبه ها و نوشته ها تاکید کرده اید نمی دانید چه کسی هویدا را کشته است ولی اکثریت شما را ضارب نخست وزیر پهلوی می دانند.
من هیچ نقشی در این پرونده نداشتم، هرکس این حرف را می گوید او را به روز قیامت حواله می دهم. جرمم فقط این بود که در دادگاه علنی 10 دقیقه به عنوان تماشاچی حضور داشتم. من اسمم از خودم بزرگتر است. آنها منتظر هادی غفاری بودند تا به دادگاه رسیدم یکی از آقایان دادگاه بلند شد و من را در صف اول دادگاه جای داد و نزدیک هویدا نشاند. بعد که تقریبا دادگاه داشت تمام می شود و متهم را بیرون بردند، بلند شدم رفتم، این همه ماجرا بود. اما اینکه قاتل هویدا کیست، قاتل کسی است که حکم را می دهد و حکم را جناب آقای خلخالی دادند. من نه می خواهم دفاع و نه خدشه ای وارد کنم.
حدس می زنید ضارب هویدا چه کسی باشد؟
هیچ کس جز آقای خلخالی و خدا نمی داند چه کسی هویدا را کشته است هر کس (چیزی) بگوید دروغ گفته است.
اما مرحوم خلخالی در خاطراتشان گفته اند که هویدا را یکی از روحانیان حاضر در جلسه دادگاه کشته است؟
به غیر از من، 8 یا 9 روحانی در دادگاه حضور داشتند! اسمی نمی برم که کسی را متهم شود. به عکس ها نگاه کنید مرحوم آیت الله شاه آبادی کنار دیوار نشسته اند و چند روحانی دیگر (در دادگاه حضور دارند)، من کسی را متهم به انجام این کار نمی کنم.
مرحوم ابراهیم یزدی در جایی گفته اند که ...
او اسمی نبرده است و فقط می گوید یک روحانی این کار را انجام داده است.
در فیلمی که از یزدی منتشر شده است وی از شما نام برده است؟
اسمی نبرده اند مطلب یزدی را خوانده ام.
محمد توسلی از نهضت آزادی در فیلمی که منتشر شده، به نقل از دیگران می گوید که غفاری ضارب هویدا است.
فیلم توسلی را ندیدم، اما فیلم ابراهیم یزدی را دیده و با خودش هم صحبت کردم او را فردی راستگویی می دانم. او اسمی از بنده نبرده است. آقای خلخالی و هویدا هر دو با هم از جلسه دادگاه بیرون رفتند و دیگر کسی چیزی ندید. هرکس در این مورد سخنی بگوید دروغ گفته است. (این موضوع را) فقط خدا می داند و خلخالی و هویدا.
هم اکنون قبر هویدا کجاست؟
قبر هویدا در شهر «عکا» در منطقه تحت سلطه اسرائیل قرار دارد. مطلع هستم که خانمی که گویا خواهر هویدا بود به خلخالی زنگ زد و خواستار انتقال جنازه هویدا شد. در جلسه ای با خلخالی در مورد محل دفن هویدا صحبت کردیم. چون مردم در اوج عصبانیت از رژیم شاه بودند و گاهی اوقات سنگ قبرهای (عوامل رژیم) را خرد می کردند. بیم آن می رفت با دفن هویدا، مردم شبانه جنازه او را در آورده و آتش بزنند یا بی حرمتی کنند به همین دلیل باید فکری برای محل دفن نخست وزیر رژیم شاه می کردیم. خانمی که ظاهرا خواهر هویدا بود به خلخالی زنگ زد و گفت می خواهیم جنازه را ببریم.خلخالی با حاج احمد آقا (خمینی) در این باره تماس گرفت و حاج احمد آقا هم از امام (ره) پرسیدند، ظاهرا امام (ره) فرموده بودند هر کجا خواستند ببرند. آن طور که شنیده ام جنازه هویدا را به پزشکی قانونی بردند و بدنش را «مومیایی» و سپس به ترکیه منتقل کردند و از آنجا هم به محلی به نام «حظیره القدس» عکا که آرامگاه بهائیان است، بردند. چند روز پیش مصاحبه ای در تلویزیون پخش شد، فردی از همکاران هویدا می گفت که او به هیچ مذهبی معتقد نبود.
