گروه جامعه: گالنها پُر و سوختبَرها سوار بر تانکرها راه «چابهار» را در پیش میگیرند برای رسیدن به پاکستان. بعضی هم از بندرعباس میآیند برای تازهکردن دیدار با سوختکِشها در «زرآباد» و بعد «چابهار» برای گذشتن از مرز. مردها چشم میدوزند به جادهها تا بنزین را به مشتری ١١٠هزار تومانی آنسوی مرز برسانند.
روزنامه شهروند نوشت: راه دریا هم هست، برای رسیدن بنزینها به مقصد؛ مرزهای آبی ٢٥٠، ٢٥١ و ٢٥٤. گازوییلکِشی، اولین و آخرین انتخاب بیشتر مردهای بلوچستان است. پسربچهها از ١٢-١٠سالگی بعد از خواندن آخرین صفحات کتابهای ابتدایی، روی صندلی تویوتاها برای شاگردی مینشینند. شیشه پاک میکنند، تعویض لاستیکها را به عهده میگیرند، گالنها را جابهجا میکنند و ترس تیراندازی و سوختن در آتش بنزین را به جان میخرند برای ٢٠تا ٣٠هزار تومان. تویوتای کِرمرنگ، رویای مشترک پسربچههاست در بلوچستان.
١٢٠هزار بازمانده از تحصیل در رده سنی ٦ تا ١٨سال آمار منطقه بلوچستان مرکزی و جنوبی است؛ در نتیجه فقر. همین یک هفته پیش بود که علیم یارمحمدی، نماینده مردم زاهدان در مجلس از جولان افسارگسیخته فقر در قسمت جنوبی استان سیستانوبلوچستان گفت.
به گفته یارمحمدی، حدود ٧٥درصد مردم استان بهویژه بلوچستان زیرخط فقر امنیت غذاییاند: «بیشتر افرادی که اقدام به قاچاق سوخت میکنند، مردم عادی همان منطقهاند؛ آدمهایی که به دنبال تأمین معیشت و نیازهای اولیه خود هستند و برای مبلغ ناچیزی این کار را انجام میدهند.» نماینده زاهدان از ١٥٨ تریلی و کامیونی گفته بود که وارد سیستان و بلوچستان میشدند، کامیونها و تریلیهایی که حدود ١٠٠تایشان با بارنامه جعلی سوخت قاچاق میکردند.
بچههای این مناطق از کودکی، ترس از بیراههها به مرز رسیدن را به جان میخرند تا وقتی ٢٠ساله شدند، کارکُشته شوند، به شرط نسوختن در آتش. ناف پسرها را با سرنوشت گازوییلکِشی میبُرند.«شاهل» دوسالی است از جادههای خاکی جان سالم به در برده و حالا ١٢ساله است. «١٠ساله بودم که پدرم از دنیا خداحافظی کرد. نان برای خوردن نداشتیم. چند روز در حسرت نانِ خشک ماندن، میدانید یعنی چه؟ پدرم نه مواد جابهجا میکرد، نه معتاد بود. مثل همه پدرهای اینجا سوختکِش بود. یک روز رفت و دیگر به خانه برنگشت؛ سوخت.»
ارث پدر برای «شاهل» و پنج خواهر و برادر کوچکترش، خانهای کوچک بود و دوسالی است که «شاهل» شاگردی عمویش را میکند تا خانه بینان نماند. «عمویم خرج هشتنفر را میدهد. نمیتوانست جور ما را هم بکشد. شاگردیاش را میکنم و برای هر سفر ٣٠هزارتومان میگیرم.
ما با تویوتا میرویم، اما بعضیها با ٤٠٥ و سواریهای دیگر میروند. میدانید سوار یک بمب متحرکبودن یعنی چه؟ هر ماشین حمل سوخت یک بمب متحرک است برای راننده و شاگرد. ما هربار سوار این بمب از جادهها میگذریم. این کار، استرس زیادی دارد.»
«شاهل» مثل بیشتر بچهها یاد گرفته از ترس جاده چیزی به خانه نگوید و تنها حرفش از لاستیک عوضکردن و پاککردن شیشه باشد: «نباید کسی ترس را در چشممان ببیند. امید مادرها به پسرهاست، نباید ناامیدشان کرد. سوختبَری کار سختی نیست، اما ترس زیادی دارد. این کار یعنی بازی با جان.»
«سراوان» مقصد بچههای «جامجم» زاهدان است. مردان کوچکی که برای ١٠٠ تا ١٢٠هزار تومان سفر پرخطر را به جان میخرند تا بشکههای لبریز از بنزینها را به دست واسطههای «سروان»برسانند؛ مرزنشینان راه بَلَد. «الیاس» ١٠سال بیشتر نداشت که پا درجاده گذاشت.
