کتاب «ماندن» شامل هفت داستان کوتاه «زردِ خوشههای شهریور»، «آسمان، ابرهایت را از شهر من ببر»، «خاکستر برف»، «بارانِ تابستان و باغ گیلاس»، «کینه کشی»، «ماه خواهر ندارد» و «عاشق را از آخر بخوان» است که در عین مستقل بودن، به یکدیگر وابستگی ارگانیک دارند به طوری که پس از مطالعه کتاب، تصویری یکپارچه در ذهن مخاطب شکل میگیرد.فرجی در مجموعه داستان «ماندن» کوشیده با محور قرار دادن اقلیم شهر همدان و ویژگی های این شهر، داستانی پرکشش بنویسید.گفتنی است داستانهای اقلیمی بیشتر بازتاب دهنده ویژگیها و عناصر مشترکی چون فرهنگ، باورها، آداب و رسوم یک منطقۀ جغرافیایی هستند.در بخشی از این رمان آمده است:«مادرم از یک روزی خودش خواست که بقچهی خاطرههاش را یک جایی زیرِ درخت زردآلوی حیاط چال کند و پابرهنه بیاید و بنشیند درست وسطِ ایوان فراموشی. از یک روزی به بعد دلش خواست آقام را کلاً بهجا نیاورد و من را بهکُل انکار کند. به آشپزیای که توی خونش بود پُشت کند و قیمه لوبیادار بپزد و قرمه شیرین. از یک روزی به بعد دلش خواست جورابها را گوله کند توی قوطی چای خشک و چای خشکها را بریزد توی خاکِ باغچه و هر روز آبشان بدهد که لابد درخت چای سبز شود. انگاری از پُست خانمی خانه خودش را کنار کشیده بود و داشت خودش را آماده میکرد. انگاری میدانست همهچیز را و با این کارهاش میخواست رفتن خودش را سادهتر کند یا غمِ رفتنش، دیگر روی دل کسی سنگینی نکند.»