گویا قبلا گفته بودید که جسد هویدا را دیده ام و...
بله، جسد هویدا را دیدم او حتی «مختون» نبود یعنی ختنه هم نشده بود. او مسلمان نبود و به اسلام اعتقادی نداشت.
گفته می شود که هویدا در بهشت زهرا تهران خاک شده است.
دروغ می گویند. چون مطلع هستم که جنازه هویدا توسط اعضای خانواده وی از ایران برده شد.
برخی مدعی هستند که پدر بزرگوار شما، شهید غفاری در زندان سکته کرده و زیر شکنجه به شهادت نرسیده است؟
پدرم از نظر بدنی، مرد بسیار قوی و مقاومی بود و به عنوان یک روستازاده و کارگر، سلامت بدنش مثال زدنی داشت. در حضور قرآن شهادت می دهم. میان دادگاه اول و دوم، آزاد بودم. سرلشکر «عبدالله خواجه نوری» رئیس شعبه دادسرای نظامی ارتش تماس گرفت و گفت به ملاقات پدرتان بیایید. با مادر و خواهر و برادرم بیرون از بند عمومی «زندان قصر» مقابل اتاقی که سه طرفش توری بود، ایستادیم و پدرم را آوردند. پدرم چون نمی توانست راه برود دو بازویش را از پشت گرفته بودند و کشان کشان آوردند و روی صندلی نشاندند. رئیس زندان که سرگردی بود بغل دست ما ایستاده بود به همین دلیل نمی توانستم (آزادنه) حرف بزنیم.پدرم جلوی مادرم به گریه افتاد به طوری که روحیه مادرم خراب شد. به پدرم گفتم «خجالت بکش تو که عرضه نداشتی مقاومت کنی چرا روضه موسی بن جعفر (ص) می خواندی؟ گفت پسرم همه بدنم درد می کند. گفتم روحیه مادرم را خراب کردی. گفت نه، بدنم متلاشی است. بعد خواست اشک هایش را پاک کند، بینی و بین الله دستهایش بالا نمی آمد، سرش را خم کرد و به زحمت اشک هایش را با سر زانوهایش پاک کرد و گفت همه دست و بالم شکسته و داغون است حتی مرا نمی برند تا شکستگی ها را گچ بگیرم. دو شب است که از درد نمی توانم بخوابم. بعد که با ما داشت صحبت می کرد یکباره سرش به زیر افتاد! کشان کشان با صندلی پدرم را بردند هر چقدر التماس کردیم که اجازه دهید دکتر بیاوریم، گفتند خودمان به داخل بند پزشک می بریم.»
چرا برخی افراد به دنبال تطهیر رژیم گذشته و شخص هویدا هستند؟
باید به سال 55-56 باز گردید و جنایت های هویدا را ببینید. نگاه نکنید (هویدا) یک خودکار بیک را 10 سال پنج ریال نگه داشت، به این نگاه کنید که برابر قانون سرپرست برخی تشکیلات مهم مانند ساواک با وی بود. هویدا در تمامی جنایت های ساواک دست داشته است. شما معنای جنایت را نمی توانید بفهمید مگر اینکه به آن دچار شده باشید. این شعر یادتان باشد، «به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را.» آب در 100درجه به نقطه جوش می رسد و دمای سیگار 400 درجه سانتی گراد است. بدن من پر از جای سیگار است، هنوز سیاهی برخورد سیگار بر بدنم پاک نشده است. وقتی سیگار روی بدن من روشن می کردند و صدایی بدتر از حیوان از من خارج می شد.حدود 44 سال از سالهایی که شکنجه می شدم، می گذرد. الان که حضور شما نشسته ام خدا را گواه می گیرم که ضربات کابل آن چنان رگ های پای من را پاره پاره و متلاشی کرده است الان هم پاهایم می سوزد.