«دوساله بودم که پدرم در همین کار کُشته شد. هشتسال، مادربزرگ و عمویم خرج خانهمان را دادند تا ١٠ساله و نانآور خانه شدم. بچهها اینجا بعد از ابتدایی، فارغالتحصیل میشوند. ٨٠درصد بچهها شاگرد سوختبَرها هستند، چون یا پدرشان کشته شده یا تیر خورده یا معلول و خانهنشین شدهاند.» «الیاس» سهسال شاگردی کرد تا پایش به پدال کلاچ و ترمز برسد و ماشین خودش را داشته باشد.«٢٠سال دارم و خیلیها مقابل چشممان سوختند؛ دوستانم، پسرعموهایم. این کار رحم ندارد. عاقبتش هیچ است. مرزها که باز بودند، هفتهای دو سهبار میرفتیم، اما حالا پنجماهی میشود مرزها بستهاند و ما بیکار شدهایم. سوخت میرسد، اما بیفایده است.»
اولین روز که «الیاس» برای شاگردی رفت، «کوچک بودم. خیلی ترسیده بودم. پلیس تیراندازی میکرد و تیرها به ماشینها میخورد. شانس آوردیم. به سختی دَر رفتیم و زدیم جاده خاکی تا زنده بمانیم. تا مدتها از ترس آن لحظه، خیس عرق از خواب میپریدم. فکر کنم بار سوم یا چهارم بود که زیر چرخهای ماشین جلویی خاک انداختند. ماشین چپ کرد و جلوی چشمانم سوخت. اعصابمان خراب است. هرشب کابوس مرگ میبینیم.»
دَر هر خانهای را در «جامجم» بزنید، مادری از دلنگرانیهایش برای دو، سه پسر سوختکِش میگوید؛ کودکان و نوجوانانی که جور نَداری خانه را به دوش کشیدهاند و در آتش و گلوله به جاده میزنند. «اینجا فقر بیداد میکند. آدمهایی که از حال و روز ما بیخبرند، میگویند پدرهایشان به خاطر موادفروشی کشته شدهاند. کسی که مواد برده، برای پشتش آنقدر گذاشته که نیاز ندارد برای نان شب در آتش و گلوله به جاده بزند. ما برای اینکه سر گرسنه زمین نگذاریم، میرویم سوختبَری.»
الیاس میگوید: «شاگردی سوختبَری درآمدی ندارد. هر سفر ٣٠هزار تومان عایدی دارد، اما ماشین برای خودتان باشد، ١٠٠ تا ١٢٠هزار تومان میماند. قابل مقایسه نیست. ما با ٥درصد احتمال زندهبودن هربار به جاده میزنیم، اما کسی به فکرمان نیست. شرکت یا کارخانه بزنند، اگر کسی رفت سراغ سوختبَری.»
اتوبوسهایی که از شهرهای مختلف راه زاهدان را در پیش گرفتهاند، در «جامجم» خستگی دَر میکنند تا دلالهای بنزین و گازوییل برسند. دلالها سوخت را به رانندهها میفروشند و آنها مَشکهای پلاستیکی را پر از بنزین و گازوییل میکنند برای بردن به «سراوان». «الیاس» هربار هشتساعت راه را میرود و برمیگردد تا چهار- پنج بشکه را به آنجا برساند.
«گازوییلکِشی یک زنجیره است. اتوبوسها به دلالها میدهند و آنها به ما میفروشند تا ما به سراوان برویم و به واسطهها بدهیم تا درنهایت بنزین یا گازوییلها از مرز خارج شوند. پول بنزین و راه را بیرون کنیم، برایمان ١٠٠ تا ١٥٠هزار تومان سود میماند، اما اگر گیر بیفتیم، باید ١٠میلیون جریمه بدهیم، علاوه بر اینکه ماشینمان دوماه میخوابد.»
پسرها از فردای روز سوگ پدر، گازوییلکِش میشوند؛ سوختبَری به قیمت نان سفرههای خالی. سوختبَرهای ١٢-١٠ساله، واقعیت شهر «ستار»اند. «طرفهای ما زیاد درس نمیخوانند. سیکل هم نمیگیرند. میروند برای سوختکِشی. کاری که آخرش صددرصد مرگ است. خودم ١٨سال دارم و تنها تا سوم ابتدایی خواندهام.»