هر روز صبح که از خواب بلند می شوم باید کلی پایم را در آب سرد نگهدارم که خون هایی که کف پای من می آید، برگردد. افرادی که از شاه و هویدا دفاع می کنند این چیزها را ندیدند و اظهار نظر می کنند. «آپولو» را ندیده اند. ظرف یا استوانه مسی بزرگ روی سر می انداختند و با چوب یا آهن به آن می زدند، ه بطوری که صدایی شبیه انفجار بمب اتم در گوش شما طنین افکن می شد.آقایانی که امروز از عملکرد رژیم گذشته دفاع می کنند به پنکه بسته نشده اند تا 10-15 روز ادرارشان دست خودشان نباشد. 6 ماه شما را حمام نبرند تا بدنتان بوی عفونت و نجاست بگیرد. روزی هر چقدر ناله کردم که اسهال گرفته ام و نمی توانم خودم را نگه دارم اجازه ندادند به دستشویی بروم در کاسه ای مدفوع و ادرار کردم. نیم ساعت بعد در همان کاسه غذا خوردم... هویدا مسئول مستقیم تمام شکنجه ها بود. خواهر من را لخت کردند و مرا تهدید کنند که اعتراف نکنی با خواهرت چنان می کنیم. آنها ندیده اند دست بسته را از پشت ببندند و بالا بکشند و آویزان کنند. این شکنجه بیشتر از 30 ثانیه انجام نمی شود چون انسان را می کشد. سوزاندن پاها با اتوی داغ را ندیدند و نمی دانند چیست.
کف پای من قطرش به بیش از 20 سانت می رسید حسینی شکنجه گر ساواک یا همان «استوار شعبانی معروف» برای اینکه پاهای من عفونت نکند و نیازی به بیمارستان نباشد و بار بعد هم بتواند شکنجه کند با بیش از 100 کیلو وزنش روی جفت پای من می ایستاد تا چرک ها خارج شود در این وضعیت صدایی بدتر از صدای حیوان از انسان خارج می شود.از پدرم می خواستند که من را با شلاق بزند. بعد همان شلاق را به من می دادند و می گفتند پدرت را بزن. وقتی من امتناع می کردم آن چنان مرا کتک می زنند که پدرم به من می گفت: «بزن پسر خودت را راحت کن!» در دانشکده الهیات بازداشت کردند و تا خود زندان اوین داخل ماشین کتکم می زدند. سال 54 به زور به من سم خوراندند و بلافاصله آزادم کردند. یکی، دو ساعت نگه ام داشتند بعد در خیابان رهایم کردند گوشه خیابان نشستم و خون استفراغ کردم. الان معده من یک سوم معده انسان معمولی است. «ازغندی» سربازجوی من در زندان بود چنان با پوتین بر دهان من زد که فک من شکست و دندان هایم خرد شد (دهانش را باز می کند و می گوید) اینها که می بینید دندان های من نیست و استخوان مصنوعی است. آقایان یادشان نیست چون ندیدند و تجربه نکردند و امروز متاسفانه هویدا را تطهیر می کنند.
گفته می شود در انتخابات اواخر دهه 80 برای خوشایند «پان ترک» ها گفته بودید «بابک خرمدین» شیعه است.
برای نخستین بار است که چنین چیزی را می شنوم و تاکنون چنین جمله ای بر زبان نیاوردم.
کسی را می شناسم که خودش این جمله را از شما شنیده است.