شنیدن خبر مرگ عادی است؛ مرگهایی از تیرخوردن، آتشگرفتن و چپشدن تویوتای حامل بنزین. «ستار» بدبختی را بخش لاینفک «چابهار» و روستاهای اطرافش میداند. «اینجا بدبختی زیاد است. داستان زندگی همه این بچهها و سوختکِشها یکی است، اما طرفهای ما تریاک و اعتیاد کم است. پسرها، پدرهایشان را در سوختکِشی، چپکردن ماشین یا تیراندازی پلیس از دست میدهند. اینطور نیست که پدرها پای اعتیاد باشند و پسرها را بفرستند تا دَمِ مرز. از سرناچاری و بینانی است.»
تویوتاها استتار میشوند و خطر راه را به جان میخرند. رانندههای هراسان دو، سهروزی به کوه پناه میبرند تا گالنها سالم به مقصد برسند. آنهایی که دریا را برای رسیدن انتخاب کردهاند، با قایقهایشان چند روزی روی آب تاب میخورند تا گالنها سلامت به مرز ٢٥٠، ٢٥١ و... برسند. «دردسر این کار زیاد است. ماشینها هربار ١٥٠٠ لیتر میبرند و قایقها ١٢٠٠ لیتر. ماشینها و قایقها حتی زحمت جاساز هم به خود نمیدهند. گالنها را بار میکنند و میروند پاکستان. برای دلال مرز فرقی ندارد سوخت را زن ببرد یا یک بچه پنجساله یا مرد بالغ ٤٠ساله، مهم سوختی است که به دستش میرسد.»
جادهها که آرام میگیرند، سوختبَرها هفتهای سهبار دل به جاده میزنند، تعدادی هم از دریا هم یک روز راه میروند تا به مرز برسند. سهم سوختبَرهای ١٢-١٠ساله از این تجارت پرسود، ٢٠هزارتومان برای هر سفر است؛ شاگردانی که به زحمت پایشان به پدال گاز و کلاچ میرسد و وظیفه تمیزکردن شیشه، بار زدن و جابهجاکردن بار را به عهده میگیرند تا سفرهشان خالی از نان نماند. «شاگردها هیچ مشکلی ندارند. ماشین را که بگیرند، راننده زندان میرود و شاگرد آزاد است، مگر اینکه حین تیراندازی شاگرد تیر بخورد.»
کشتهشدن، زندانرفتن، معلولشدن سرنوشت بعضی پدرهای «گلستان» دشتیاری است. «سهیل» ١٣سال بیشتر نداشت که دعوا بر سر سوخت، پدرش را راهی زندان کرد تا او مدرسه را برای همیشه ترک کند و سوار یکی از تویوتاها شود برای شاگردی.
«از ١٣سالگی این کار را شروع کردم. ترکِتحصیل کردم و رفتم سوختبَری. اصلا یادم نیست تا کلاس چند خواندهام. ٧٠درصد بچهها سوختبَری میکنند. دوسال شاگردی کردم برای ماهی ٥٠٠هزار تومان. باید شاگردی کنید تا راه و رسم کار را یاد بگیرید و رانندگیتان خوب شود.»
حکم حبس پدر که آمد، روزیِ خانه قطع شد. «سهیل» ١٣ساله تصمیم گرفت مرد خانه شود و خواهر و برادرهایش سرشان به درس و مشق گرم شود. «من سوختم تا خواهر و برادرهایم زندگی کنند و به جایی برسند. راضیکردن مادرم یک هفته طول کشید. گرسنهماندن خواهر و برادرهایم، مادرم را مجبور به قبولکردن کارِ من کرد.»
سفر اول «سهیل» به مرز پُر بود از ترس و دلهره. سفری پر از تعقیب و گریز. نیمهشب باید میرفتند تا کمتر به کمینها بربخورند. چشمهای گریان مادر تمام مسیر از یاد «سهیل» نرفت. «مادرها در هر سفر میمیرند و زنده میشوند تا پسرشان را دوباره ببینند. در سفر اول از ترس چشمهایم را بستم. تمام تنم میلرزید. فکر نمیکردم دوباره مادرم را ببینم. رسیدیم مرز، اما پلیسها آنجا هم بودند، مجبور شدیم وارد خاک پاکستان شویم. به زحمت جلوی اشکهایم را گرفتم. اگر گریه میکردم، امکان داشت راننده در سفر بعدی من را نبرد.»
دیدن مرگ از نزدیک تجربه «سهیل» بود در ١٥سالگی؛ چپشدن ماشین جلویی و سکانس آخر زبانههای آتش که تویوتا را در خود میبلعید. «در جاده نمیریم، از گرسنگی میمیریم. تنها عایدی بیشتر خانهها یارانه است. دوماه ماشین و راننده را گرفته بودند، دوماه بیکار ماندم و با یارانه روزگارمان گذشت.»
درآمد ٥٠٠هزار تومانی ماهانه «سهیل» خرج هفت عایله خانه را نداد تا اینکه طلاهای عروسی مادر روی ترازوی طلافروشی، شد خرجِ خریدِ تویوتای قسطی برای «سهیل». «ماهی دومیلیون تومان قسط دادم تا ماشین برای خودم شد. هربار ١٠ بشکه میبرم مرز. خرج راه و بنزین ماشین را بیرون بکشیم، سه چهارمیلیون میماند. دلالهای پاکستان هم بلوچاند. ایران بودند و حالا پاکستان زندگی میکنند. اینجا ٦٠ لیتر میخریم ١٨٠هزار تومان میبریم مرز به روپیه میفروشیم. هر بشکه ١١ تا ١٢هزار روپیه فروش میرود.»
مادرهای «گلستان» همیشه سیاهپوشاند. مرزها که بسته شدند، سفرهای یکی دو روزه طولانیتر شدند تا نانآوران نوجوان چهار- پنج روز در راه باشند برای رسیدن. «مرزها که بسته شد، از مرز سرباز میرویم. چند ماشین قول و قرار میگذاریم و با هم راه میافتیم. قدیمیترها بَلدِ راه میشوند برای فرار از پلیسهای کمینکرده. یکبار پلیسها تعقیبمان میکردند. خیلی ترسیده بودم و اصلا نمیدانستم چه کار کنم. فقط پایم را روی گاز فشار میدادم. قدیمیترها نبودند، نمیدانستم چطور به دل کوه بزنم و در آن پناه بگیرم. دوشب در کوه ماندیم و بعد راه افتادیم. کوه خوف دارد. وهم آدم را میگیرد. خدا را شکر چند ماشین بودیم. اگر تنها بودم، حتما دیوانه میشدم.»
سردار محمد قنبری فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان پیش از این گفته است: «پلیس مخالف امرار معاش مرزنشینان نیست، اما باید روشهای امرار معاش تغییر کند تا هم این افراد و هم پلیس متضرر نشوند».
فقر، بیشناسنامهبودن، نبودِ شغل، نبودِ مدرسه و حداقل امکانات تحصیل و... زخمهای سیستانوبلوچستاناند. براساس گزارش مرکز آمار ایران در پاییز ٩٨، سیستانوبلوچستان در نرخ بیکاری رکورد زده است.
سیستان و بلوچستان در تابستان ٩٨ بالاترین نرخ بیکاری کشور را با رقم ١٥,٢درصد به خود اختصاص داده بود، اگرچه نگاهی به عقب هم تغییر در این آمارها نمیدهد؛ چون فقر و محرومیت بخش لاینفک آمارهای این استان بوده است.
در تیرماه ۹۷، مدیرکل کمیته امداد استان سیستان و بلوچستان گفته بود: «۶۴درصد مددجویان این استان در مناطق محروم و روستایی با ضرایب بالای محرومیت زندگی میکنند، به این ترتیب بیشتر خدمات این نهاد در این مناطق برنامهریزی شده است.»
در تیر ۹۴ هم نماینده خاش در مجلس شورای اسلامی با انتقاد از وضع توسعه نیافتگی استان سیستان و بلوچستان گفته بود: «بالای ۷۰درصد مردم این استان زیر فقر مطلق زندگی میکنند، بهطوری که رتبه توسعهنیافتگی استان در سالهای ۶۵، ۷۵ و ۸۵ رتبه ۳۱ کشور بوده است.»
اسماعیل آزادی، مسئول تور کتاب کودک در استانهای مختلف از فقر مطلق شهرها و روستاهای سیستان و بلوچستان میگوید: «بعضی از دانشآموزان این استان تابستانها زیر درخت درس میخوانند و زمستانها زیر آفتاب روی زمین مینشینند. خیلی از این دانشآموزان حتی کفش به پا ندارند. خیلی از این کودکان به دلیل فقر و فقدان توانایی وسایل تحصیل را ندارند، برای همین جذب مشاغل پرخطر میشوند.»
کودکانی که در مسابقه نقاشی تور کتاب کودک تانکرها و وانتهای سوخت را به تصویر کشیدند، تا بخشی از واقعیت زندگیشان را به رخ بکشند. هرچند نقاشی دخترها بیشتر نشان از سوزندوزی داشت و صنایعدستی: «تعداد بالایی از پسرها تانکرها و وانتهای سوختبَر را نقاشی کرده بودند. عدهای هم سربازهای مسلسل به دست را نقاشی کرده بودند. خیلی تکاندهنده بود، آن هم در استانی با ظرفیتهای بالا برای توسعه.»