دروغ می گوید. اسم بابک خرمدین در هیچ سخنرانی من نیامده است و هیچ وقت جزو پان ترکیست ها نبودم و این جریان را کاملا مزدور می دانم. در یک سخنرانی در آلمان گفتم من وطن پرست نیستم بلکه خداپرستم اما از هرکدام از شماها که ادعای وطن پرستی می کنید به وطنم بیشتر اعتقاد و باور دارم.شما اینجا نشستید بستنی ایتالیایی و شیرینی دانمارکی می خورید ولی من برای نجات وطنم سالها در جبهه جنگ بودم تا مرز شهادت و اسارت رفته ام. در جنگ آر پی چی زن بودم شلیک آر پی چی خیلی سخت است. هرگز از بابک خرمدی دفاع نکردم و هرگز پان ترکیسم نبودم.مرزهای قانونی و رسمی کشورم را قبول دارم. البته بخشی از مرزهای کشور ما را صفوی و قاجار از دست دادند. یکی از پادشاهان «پفیوز» گذشته وقتی بخشی از دریای خزر را به روس ها داد گفته بود، «دیدم روا نیست کام شیرین دوستانم را به خاطر مشتی آب شور دریا تلخ کنم و بخشی از کشور ما را هدیه فرمودند و بخشی از کشور فعلی روسیه مانند لنکران و گنجه و... جزو ایران بوده است. الان هم به دنبال این نیستم دعوای گذشته را زنده کنم. مرز فعلی را قبول دارم یک وجب از آن را به هیج دشمنی نمی دهم و اهل کشورگشایی هم نیستم.»
آیا هنوز هم با اسلحه خودتان صحبت می کنید؟
تمام اسلحه هایم که برخی از آنها که با چه جان کندنی به ایران آورده بودم در سال 68 یا 69 تحویل دادم. برخی از این سلاح ها را از مرز «بانه» و «بلوچستان» با مشقت به کشور آوردم. بعضی از سلاح ها را انقلابیون بزرگ مانند خانواده ماندلا و عرفات قبل از پیروزی انقلاب و دوستان ما در کره شمالی به من هدیه داده بودند (را تحویل دادم)
به اسلحه های خودتان چه می گفتید؟
هرکسی در زندگی یک معشوقه ای دارد و آن را نجات بخش خودش می داند من هم 2 معشوقه داشتم، یکی فکر و اندیشه ام و دیگری ابزار تحقق فکرم یا اسلحه ام بود. منتهی هیچ وقت به مبارزه مسلحانه معتقد نبودم الا یک روز که وقتی قرار شد بعد از عید فطر ما را به شکل مسلحانه بزنند.
منظور شما سی خرداد 1360 است؟
نه، ماجرا به قبل از انقلاب و چند روز پیش از هفدهم شهریور باز می گردد که شعار می دادیم «تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است» وقتی ما را با اسلحه دیدن، درو کردند. «من طلبه درس خوانده ای هستم، اما چهره سیاسی من بر چهره علمی غلبه دارد» اما خودم می دانم آخوند و ملای درس خوانده ای هستم و خودم را صاحب فتوا می دانم. البته طلبه ای هستم و هیچ ادعایی هم ندارم ولی بالاخره این حرف ها (در تاریخ) می ماند باید بگویم خیلی خوب درس خواندم در مصاحبه های قبلی گفتم هرگز به ترور به عنوان راه نجات کشور معتقد نبودیم ما با آگاهی عمومی و مخالفت مدنی برای سرنگونی رژیم شاه باور داشتیم. البته برای دفاع شخصی خودم اسلحه داشتم.
در دهه 60 این شایعه بود که پس از انقلاب شما با مسلسل به سمت تظاهر کنندگان منافق و جبهه ملی شلیک کردید.
دروغ است. همیشه اسلحه دستم بوده است و از سال 60 تا سال 68 مسلح بودم تا وقتی رهبری انقلاب (آیت الله خامنه ای) اعلام کردند که اسلحه ها تحویل دهید من همه را تحویل دادم و رسیدش در گاوصندوقم است.
پس انبار اسلحه ای که در سال 1388 پیدا شده...
دروغ مطلقی بود که برای من ساختند. معتقدم جناب آقای «حسین شریعتمداری» (مدیرمسئول روزنامه کیهان) راست نمی گوید. می خواهید (این را) بنویسید یا ننویسید، آدم دیندار دروغ نمی گوید و تهمت نمی زند. آن چیزی که از من کشف شد این 3 قلم بود، یک عدد فانوسقه کهنه به جای مانده از 20 سال قبل، یک عدد پوکه فشنگ که متعلق به دوران استقرار بسیج در مسجد ما بود و یک قمقمه که در هم نداشت، تمام آن چیزی بود که در مسجد کشف شد. همین خبرگزاری شما (ایرنا) که آن زمان در اختیار محمود احمدی نژاد بود، نوشت از زیر فرش های مسجد من 100 هزار فشنگ درآورده اند. من چون جبهه رفته ام می دانم هر هزار فشنگ را در یک صندوق جای می دهند. 100 هزار فشنگ یعنی 100 جعبه که بار 3 تریلی می شود. چطور این مقدار فشنگ زیر فرش های مسجد مخفی شده است؟ این از معجزات جناب آقای احمدی نژاد بود.
البته بعدها اعلام شد که انباری از برنج، سه قبضه تفنگ و 2 سلاح کمری در مسجد پیدا شده است.
بفرمائید، (با خنده) 100 هزار فشنگ به 2 قبضه تفنگ تبدیل شد. مسجد زیرزمین و زیرپله ای داشت که توسط هیات امنای مسجد به یک برنج فروش شمالی که انسان مستضعفی بود اجاره داده شده بود. وی کلا 500 کیلو برنج در آنجا نگهداری می کرد که ارتباطی با ما نداشت. اما از انبار برنج نوشتند! داستان این ماجرا را باز نمی کنم تا بی حرمتی نکنم. داستان مربوط به یک لج بازی است. رئیس شعبه رسیدگی کننده همین پرونده که پیرمرد حدود 70 ساله ای بود به مسجد پیش من آمد و حلالیت خواست و گفت از مسجد شما همین سه قلم را کشف کردیم.
جریان لج بازی چه بود؟
نمی خواهم در موردش حرفی بزنم.
شما سال 1347 شاگرد اول ایران بودید؟
بله، در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی دانشگاه الهیات (قبول شدم) آقایانی که امروز با پول ملت بازی می کنند... پیش من مطرود هستند. من با فقر مطلق درس خواندم. ثبت نام کنکور سال 47 فقط پنجاه تومان می خواست. باید می رفتم دانشگاه تهران این مبلغ را می دادم و ثبت نام می کردم. پدرم این پول را نداشت به من بدهد. همین آیت الله غفاری که اسمش بزرگ و مجتهدی مورد احترام روحانیت بود و به شدت علاقه مند به امام خمینی (ره) بود پنجاه تومان پول برای ثبت نام من نداشت! ساعت 10 صبح در خیابان راه می رفتم که دایی خودم یعنی «آیت الله مقدس تبریزی»، که هم اکنون زنده است را دیدم. به ترکی پرسید، «خواهرزاده ثبت نام کردی؟» گفتم حاج آقا پول نداشتند بدهند. از جیبش 50 تومان به من داد و گفت برو ثبت نام کن. با عجله رفتم خونه و مدارکم را برداشتم و به دانشگاه تهران رفتم.از عجایب روزگار این است که ساعت 13 که رسیدم درهای دانشگاه پشت من بسته شد و آخرین نفری بودم که ثبت نام کردم. بعد رفتم در خانه همین دایی و از اتاق3 ماه بیرون نیامدم و درس خواندم.