آزادی از کپرها، خشکسالی، کودکان کار و بیشناسنامههای این استان میگوید. از کپرهایی که اطرافشان تا چشم کار میکند، خبری از زباله نیست، چون اهالی چیزی برای خوردن ندارند تا زبالهای داشته باشند. «در دوران ارزانی خانوادههای ساکن در این کپرها پنجهزار تومان روی ٤٥هزار تومان یارانه میگذاشتند و یک کیسه آرد میخریدند و یکماه تنها نان میخوردند. ریشه این فقر به خشکسالی این منطقه هم برمیگردد، اما مهمترین دلیل فقدان مدیریت در این منطقه است.»
به گفته مسئول تور کتاب کودک، کودکِ کار در سیستان و بلوچستان فراوان است، کودکانی که به جرم نداشتن شناسنامه حتی از یارانه هم محروماند، چه برسد به مدرسهرفتن و درسخواندن. او میگوید: «وضعیت بیشناسنامهها خیلی بد است. در این منطقه روستاهایی وجود دارند که باورتان نمیشود در قرن بیستویکم چنین جاها و آدمهایی باشند. اعتیاد یکی دیگر از آسیبهایی است که به وضوح به چشم میخورد. آسیبی که سرپرست خانهها را به کام مرگ داده تا کودکانشان جزو کودکانِ کار شوند.»
آمار بالای ترکِتحصیل، بازماندگان تحصیل و داشتن آمار بالای فضای آموزشی فرسوده و کمبود فضای آموزشی از مواردیاند که همیشه نام سیستانوبلوچستان را خبرساز میکنند. داوود گلی، مسئول اطلاعرسانی آموزشوپرورش استان سیستانوبلوچستان معتقد است موضوعات بسیاری در این فرآیند تأثیر میگذارند: «فرهنگ مردم، آداب و رسوم اجتماعی و شرایط اقتصادی خانوادهها باعث شده تعدادی از دانشآموزانمان، کودکِ کار شوند. بعضی در امرارمعاش کمک خانواده میکنند. تعدادی دیگر هم به واسطه شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر منطقه ترکِتحصیل میکنند.»
او میگوید: «یکی از راهکارهای آموزشوپرورش استان موضوع نگهداشت دانشآموزانی است که درحال تحصیلاند. در واقع نگهداشتن دانشآموزان مهمتر از جذب ترک ِتحصیلی هاست. باید بتوانیم شرایطی فراهم کنیم. همین تعداد دانشآموز که سرکلاس هستند، تحصیلشان را ادامه دهند. در سالیان متمادی عقبماندگی تاریخی در بسیاری از شاخصها داشتیم، اما حوزه آموزشوپرورش با فقر فضاهای آموزشی، نداشتن فضای آموزشی مجهز به حداقلها، بالابودن موالید با استان همراه بودند.»
گلی از اضافهشدن هرسال ٢٥هزار نفر به تعداد دانشآموزان استان خبر میدهد، موضوعی که باعث میشود آموزشوپرورش استان به استانداردهای مورد نظرش نرسد. «تفاهمنامهها، جلسات و... مختلفی برگزار شده تا جایی که سازمان نوسازی، مجمع خیرین و ... پای کار آمدهاند، اما هنوز به مقصود مدنظر نرسیدهایم. آمار بازماندگان دانشآموزان یا تارکان تحصیل در استان ما بالاست تا جایی که قرار است از ظرفیت وزارت رفاه هم بهره ببریم تا به کمک آموزشوپرورش سیستان و بلوچستان بیاید و در با سواد کردن، حمایت و همراهی مالی این وزارتخانه را داشته باشند.»
آموزشوپرورش سیستانوبلوچستان نزدیک به ٦سال است به مسأله بازماندگان تحصیل و ترکِتحصیلیها ورود کرده تا آمارها را کاهش دهند هرچند گلی بر این باور است که هنوز نتوانستهاند این آمار را کاهش دهند یا مهار کنند. «از ٦سال پیش شروع به شناسایی این دانشآموزان کردهایم. به این منظور با ثبتاحوال، استانداری و بخشداری مناطق مختلف همکاریهایی داشتیم، حتی از ظرفیت تریبونهای مختلف استفاده کردهایم، اما هنوز کاهشی را شاهد نیستیم. یکی از راهکارهای آموزشوپرورش دادنِ حقالزحمه به سوادآموزان کلاسهای نهضت سوادآموزی است، اما هنوز موفق به کاهش یا ریشهکنی ترکتحصیل نشدهایم.»