بعد برگشتم خانه تا اینکه اسم من را به عنوان شاگرد اول کنکور دانشگاه در روزنامه منتشر کردند و مجاز به انتخاب همه رشته ها شدم. این جوری درس خواندم. تابستان های سال های تحصیلم در دبیرستان و دانشگاه کار می کردم و با درآمدش درسم را ادامه می دادم. در داروخانه کار کردم، شاگرد جوشکار، پارچه فروش، کاسه بشقاب فروش و بقال بودم.یادم هست در داروخانه تندرست در خیابان فخرآباد که صاحبش یهودی بود هفته ای پنج تومان می دادند. به پدرم می گفتم او یهودی است، گفت به شما ارتباطی ندارد. آن موقع پدرم می گفت او دارای حقوق شهروندی است، گفتم حقوق شهروندی چیست؟ گفت او به عنوان انسان ایرانی از تمام حقوق برخوردار است. مواظب باش یک دارو بالا و پایین نشود که فردا پیش خدا باید جواب بدهی...
آیا شده است که از گذشته خود اظهار پشیمانی کنید؟
من از هیچ رفتار و گفتار خودم پشیمان نیستم. آن چیزی که انجام دادم با فهم، شعور و اراده خودم بود هیچ وقت پشیمان و تواب نیستم.
نظرتان نسبت به مرحوم عباس امیرانتظام چیست؟
آقای امیر انتظام در برهه ای از انقلاب زندگی می کرد که شرایط حساس و تند بود. هرکسی که کمترین تماسی با آمریکایی ها داشت متهم می شد. من به هیچ وجه نقشی در دادگاه انقلاب در تهران نداشتم یک کلمه، نوشته، خط یا نواری از من در این مورد پیدا نمی کنید و خوشحالم که در دادگاه انقلاب تهران هیج نقشی نداشتم. علی رغم اینکه بخشی از ارتباطات امیر انتظام با اجازه مهندس بازرگان نخست وزیر بود ولی توده مردم تحمل نمی کردند و قاضی هم متاثر از رفتار مردم، امیر انتظام را محکوم کرد.«قبلا بارها گفته ام و الان به صراحت می گویم کسی که از زمان خودش جلوتر یا عقب تر باشد، بیچاره و بدبخت است»... مردمی که در خیابان شعار می دادند «بازرگان بازرگان چریک پیر ایران»، کی مقصر است که همین مردم 8 ماه بعد شعار می دهند «مرگ بر بازرگان پیر خرفت ایران»، از شما می پرسم چه کسی مقصر است؟... امیرانتظام در جامعه به شدت ضد آمریکایی باید با صراحت مردم همگام می شد... به قول بازرگان رحمت الله علیه باید گام به گام عمل می کرد. خودشان مدعی گام به گام بودند اما در موضع گیری سیاسی به آن عمل نکردند. معتقدم «آن زمان در احکام عجله شد و به امیر انتظام نباید این حد زندان می دادند.» چیزی در مورد جاسوسی نمی دانم دانشجوهای پیرو خط امام که آن زمان سنبل انقلابی گری بالایی بودند قضیه امیر انتظام را افشا کردند.
سمت شما در حال حاضر چیست؟
سمتی ندارم و عضو مجمع نیروهای خط امام هستم.
گویا در مورد اتفاقات اخیر در حزب اعتماد ملی اظهار نظر کرده بودید، آیا عضو این حزب هستید؟
با آنها دوست صمیمی هستم و ارتباطات گسترده ای دارم اما عضو رسمی حزب اعتماد ملی نیستم.
خودتان از سمت ها کناره گرفتید؟
«ما را از مدرسه بیرون بردند» حالا اگر خواستید می گویم که چگونه شورای نگهبان به پنج دلیل صلاحیت من را احراز نکرد. نخست نداشتن التزام عملی به اسلام، یعنی من با 9 متر عمامه مسلمان نیستم! مردم باید بدانند امام جماعتی که 45 سال است پشت سرش نماز می خوانند، چگونه التزام عملی به اسلام ندارد. دوم، عدم اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی یکی دیگر از این موارد است. در حالی که به قطع و یقین می گویم از بنیانگذاران نظام هستم. سوم، برای کسی که مدافع سرسخت قانون اساسی بدون تنازل بوده و هست، نوشتند عدم التزام به قانون اساسی. من معتقد به اجرای قانون اساسی بی کم و زیاد هستم. خنده دارتر موضوع سوء شهرت در حوزه انتخابیه است که به عنوان یکی از دلایل رد صلاحیتم اعلام کردند. سوء شهرت را معمولا به آدم های رباخوار، نزول خوار، دزد و معتاد متجاهر یا کسانی که فساد اخلاقی بیّن دارند یا مزدور و جاسوس سیاسی هستند، می گویند. نمی دانم چرا «شورای محترم نگهبان» چنین تعبیری را در مورد من به کار می برد، با این اوصاف کجا می توانستم کاره ای باشم؟
در جایی گفته بودید وقتی در حج بودید «آیت الله جنتی» دبیر شورای نگهبان تلفنی در مورد دلایل رد صلاحیت با شما صحبت کرده است.
این موضوع به دوره های قبل مربوط است ولی مواردی که اشاره کردم به این اواخر باز می گردد. من 3-4 بار رد صلاحیت شدم یکبار خیلی خنده دار بود و باید در تاریخ ثبت شود. در دوره چهارم مجلس شورای اسلامی رد صلاحیتم کردند یا به قول خودشان صلاحیتم احراز نشد. ولی شکایتی نکردم، چون می دانستم و پیش داوری من این بود که شکایت من فایده ای نخواهد داشت.پس از 8 یا 10 ماه آقای نیری یعنی همکلاسی من در مدرسه حقانی که فردی غیرسیاسی، متدین و پاکدامن است، رئیس هیأت بررسی صلاحیت ها شدند. به اتاق نیری در دادگاه انقلاب رفتم و از وی دلیل رد صلاحیتم را پرسیدم و اینکه اگر قابل اصلاح است بتوانم راجع به خودم تجدید نظر کنم. نیری گفت به غیر از عکس لیسانس و (فرم) ثبت نام شما چیز دیگری در پرونده نبود. گفتم همین؟ گفت بله همین! شما آخرین نفری بودید که ثبت نام کردید. درست می گفت در دوره چهارم آقای خامنه ای گفتند یاران انقلاب قهر نکنند و ثبت نام کنند من هم باور کردم و ثبت نام کردم.
به عنوان آخرین نفر برای ثبت نام وقتی رفتم که درهای یکی از شعب وزارت کشور بسته شده بود.نیری گفت برای بررسی، 3-4 هزار پرونده را آوردند. نخستین پرونده متعلق به شما بود. وقتی پرونده ات را برای مطالعه باز کردم در باز شد و یک آقای جوان که نمی دانم مال کدام نهاد بود وارد شد و پرسید، پرونده چه کسی مطرح است، گفتم پرونده هادی غفاری، گفت «ایشان مسائلی دارند» و منم پرونده را بستم کنار گذاشتم. به نیری گفتم همین؟ گفت بله همین! از چرایی کارش پرسیدم، پاسخ داد در 10 ساعت می بایست پرونده 4 هزار نفر بررسی می کردیم و بیشتر از این وقتی به شما نمی رسید. آقای نیری هم اکنون زنده است. خدا را شاهد می گیرم که ذره ای کم یا زیاد نمی کنم و برای دنیا ارزشی قائل نیستم تا برای دفاع از خودم دروغ بگویم.
هویت آن فرد مشخص نیست؟
در این مورد سوالی نکردم. نیری به من گفت نفهمیدم این فرد متعلق به کدام نهاد است. چرا امروز برخی مردم در خیابان به نفع گذشتگان شعار می دهند؟ چون این رفتارها را مردم می بینند و می دانند هیچ نظامی با هواداران فدایی خودش این گونه رفتار نمی کند.